اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

معادله حرکت

معادله حرکت معادله‌ای است که رفتار سیستم را توصیف می‌کند. مثلاً معادله حرکت در سیستم‌های سینماتیک حرکت جسم را در ابعاد زمان و مکان توصیف می‌کنند. با این معادلات می‌توان مکان جسم را در یک لحظه خاص یا لحظه‌ای (لحظاتی) که جسم در یک مکان خاص قرار گرفته است به دست آورد. این معادله رابطه‌ای بین پارامترهای توصیف کننده حرکت جسم از قبیل مکان، سرعت، شتاب، زمان و ... است. با توجه به شرایط مختلف مساله از قبیل نیروهای وارده (که روی شتاب تاثیر می گذارند)، شرایط اولیه جسم و ... جسم می‌تواند حرکت‌های گوناگونی داشته باشد که حرکات مستقیم الخط یکنواخت و حرکت با شتاب ثابت از جمله این حرکات و جزو ساده‌ترین آنها هستند.

دینامیک

دینامیک یا پویایی (به انگلیسی: Dynamics) از واژه لاتین به معنی حرکت‌شناسی گرفته شده است و شاخه‌ای از مکانیک و علوم مهندسی است که به بحث و مطالعه دلایل حرکت و به بیانی دقیق بررسی حرکت به کمک نیروها و قوانین مربوطه می‌پردازد.

محتویات

    ۱ دید کلی
    ۲ عوامل مؤثر بر حرکت
    ۳ قوانین حرکت
    ۴ قانون اول نیوتن
    ۵ قانون دوم نیوتن
    ۶ قانون سوم نیوتن
    ۷ قضیه کار و انرژی
    ۸ جستارهای وابسته

دید کلی

در حالت کلی حرکت یک ذره از دو دیدگاه مختلف می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد به بیان دیگر می‌توان گفت، بطور کلی مکانیک کلاسیک که در آن حرکت اجسام مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌گیرد، شامل دو قسمت سینماتیک و دینامیک است . در بخش سینماتیک از علت حرکت بخشی به میان نمی‌آید و حرکت بدون توجه به عامل ایجاد کننده آن بررسی می‌شود. بنابراین در سینماتیک حرکت بحث بیشتر جنبه هندسی دارد.

اما در دینامیک علتهای حرکت مورد توجه قرار می‌گیرند. یعنی هر ذره یا جسم همواره در ارتباط با محیط اطراف خود و متأثر از آنها فرض می‌شود محیط اطراف حرکت را تحت تأثیر قرار می‌دهد. به عنوان مثال فرض کنید، جسمی با جرم معین بر روی یک سطح افقی در حال لغزش است. در این مثال سطح افقی به عنوان یکی از محیطهای اطراف جسم با اعمال نیروی اصطکاک در مقابل حرکت جسم مقاومت می‌کند.
عوامل مؤثر بر حرکت

حرکت یک ذره معین را ماهیت و آرایش اجسام دیگری که محیط ذره را تشکیل می‌دهند، مشخص می‌کند. تأثیر محیط اطراف بر حرکت ذره با اعمال نیرو صورت می‌گیرد. بنابراین مهمترین عاملی که در حرکت ذره باید مورد توجه قرار گیرد، نیروهای وارد بر ذره و قوانین حاکم بر این نیروها می‌باشد.
قوانین حرکت

در قلمرو مکانیک کلاسیک، یعنی در سرعتهای کوچکتر از سرعت نور حرکت اجسام مختلف بر اساس قوانین حرکت نیوتن بطور کامل قابل تشریح است. این قوانین عبارتند از:
قانون اول نیوتن

این قانون که در واقع بیانی در مورد چارچوبهای مرجع می‌باشد، به این صورت بیان می‌شود هر جسم که در حال سکون، یا در حالت حرکت یکنواخت در امتداد خط مستقیم باشد، به همان حال باقی می‌ماند مگر آنکه در اثر نیروهای خارجی مجبور به تغییر آن حالت شود.
قانون دوم نیوتن

این قانون به صورتهای مختلف بیان می‌شود که یکی از آنها بر اساس تعریف اندازه حرکت خطی و دیگری برای تعریف شتاب حرکت می‌باشد. در حالت اول چنین گفته می‌شود که میزان تغییر اندازه حرکت خطی یک جسم، با نیروی وارد بر آن متناسب و هم جهت می‌باشد. اما بر اساس تعریف شتاب گفته می‌شود که هر گاه بر جسمی نیرویی وارد شود جسم در راستای آن نیرو، شتاب می‌گیرد که با اندازه آن نیرو متناسب است.
قانون سوم نیوتن

این قانون که تحت عنوان قانون عمل و عکس‌العمل معروف است، حتی در بعضی از رفتارهای اجتماعی نیز مصداق دارد. بیان قانون سوم به این صورت است که هر عملی را عکس‌العملی است که همواره با آن برابر بوده و در خلاف جهت آت قرار دارد. به عنوان مثال هنگام راه رفتن در روی زمین، نیرویی از جانب و به طرف جلو بر ما وارد می‌شود که سبب حرکت ما به سمت جلو می‌شود، برعکس ما نیز بر زمین نیرو وارد کرده و آن را به سمت عقب می‌رانیم. ولی چون جرم زمین در مقایسه با جرم ما خیلی زیاد است، حرکت زمین به سمت عقب نامحسوس است.
قضیه کار و انرژی

در مکانیک برخلاف آنچه در بین عامه رایج است، واژهٔ کار زمانی به کار می‌رود که بر روی جسمی نیرویی اعمال شده و آن را جابجا کند، و یا موجب تغییر در حرکت آن شود. بنابراین در دینامیک حرکت کار مفهوم با ارزشی است. اما کار به دو صورت می‌تواند بر روی جسم انجام شود. فرض کنید، جسمی با سرعت معین در حال حرکت است، اگر بر روی جسم کار انجام شود، این کار یا می‌تواند سرعت حرکت جسم را افزایش دهد و یا اینکه مانع حرکت شده و سرعت جسم را کاهش دهد.

در حالت اول که سرعت جسم افزایش پیدا می‌کند، اصطلاحاً گفته می‌شود که کار انجام شده، سبب ذخیره انرژی در جسم می‌شود. اما در حالت دوم ما با صرف انرژی و انجام کار، سرعت جسم را کاهش می‌دهیم. از اینرو انرژیی که وابسته به سرعت جسم بوده و انرژی جنبشی نام دارد، تعریف می‌شود و قضیه کار و انرژی جنبشی بیان می‌کند که کار انجام شده بر روی جسم متناسب با تغییر انرژی جنبشی آن است. مکانیک لاگرانژی و حرکت جسم صلب حرکت ذره یک حالت تقریباً ایده‌آل و آرمانی از حرکت واقعی اجسام در فضای سه بعدی است. یعنی در بعضی موارد، تقریب حرکت جسم به عنوان یک ذره نمی‌تواند مفید واقع باشد. بنابراین در حالت کلی جسم به صورت یک جسم صلب در فضا در نظر گرفته می‌شود و با تعریف مختصات تعمیم یافته (که متناسب با نوع حرکت بعد آن معین می‌شود ) و نیروهای تعمیم یافته و با استفاده از معادلات لاگرانژ حرکت جسم مورد بررسی قرار می‌گیرد. معادلات لاگرانژ و یا به بیان بهتر فرمولبندی مکانیک لاگرانژ نسبت به مکانیک نیوتنی (بر اساس قوانین نیوتن) حالت کلی‌تر و کاملتری می‌باشد.

در مکانیک لاگرانژی ابتدا کمیتی به عنوان لاگرانژی (و یا هامیلتونین در مکانیک هامیلتونی که برابر با تفاضل انرژی پتانسیل از انرژی جنبشی است) که به صورت مجموع انرژی جنبشی و انرژی پتانسیل جسم تعریف می‌شود، محاسبه می‌گردد. و با قرار دادن آن در معادلات لاگرانژ، معادله حرکت جسم حاصل می‌شود.

مقوله (کانت)

مفهوم پایه‌ای‌ترین مبنای فکر است. مفاهیم شامل مفاهیم اولیه یا مقوله‌ها و مفاهیم ثانویه هستند. مفاهیم ثانویه بر اساس مقوله‌ها هستند. کانت در بخش منطق استعلایی در کتابش با عنوان نقد عقل محض به بررسی مفاهیم، مفاهیم اولیه (مقوله‌ها) و ارتباط آنها با فکر پرداخته‌است. او مقوله‌ها را شرط ماتقدم برای فکر می‌داند. از نظر کانت فکر کردن بدون مفاهیم امکان ندارد .

کانت در کتابش نقد عقل محض مطرح می‌کند که نمی‌توان از مقوله‌ها کاربرد ورای تجربه انتظار داشت یعنی همه مفاهیم محض محدود به تجربه حسی است .

محتویات

    ۱ تقسیم‌بندی مفاهیم از دیدگاه کانت
    ۲ نام‌گذاری مقوله‌ها
    ۳ جستارهای وابسته
    ۴ منبع

تقسیم‌بندی مفاهیم از دیدگاه کانت

کانت دوازده مقوله‌ای که مطرح می‌کند را در چهار دسته:

    کمیت (کلی یا جزئی یا شخصی)
    کیفیت (ایجابی یا سلبی یا عدولی)
    نسبت (حملی یا شرطی یا انفصالی)
    جهت (ظنی یا قطعی یا یقینی)

تقسیم بندی می‌کند.

هرکدام از این دسته مفاهیم شامل سه نوع از مفاهیم است.
نام‌گذاری مقوله‌ها

کانت می‌گوید که مقوله‌ها همان مفاهیم اصلی هستند و بقیه مفاهیم از آنها مشتق می‌شوند. او دو گروه مقوله‌های مربوط به کمیت و کیفیت را مقوله‌های ریاضی و دو دسته مقوله‌های مربوط به نسبت و جهت را مقوله‌های دینامیک می نامد.

فرهنگ لغت

فرهنگ واژگان، فرهنگ لغت، واژه‌نامه، لغت‌نامه، فرهنگ یا فرهنگنامه[۱] کتابی است که در آن معانی واژه‌های یک زبان معین با توضیحات مربوط به ریشه شان، تلفظ شان، یا اطلاعات دیگر مربوط به آنها به ترتیب حروف الفبای همان زبان گردآوری می‌شوند.

فرهنگ واژگان با دانشنامه (دایرة المعارف) تفاوت دارد. در یک واژه‌نامهٔ معمولا، فقط به معنای واژه‌ها اکتفا می‌شود و اطلاعات دیگری (نظیر تاریخچه) داده نمی‌شود. به علاوه، در واژه‌نامه‌ها فقط به واژه‌های عمومی یک زبان اشاره می‌شود، و اسامی خاص (مانند اسم مکان‌ها و اشخاص) کمتر نوشته می‌شود. با این حال، مرز دقیقی بین واژه‌نامه و دانشنامه نمی‌توان تعیین کرد، و برخی کتب به نوعی در هر دو طبقه جا می‌گیرند، مانند لغتنامهٔ دهخدا.

محتویات

    ۱ انتقادها به مفهوم فرهنگ لغت
    ۲ جُستارهای وابسته
    ۳ پانویس و منابع
    ۴ پیوند به بیرون

انتقادها به مفهوم فرهنگ لغت

پیر بوردیو هر فرهنگ لغتی را حاوی سوگیری می داند و در این رابطه بر این عقیده است که تمام فرهنگ نامه‌ها اعم از جامعه شناسی، مردم شناسی، فلسفه و غیره اغلب زورگویانه هستند. او علت این امر را این می داند که آن‌ها در تظاهر به توصیف، در واقع به برخی واژگان مشروعیت می‌دهند. او فرهنگ نامه‌ها را ابزارهایی می داند برای ساخت واقعیتی که مدعی ثبت آن اند، و مدعی است آن‌ها می‌توانند مولفان و مفاهیمی را که وجود ندارند به وجود بیاورند و بر عکس دربارهٔ مفاهیم یا مولفانی که وجود دارند خاموش بمانند.[۲]

واژه‌نامه گاه به فهرست واژه‌هایی در در انتهای کتاب‌ها می‌آیند گفته می‌شود.

تک‌واژ

کوچک‌ترین یکای (واحد) زبان که دارای نقش دستوری و معنایی مستقل می‌باشد تکواژ یا علامت[۱][۲] نام دارد. هجاها و طول آنها نمی‌توانند برای بازشناختن تکواژها ابزار سودمندی باشند. معیار و سنجهٔ بنیادین این است که تکواژ را نمی‌توان به یکاهای دستوری کوچک‌تر بخش کرد.

تکواژها از به هم پیوستن واج‌ها تشکیل می‌شوند و تکواژها را نمی‌توان به واحدهای دستوری کوچک‌تر بخش کرد. تکواژها را به دو دسته بخش می‌کنند: تکواژ آزاد و تکواژ وابسته

در دانش زبان‌شناسی تکواژها را معمولاً میان دوابرو قرار می‌دهند. مانند: {کن}، {من}

شمار تکواژهای یک زبان خیلی بیشتر از شمار واج‌های آن است.

تکواژی که مفاهیمی همچون جمع و زمان و نمود و مانند آن را به سازه‌ای می‌افزاید که به آن می‌پیوندد تکواژ تصریفی نامیده می‌شود؛ این تکواژ مقولهٔ دستوری سازه را تغییر نمی‌دهد.

محتویات

    ۱ تک‌واژ آزاد
    ۲ تک‌واژ وابسته
    ۳ پانویس
    ۴ جستارهای وابسته
    ۵ منابع

تک‌واژ آزاد

به تکواژی می‌گویند که به تنهایی و به صورت مستقل در جمله به کار رود. تک‌واژ آزاد خود به دو بخش تقسیم می‌شود:

    تکواژ ازاد دستوری: تکواژهایی را گویند که معنی مستقلی ندارند؛ اما در ساخت دستوری جمله به صورت مستقل به کار می‌روند. مانند: به، از، در، برای، با، را و... تمامی این تک واژها در هر کجای جمله که باشند یک کلمه محسوب می‌شوند. حتی اگر به کلمه دیگری چسبیده و مفهوم آن را تغییر دهند مانند: با تعصب، برای من، به او ،... که این ترکیبات در جمله دو کلمه به حساب می‌آیند.
    تکواژ آزاد قاموسی (واژگانی): تکواژی است که دارای معنی مستقل است و در فرهنگ لغت برای آن معنی مشخصی می‌توان یافت. مانند: ابر، ماه، دست، اسب و...

تک‌واژ وابسته

به تکواژی می‌گویند که کاربرد و معنای مستقل در جمله ندارد و به تنهایی یک واژه به‌شمار نمی‌آید و بر دو نوع است:

    تکواژ وابستهٔ تصریفی: تکواژهایی را گویند که واژهٔ تازه‌ای نمی‌سازند؛ بلکه حالت واژه را تغییر داده و آن را برای قرار گرفتن در جمله تغییر می‌دهد. مانند: «ان» در درختان، «ها» در گیاهان، «تر» در سریع‌تر و...
    تکواژ وابستهٔ اشتقاقی: تکواژهایی را گویند که باعث ایجاد واژه‌ای جدید با معنایی مستقل می‌گردند. مانند: «- َک» در اتاقک، «ار» در رفتار، «چه» در بازیچه و...

زبان فارسی

فارسی یا پارسی یکی از زبان‌های هندواروپایی در شاخهٔ زبان‌های ایرانی جنوب غربی است که در کشورهای ایران، افغانستان،[۳] تاجیکستان[۴] و ازبکستان[۵] به آن سخن می‌گویند. فارسی زبان رسمی کشورهای ایران و تاجیکستان و یکی از دو زبان رسمی افغانستان (در کنار زبان پشتو) است. زبان رسمی کشور هند نیز تا پیش از ورود استعمار انگلیس، فارسی بود. به گونه ای که در سرود ملی کشور پاکستان (که زمانی جزو هندوستان بود) تمامی کلمات آن (به جز یک کلمه)، فارسی است. امروزه نیز زبان اردو، مخلوطی از زبان فارسی و انگلیسی است.

زبان فارسی را پارسی نیز می‌گویند. زبان فارسی در افغانستان به طور رسمی دری و در تاجیکستان تاجیکی خوانده شده‌است.[۶]

در سال ۱۸۷۲ در نشست ادیبان و زبان‌شناسان اروپایی در برلین، زبان‌های یونانی، فارسی، لاتین و سانسکریت به عنوان زبان‌های کلاسیک جهان برگزیده شدند. بر پایهٔ تعریف، زبانی کلاسیک به شمار می‌آید که یکم، باستانی باشد، دوم، ادبیات غنی داشته باشد و سوم در آخرین هزاره عمر خود تغییرات اندکی کرده باشد.[۷]

فارسی از نظر شمار و تنوع ضرب‌المثل‌ها در میان سه زبان اول جهان است.[۸] دامنه واژگان و تنوع واژه‌ها در فارسی هم‌چنین بسیار بزرگ و پرمایه‌است و یکی از غنی‌ترین زبان‌های جهان از نظر واژه‌ها و دایره لغات به‌شمار می‌آید. در کمتر زبانی فرهنگ لغاتی چون دهخدا (در ۱۸ جلد) و یا فرهنگ معین (در ۶ جلد) دیده می‌شود.[۹]


زبان پارسی از سرزمین پارس در حدود استان امروزی پارس در جنوب ایران سرچشمه گرفته‌است و در زمان ساسانیان در دیگر سرزمین‌های ایرانی گسترش زیادی یافت به‌طوری‌که در جریان شاهنشاهی ساسانیان، زبان فارسی میانه و گویش‌های آن در خراسان بزرگ جایگزین زبان‌های پارتی و بلخی شد و بخش‌های بزرگی از خوارزمی‌زبانان و سغدی‌زبانان نیز فارسی‌زبان شدند.[۱۰] گویشی از فارسی میانه که بعدها فارسی دری نام گرفت پس از اسلام به عنوان گویش استاندارد نوشتاری در خراسان شکل گرفت و این بار با گسترش به سوی غرب به ناحیه پارس و دیگر نقاط ایران بازگشت.


در ایران زبان نخست بیش از ۴۰ میلیون تن فارسی است (بین ۵۸٪ تا ۷۹٪).[۱۱][۱۲] فارسی زبان نخست ۲۰ میلیون تن در افغانستان، ۵ میلیون تن در تاجیکستان،[۱۳] و در ازبکستان حدود ۷ میلیون است.[۱۴][۱۵] زبان فارسی گویش‌ورانی نیز در هند و پاکستان دارد (نگاه: زبان فارسی در شبه‌قاره هندوستان). با توجه به رسمی بودن زبان فارسی در ایران، افغانستان و تاجیکستان و تسلط گویشوران سایر زبان‌ها بدان به عنوان زبان دوم روی هم‌رفته می‌توان شمار فارسی‌گویان جهان را حدود ۱۱۰ میلیون تن برآورد کرد.[۱۶] زبان فارسی سیزدهمین زبان پرکاربرد در محتوای وب است.[۱۷]

محتویات

    ۱ پیشینه نام
    ۲ جایگاه زبان فارسی
    ۳ پیشینهٔ زبان فارسی
        ۳.۱ زبان فارسی در دوران باستان
        ۳.۲ زبان فارسی در دوره میانه
        ۳.۳ فارسی نو
    ۴ فارسی نوین
    ۵ خط فارسی
    ۶ واژه‌های بیگانه در فارسی
    ۷ زبان علمی فارسی
    ۸ گویش‌ها و لهجه‌ها
    ۹ توصیف زبان‌شناختی زبان فارسی
        ۹.۱ فعل
            ۹.۱.۱ فعل ساده
    ۱۰ واج‌شناسی و آواشناسی
        ۱۰.۱ هم‌خوان‌های فارسی
    ۱۱ جستارهای وابسته
    ۱۲ پانویس
    ۱۳ منابع
    ۱۴ پیوند به بیرون

پیشینه نام
نمودار رابطهٔ زبان فارسی و زبان‌های هندواروپایی[۱۸]

زبان پارسی نو در طول تاریخ و در پهنه‌های مختلف جغرافیایی نام‌های متفاوتی داشته و دارد. این زبان بصورت رسمی در ایران به نام پارسی، در افغانستان دری، در تاجیکستان به نام تاجیکی و در ازبکستان به نام فارسی مشهور است. اگرچه مردم فارسی زبان افغانستان همچنان زبان خود را پارسی می‌نامند.[۱۹] زبان فارسی در بحرین نیز نام عجمی دارد. در ترکیه عثمانی که زبان پارسی دارای جایگاهی ادبی بود نام پارسی برای آن کاربرد داشت. در هند به زبان پارسی، فارسی می‌گویند. فارسی زبانان در گذشته واژگان دری و پارسی را نیز برای این زبان بکار می‌بردند و فارسی که معرب پارسی است. در کشور ایران نام این زبان در سراسر کشور پارسی است.[۲۰] در زبان عربی کلاسیک بویژه قرن‌های نخست دوره اسلامی به زبان پارسی لسان العجم یا زبان عجم و به ایرانیان عجمی و گاهی نیز عجمو می‌گفتند. بطور نمونه در تفسیر الضحاک آمده‌است منظور قرآن از عجمی سلمان فارسی است. [۶]
جایگاه زبان فارسی
رنگ سبز مناطق رسمیت زبان فارسی و رنگ نارنجی سرزمین‌هایی که فارسی‌زبانان مهاجر در آن اسکان دارند.

زبان پارسی با اینکه یکی از ارکان اصلی هویت ایرانی است و به عنوان زبان ملی و رسمی ایران شناخته شده‌است، ولی هویتی بسیار فراتر از فلات ایران دارد.[۲۱] و به همین دلیل عصر ارتباطات و دهکده جهانی آنرا آسیب‌پذیر نمی‌کند.[۲۲] فارسی از حدود سال ۱۰۰۰ میلادی تا ۱۸۰۰، زبان میانجی بخش بزرگی از غرب و جنوب آسیا بود.[۲۳] به عنوان نمونه پیش از استعمار هند توسط انگلیس، در زمان حکومت گورکانیان در هند، که ادامه دهنده امپراتوری تیموریان در هند بودند، فارسی زبان رسمی این امپراتوری وسیع بود.[۲۴] یا نقل می‌کنند که وقتی که شاه اسماعیل صفوی در ابتدای یکی از جنگ‌های خود قطعه شعری به زبان ترکی آذربایجانی برای پادشاه عثمانی فرستاد، پادشاه عثمانی شعری فارسی را در جواب او، برای شاه اسماعیل پس فرستاد.[۲۵] زبان فارسی جدا از اینکه زبان اصلی و یا زبان دوم مردم سرزمین ایران با قومیت‌های مختلف بوده‌است، نفوذ بسیاری در کشورهای مجاور خود همچون هند و عثمانی داشته‌است. و در دوره امپراتوری گورکانیان زبان فارسی در هندوستان زبان رسمی اداری و نظامی بوده‌است و در کنار نفوذ زبان فارسی، نفوذ فرهنگ ایرانی هم در فرهنگ‌های دیگر دیده می‌شود و به طور مثال در امپراتوری گورکانیان در کنار دین اسلام، فرهنگ ایرانی جزو سرلوحه‌های فرهنگی‌شان بوده‌است.[۲۶][۲۷]


گرچه فارسی اکنون زبان رسمی پاکستان نیست، پیش از استعمار انگلیس و در زمان امپراتوری گورکانی (به فرمان اکبرشاه)، زبان رسمی و فرهنگی شبه‌قاره هند بوده‌است. زبان رسمی کنونی پاکستان (اردو)، که «اسلامی‌شده»ی زبان هندی است، بسیار تحت تأثیر فارسی بوده‌است و واژه‌های فارسی بسیاری دارد. به طوری که تمامی کلمات سرود ملی پاکستان به جز یک حرف اضافه از کلمات مشترک با زبان فارسی تشکیل شده‌است.[۲۸]. حتی برخی کلمات در زبان اردو، فارسی مانده اند، در حالی که در فارسی ایران، عربی آنها استفاده می شود. (نظیر "حمله انتحاری" که در اردو به آن، "خودکش حمله" گفته می شود)

این نفوذ فرهنگی تا به آن حد است که ریچارد نلسون فرای، استاد بازنشسته دانشگاه هاروارد معتقد است که «... عربها دیگر نقش ایران و زبان فارسی را در شکل‌گیری فرهنگ اسلامی درک نمی‌کنند. شاید آنان آرزو دارند که گذشته را فراموش کنند، ولی با این کار آنها ریشه‌های معنوی، اخلاقی و فرهنگی خودشان را حذف می‌کنند.».[۲۹][۳۰]

در سال ۱۸۷۲ در نشست ادیبان و زبان‌شناسان اروپایی در برلین، زبان‌های یونانی، فارسی، لاتین و سانسکریت به عنوان زبان‌های کلاسیک جهان برگزیده شدند. بر پایهٔ تعریف، زبانی کلاسیک به شمار می‌آید که یکم، باستانی باشد، دوم، ادبیات غنی داشته باشد و سوم در آخرین هزاره عمر خود تغییرات اندکی کرده باشد.[۳۱]

زبان فارسی پس از عربی زبان دوم اسلام است و امروزه هم گروندگان به اسلام در چین و دیگر نقاط آسیا فارسی را به عنوان زبان دوم متون اسلامی پس از عربی می‌آموزند.[۳۲] برای گروندگان به بهاییت در سطح جهان، زبان فارسی زبان اول دینی آن‌ها است.

از زبان فارسی واژه‌های زیادی در دیگر زبان‌ها به وام گرفته شده‌است. شمار وام‌واژه‌های فارسی در زبان انگلیسی ۸۱۱ واژه‌است.[۳۳] فارسی از نظر شمار و تنوع ضرب‌المثل‌ها در میان سه زبان اول جهان است.[۳۴] دامنه واژگان و تنوع واژه‌ها در فارسی هم‌چنین بسیار بزرگ و پرمایه‌است و یکی از غنی‌ترین زبان‌های جهان از نظر واژه‌ها و دایره لغات به‌شمار می‌آید. در کمتر زبانی فرهنگ لغاتی چون دهخدا (در ۱۸ جلد) و یا فرهنگ معین (در ۶ جلد) دیده می‌شود.[۳۵]

امروزه به‌جز صدها کانال رادیویی و تلویزیونی داخلی کشورهای فارسی‌زبان، بسیاری از رسانه‌های بزرگ جهان هم‌چون بی‌بی‌سی، صدای آمریکا، یورونیوز، صدای آلمان (دویچه‌وله)، رادیو فرانسه، نشنال جیوگرفیک، صدای روسیه، رادیو اسرائیل و رادیو بین‌المللی چین،[۳۶] العربیه و غیره به زبان فارسی برنامه دارند.[۳۷] و ده‌ها کانال ماهواره‌ای و اینترنتی به پخش برنامه به زبان فارسی مشغول‌اند، و فارسی از زبان‌های قابل انتخاب در گوگل، جی‌میل و بسیاری از دیگر ابزارهای ارتباطی است. فارسی هم‌چنین جزو چند زبانی است که در بسیاری از دانشگاه‌های اصلی جهان به عنوان رشته تحصیلی در مقطع کارشناسی و بالاتر ارائه می‌شود و بسیاری از دانشگاه‌ها نشریاتی به فارسی یا در مورد زبان فارسی دارند.
پیشینهٔ زبان فارسی

زبان فارسی از شاخهٔ هندواروپایی زیرشاخهٔ هندوایرانی و دستهٔ زبان‌های ایرانی است. پیشینهٔ کهن زبان فارسی به ایران باستان باز می‌گردد. روند تاریخی زبان فارسی را به سه دوره باستان، میانی و نو بخش می‌کنند. زبان فارسی امروزی ریشه در فارسی میانه دارد و فارسی میانه ریشه در فارسی باستان.[۳۸][۳۹][۴۰][۴۱] و فارسی تنها زبان ایرانی است که هر سه دوره تاریخی آن ثبت شده و از آنها نوشتارهایی به‌جا مانده‌است.
خط پهلوی که پارسی میانه با آن نوشته می‌شد. صفحه نخست از کتاب یادگار بزرگمهر.
واژه ایرانشهر، نام رایج برای ایران در زمان ساسانیان، به خط پهلوی کتابی.

زبان فارسی به عنوان یکی از گویش‌های قوم و تیره پارس که به جنوب غربی فلات ایران کوچیده بود آغاز شد و با چیره شدن خاندان هخامنش که از این تیره بودند بر سرزمین‌های گسترده‌ای در فلات ایران و پیرامون، فارسی نیز (در شکل آن‌زمان خود یعنی پارسی باستان) زبان چیره و زبان اداری این منطقه پهناور شد. پارسی باستان مانند تمامی زبان‌های هندواروپایی آغازین زبانی بود با دستور زبان پیچیده، و دارای حالت‌های صرفی گوناگون. بسیاری از مردم غیرایرانی‌زبان منطقه وسیع شاهنشاهی هخامنشی نیز به آموختن فارسی روی آوردند و از این تماس‌ها و گسترش‌ها به عنوان یکی از دلایل روند ساده‌تر شدن دستور زبان پیچیده پارسی باستان یاد می‌کنند.[۳۲]

در اواخر دوره هخامنشی پارسی باستان با ساده‌سازی‌های پیوسته به شکل اولیه‌ای از پارسی میانه تبدیل شده‌بود. پارسی در زمان شاهنشاهی اشکانیان تاثیرات گوناگونی از زبان پارتی گرفت اما با چیرگی ساسانیان خود تبدیل به زبان برتر و زبان رسمی و اداری ایران شد و در منطقه وسیعی گسترش یافت. فارسی میانه در مناطقی چون آسیای میانه رفته‌رفته زبان رایج بازرگانان و بعداً زبان دیگر اقشار مردم شد.[۳۲]

در سدهٔ سوم پس از میلاد نوشته‌های نخستین پادشاهان ساسانی به سه زبان ضبط شده‌اند: پارتی، فارسی میانه و یونانی. پارتی زبان فروانروایان اشکانی بود که قلمرو حکومت خود را به‌تدریج از شمال خراسان بر همه ایران گسترش دادند. فارسی میانه زبان فرمانروایان ایرانی ساسانی بود که از ایالت فارس برخاستند، بر پادشاه اشکانی چیره شدند و بر جای او در تیسفون نشستند. در این دوران پارتی در شمال و فارسی میانه در جنوب ایران زبان گفتاری بود.[۴۲]

در چهار سدهٔ فرمانروایی ساسانیان دگرگونی‌های اساسی در وضع زبان در ایران پدید آمد. پارتی دیگر به‌عنوان زبان رسمی برجای نماند و از سدهٔ چهارم به بعد همهٔ کتیبه‌ها به زبان فارسی نوشته شدند.[۴۲]

آرتور کریستنس‌ن، ایران‌شناس نامدار دانمارکی، معتقد است که رواج زبان فارسی در مناطق شمال خاوری فلات ایران ناشی از ایجاد مراکز نظامی در خراسان، به منظور دفاع از قلمرو شاهنشاهی در برابر هجوم ساکنان آسیای میانه بود.[۴۲]

با تسخیر سرزمین باختر (بلخ) به‌دست ساسانیان در سال ۵۵۸ میلادی، فارسی در بلخ به عنوان زبان رسمی جایگزین زبان بلخی شد و به علت این‌که دستور زبان فارسی به مراتب از بلخی ساده‌تر بود مردم این ناحیه به آسانی فارسی را پذیرفتند و این آغازی شد بر گسترش فارسی در آسیای میانه.[۳۲]

در نیمه شمالی ایران و به‌ویژه خراسان، زبان فارسی از زبان پارتی تأثیر زیادی گرفت و باعث شد تا در این ناحیه گویش تازه‌ای از فارسی (گویش شمالی آن زمان) به‌وجود بیاید که با گویش جنوبی (در پارس و خوزستان و...) تفاوت‌هایی پیدا کرد؛ با انتقال مقر شاهنشاهی ساسانیان به تیسفون و مناطق شمالی، گویش شمالی که در تیسفون رواج بیشتری یافته بود برای تمایز با گویش اصلی منطقه فارس یعنی همان گویش جنوبی، به عنوان فارسی دری (پارسی درباری) نامیده‌شد.[۴۲][۳۲]

بنابر این، در این زمان به گویش دست‌نخورده‌تر استان فارس، پارسی، و به گویش شمالی‌تر که عناصر زیادی از پارتی را در خود جذب کرده‌بود پارسی دری گفته شد. برای نمونه در حالی که در فارسی (جنوبی) واژه «گَپ» رایج بود در گویش شمالی برای همین معنی کلمه «بزرگ» به‌کار رفت.[۳۲]

در سده هفتم میلادی زبان فارسی زبان گفتاری نیمه جنوبی ایران، از خوزستان تا سیستان بود. در نیمه شمالی ایران فارسی زبان شهرها و زبان رسمی بود ولی پارتی هنوز در روستاها زبان گفتاری ساکنان بود. در بلخ نیز فارسی زبان رسمی نوشتاری و در حال گسترش به عنوان زبان گفتاری در جامعه بود. فارسی در این دوره در سغد و خوارزم تبدیل به زبان میانجی و بازرگانی شده‌بود.[۳۲]

بر اثر این روندها، زبان پارتی در همان دوره پیش از اسلام از خراسان بزرگ رخت بربست و جای خود را به فارسی (میانه) داد و عرب‌ها پس از حمله به ایران زبان فارسی دری را به عنوان زبان تماس با مردم محل برگزیدند و سربازان حملات اسلامی به شرق همین زبان فارسی دری را با خود در مناطق دوردست‌تری در آسیای میانه گسترش دادند.[۳۲]

نظر بهار در مورد ریشه دری را نیز بنگرید.
[نمایش]

    ن
    ب
    و

زبان‌های ایرانی


زبان فارسی در دوران باستان

فارسی باستان گونه باستانی زبان فارسی بوده که دودمان هخامنشی بدان تکلم می‌کردند. نخستین یافته‌های نوشتاری از این زبان، سنگ‌نبشته بیستون است که پیشینهٔ آن به سدهٔ ششم پیش از میلاد برمی‌گردد.[۴۳] دبیرهٔ فارسی باستان، میخی بوده‌است که به نظر می‌رسد در زمان هخامنشی دبیرهٔ رایج در میان هیچ گروهی از مردم نبوده‌است و تنها دبیره‌ای ادبی برای نوشتن سنگ‌نوشته‌ها بوده‌است.[۴۴] درهمین زمان لهجه‌های دیگر ایرانی باستان نیز وجود داشته که پا به پای چهار زبان مهم دوران باستان مراحل تکاملی را می‌پیموده‌است، مانند زبان‌های زبان بلخی، سغدی، پارتی و خوارزمی.

باستان که از آغاز تا فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی، تقریباً از سدهٔ بیستم تا حدود چهارم و سوم پیش از میلاد را دربرمی‌گیرد. از زبان‌های ایرانی باستان چهار گویش آن شناخته شده‌است: مادی، سکایی، اوستایی و فارسی باستان. از زبان مادی و سکایی که یکی در غرب ایران و منطقه فرمانروایی ماد و دیگری در شمال، از مرزهای چین تا دریای سیاه، از جمله بین اقوام پارت و ساکنان سغد، رایج بوده، تنها واژه‌ها و عبارت‌هایی در نوشته‌های دیگران برجای مانده‌است. اما از زبان‌های اوِستایی و فارسی باستان مدارک بسیار در دست است. زرتشت کتاب خود را به زبان اوِستایی نوشته‌است.

خط باستان، خط میخی بوده‌است و به نظر می‌رسد در زمان هخامنشی، خطی رایج در بین هیچ گروهی از مردم نبوده‌است و تنها خطی ادبی برای نوشتن سنگ‌نوشته‌ها بوده‌است که برای نگاشتن این سنگ‌نوشته‌ها استفاده می‌شده‌است.[۴۵] زبان فارسی باستان از نظر دستوری پیچیده‌تر از نسل‌های بعدی فارسی بوده‌است.[۴۶]

نمونه‌ای از خط پارسی باستان: نام پَیشیاوادا، شهرکی که «محل بایگانی‌ها و متون مقدس» هخامنشی بود، به زبان پارسی باستان (حروف از چپ به راست خوانده می‌شود):

تکفیر

تکفیر اصطلاحی است در علم کلام و فقه به معنای نسبت کفر و شرک دادن به مسلمان. تکفیر در اصل به معنای پوشاندن است، ولی در عربی و فارسی به معانی گوناگونی به کار رفته است.[۱] از نمونه‌های برجستهٔ تکفیر می‌توان به تکفیر سلمان رشدی توسط روح‌الله خمینی طی یک فتوا به خاطر نوشتن کتاب آیات شیطانی اشاره کرد.[۲]

باروخ اسپینوزا

باروخ اسپینوزا و بعدها بندیکت دِ اسپینوزا (۱۶۳۲ - ۱۶۷۷ میلادی) فیلسوف مشهور هلندی است. او قابلیت‌های علمی فراوانی داشت و گستره و اهمیت آثارش تا سال‌ها پس از مرگ او به طور کامل درک نشد. امروزه، اسپینوزا یکی از بزرگ‌ترین خردگرایان فلسفه قرن هفدهم و زمینه ساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم به شمار می‌رود. اسپینوزا به واسطهٔ نگارش مهم‌ترین اثرش، اخلاقیات، که پس از مرگ او به چاپ رسید و در آن دوگانه‌انگاری دکارتی را به چالش می‌کشد، یکی از مهم‌ترین فیلسوفان تاریخ فلسفهٔ غرب به شمار می‌رود. فیلسوف و مورخ، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، دربارهٔ فیلسوفان هم عصر خود نوشت:«شما یا پیرو اسپینوزا هستید، و یا اساساً فیلسوف نیستید.»

اسپینوزا یک سفاردی بود.پدر او در جریان تفتیش عقاید در پرتغال ، به مدارا پذیر ترین کشور جهان آن زمان یعنی هلند مهاجرت کردند تا از مجازات یهودی بودن در امان بمانند.اسپینوزا در جامعهٔ یهودیان هلند بزرگ شد و در آنجا تعلیمات یهودی را نزد تنی چند از بهترین خاخام‌های عصر خود فرا گرفت. اسپینوزا عهد عتیق و سایر متون یهودی را به خوبی فرا گرفت، اما با گذر زمان نظرهای بحث برانگیزی دربارهٔ سندیت عهد عتیق و سرشت امر مقدس پیدا کرد که به نظر می‌رسد در نهایت منجر به تکفیر و رانده شدن او از جامعهٔ یهودیان در سن ۲۳ سالگی شد. حتی پیش از واکنش یهودیان، کلیسای کاتولیک کتاب‌های او را در فهرست کتاب‌های ممنوعه قرار داد و پروتستانهای هلندی این کتاب‌ها را به آتش کشیدند.

پیشهٔ اسپینوزا تراش عدسی بود و زندگی آرامی داشت. او در طول زندگی، جایزه‌ها، افتخارات و تدریس در مکان‌های صاحب‌نام را رد کرد، و سهم ارث خانوادگی‌اش را به خواهرش بخشید. دستاوردهای فلسفی و شخصیت اخلاقی اسپینوزا زمینه‌ساز آن شد تا ژیل دلوز، او را «شاهزادهٔ فلسفه» بنامد. اسپینوزا در سن ۴۴ سالگی، ظاهراً به خاطر بیماری ریه که احتمالاً سل یا سیلیکوز بوده و در اثر استنشاق گرد شیشه در زمان انجام کارش وخیم‌تر شده، در گذشت. اسپینوزا در صحن نیو کرک مسیحیان در لاهه دفن شده‌است.کاتولیک های آن زمان با اسپینوزا و بسیاری از متفکران آن زمان که اتفاقا از بزرگ ترین نوابغ تاریخ بشر بودن مخالفت می کردند و به این گونه مخالفت ها اکثراً جنبه عمل می پوشاندند مثلاً تقریباً همان زمان در ایتالیا کار جوردانو برونو یکسره کرده اورا زنده در آتش سوزاندند! او بسیار شانس آورد که مثل سقراط و جوردانو برونواعدام نشد.

محتویات

    ۱ زندگی
    ۲ آرا
    ۳ رد دوگانه‌انگاری
    ۴ اسپینوزا ، خدا و ادیان
    ۵ آثار
    ۶ حکم تکفیر
    ۷ جستارهای وابسته
    ۸ منابع
    ۹ پیوند به بیرون

زندگی
محل زندگی اسپینوزا در کودکی.خانواده او از بازرگانان موفق هلندی بود و پدرش جزو روحانیون یهودی بزرگ آمستردام.همین مسئله باعث رفتار ملایم تر جامعه روحانیت آن زمان نسبت با بقیه با او بود.ولی هنگامی که تکفیر شد همه او را از نام پدرش که یکی از بزرگان یهودیت بود می شناختند و همین باعث تعجب بسیاری شد.
مجسمه اسپینوزا در آمستردام
مجسمه اسپینوزا
موزه اسپینوزادر هلند.او در این جا زندگی و عدسی تراشی می کرده.
کتابخانه اسپینوزا داخل موزه اسپینوزا در هلند.کلیه کتاب ها تاریخی هستند ولی مال اسپینوزا نبودند.
یکی از نامه های اسپینوزا با لایب نیتس در ۹ نوامبر ۱۶۷۱
یکی از نامه های اسپینوزا به زبان پرتغالی.او به عبری ، پرتغالی ، فرانسه ، ایتالیایی ، انگلیسی ، لاتین ، یونانی باستان ، اسپانیایی ، هلندی و آلمانی تسلط داشت وبا چند زبان دیگر نیز آشنایی داشت ولی دیگر مسلط نیود![۱]
مجسه اسپینوزا در لاهه.جایی که اواخر عمر در آن جا زندگی می کند و در۴۵ سالگی در آن جا بر اثر بیماری ریوی که گویا ارثی بوده ولی غبار های شیشه ای عدسی در شدت بیماری موثر بوده اند جان می سپارد.
    لحن یا سبک این مقاله بازتاب‌دهندهٔ لحن دانشنامه‌ای استفاده‌شده در ویکی‌پدیا نیست. لطفاً کلمات ستایش‌گونه و غیر ادبی و عبارت‌های نادانشنامه‌ای را بزدایید. برای راهنمایی بیشتر راهنمای نوشتن مقاله‌های بهتر و لحن بی‌طرف را ببینید.

بندیکت د اسپینوزا (متولد ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ - فوت ۲۱ فوریه ۱۶۷۷) در زادگاه خود آمستردام به «بنتو د اسپینوسا» معروف بود. او یکی از فیلسوفان بزرگ خردگرای سده ۱۷ به شمار می‌آید.

اسپینوزا تحصیل علم را در مدرسهٔ یهودیان آغاز کرد اما رفته رفته نشانه‌های تردید در مورد کتاب مقدس یهودیان به عنوان وحی الهی در او آشکار شد. اسپینوزا تحت تأثیر فلسفهٔ دکارت بود. امّا در تعاملات متافیزیکی خود تلاش می‌کرد بر دوگانه انگاری دکارتی چیره گردد و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد.

باروخ (بندیکت) د اسپینوزا در یک خانوادهٔ مذهبی یهودی در آمستردام متولّد شد. خانوادهٔ او در اوایل همان سده به همراه بسیاری از دیگر یهودیان پرتغالی و اسپانیایی، از بیم پیگرد توسط دستگاه تفتیش عقاید کلیسا، به هلند پناه آورده بودند. هلند در آن زمان از نظر مذهبی سرزمین نسبتاً رواداری بود.

اسپینوزا یک سفاردی بود.پدر او در جریان تفتیش عقاید در پرتغال ، به مدارا پذیر ترین کشور جهان آن زمان یعنی هلند مهاجرت کردند تا از مجازات یهودی بودن در امان بمانند.(پادشاه پرتغال که باز هم نسبت به متعصب ترین کشور مسیحی آن زمان یعنی اسپانیا مدارا پذیر تر بود.او رسماً ازیهودیان خواست با در کشور بمانند و کاتولیک شوند و یا از کشور خارج شوند ولی اسپانیا یهودیان را به زور یاکاتولیک می کرد و یا یهودیان با خطر بسیار زیادی از کشور می گریختند حتی پادشاه اسپانیا جاسوسانی گماشته بود که اگر تغییر دینشان ظاهری بود متوجه شوند و اگر کسی لو می رفت یا به صلیب کشیده می شد یا زنده در آتش سوزانه می شد!).[۲] پدر اسپینوزا او را به مدرسهٔ یهودیان سپرد تا با آموزش در حوزه دین‌شناسی، خاخام شود. اسپینوزا در سن ۱۶ سالگی شاگردی استثنایی در حوزه امور دینی بود، اما یادگیری در این زمینه او را راضی نمی‌ساخت. به دلیل آشنایی به چند زبان، به طور مستقل به مطالعه آثار فلسفی پرداخت. در سن ۱۸ سالگی، نشانه‌های تردید در مورد کتاب مقدس یهودیان به عنوان وحی الهی در او آشکار شد و به تدریج موضوع‌هایی چون دخالت یک خدای شخصی در امور انسانی، برگزیدگی قوم یهود از طرف خداوند و نیز حقوق ویژه روحانیون را مورد شک و پرسش قرار داد.

البته بسیاری از دانشجویان یهودی هم هوادار استقلال و آرمان آزادی اندیشه بودن به تدریج علم مخالفت با فضای منقبض ناشی از قرائت ستنی از تعالیم یهودیت رابلند کردند و تورات رازیر سوال می بردند.به همین دلیل پیشوایان یهودیت به شدت نگران چنین مسائلی بودند.از این رو وقتی اسپینوزا شروع به اشاعه نظریات نا تعارف [البته از نظر آنان ،از نظر فلاسفه ی بزرگ او بی نظیر در زمان خود بود.] و غیر سنتی خود کرد با مخالفت شدید روبه روشد. او می گفت کسانی که اسفار پنج‌گانه موسی(یا خمسه موسی که به پنج کتاب اول عهد عتیق انجیل اطلاق می شود) را نوشته‌اند ، هم ازنظر علمی و هم از نظر علم کلام و الهیات ساده لوحانی بیش نیستند و اصولاً خمسه موسی اصلاً از موسی نیست!اوبه این بسنده نکردو گفت که در تورات هیچ شاهدی بر این که خداوند صاحب جسم است یاروح فنا ناپذیر است و یا فرشتگان وجود دارند در دست نیست(در فلسفه مدرن این ها حرف های تازه ای نیستند ولی در آن زمان کم‌نظیر که نه در اصل بی نظیر بودند.)

کسی نمی توانست در مجادلات منطقی با او حریف شود در نتیجه اولیای دین برای ساکت کردن او مستمری سالینه ۲۰۰۰ فلورن به اوپیشنهاد کردند تا حداقل از اشاعه نظریاتش به طور علنی دست بکشد که البته رفتار اولیای دین یهودیت با او در آن زمان نسبت به بقیه ملایم تر بود اما او قبول نکرد.همین باعث شد تاامتناع قدیسانه او به عنوان نمونه ای درخشان از پایمردی در راه بیان حقیقت در یاد ها بماند.اوکه ازاین پس راه زندگی کردن مانند قدیسان را انتخاب کرده بود تا آخر عمر همسری نداشت و تامرگ همین گونه ماند.[۳]

از آخر یکی از یهودیان متعصب به او سوقصد کرد که از آن جان سالم به در برد.او در کالج آفینیوس که مدیر وان دن اندن،آن از آزاد آندیشان دوره خود بود،درس می خواند که این هم باعث بدگمانی نسبت به خوددر جامعه یهودیت آمستردام شد.وان دن اندن قبلاً کشیش یسوعی بود ولی حالا آزادی خواه شده و مطالعات وسیعی در زمینه آثار یونان باستان و فلسفه داشت.او بعده ها به آزادی خواهان فرانسوی پیوست وطوطئه ای برای انحلال نظام سلطنتی فرانسه و ایجاد دموکراسی کرد ولی جنبش شکست خورد و او توسط پادشاه فرانسه اعدام شد.[۴]

او از نظرات حسدای کرسکاس بسیار تاثیر گرفت و آثار موسی بن میمون و فلسفه مدرسی و جردانو برونو را به دقت مطالعه کرد.حسدای کرسکاس می گفت جهان از ازل وجود داشته و تا ابد وجود خواهد داشت و خلقت شامل چیدمان این ها می شود.این نظر بر روی اسپینوزا تاثیر فلسفی گذاشت. او سرانجام در ۱۶۶۳ در لاهه ساکن شد ودر همان جا درگذشت.[۵] او به قدری معروف شد که لایب نیتس به ملاقات او میرفت و باهنریک اولدنبرگ که دبیر اول انجمن سلطنتی بریتانیا بود نامه نگاری می کرد ودوست بود.او با رابرت بویل ،شیمیدان معروف نیز نامه نگاری می کرد ودوست بود.[۶]

اسپینوزا مراسم عبادی و دینی را بی اهمیت و زاید خواند و به این نظر رسید که متن‌های کتاب مقدس را نباید کلمه به کلمه فهمید. از همین رو، او را در سن ۲۴ سالگی به جرم افکار انحرافی از جامعه یهودیان هلند اخراج و ورودش را به کنیسه‌ها ممنوع کردند. نظریاتش دشمنان زیادی برای او تراشیده بود و پس از اینکه سوء قصد به جان او نافرجام ماند، از آمستردام گریخت و گوشه گیری و انزوا پیشه کرد و خود را یکسره وقف فلسفه نمود.

اسپینوزا زندگی سادهٔ خود را از راه تراش شیشه‌های ذره‌بین تأمین می‌کرد. در سال ۱۶۷۳ شهریار پفالتس که با نظریات فلسفی اسپینوزا آشنا بود، به وی پیشنهاد کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ را داد، مشروط بر آنکه او از آزادی پژوهش فلسفی برای براندازی دین عمومی سوءاستفاده نکند. اسپینوزا این دعوت را رد کرد، چون نمی‌خواست استقلال فکری خود را قربانی مقام و عقل را تابع ایمان سازد. وی در پاسخ به دعوت آن شهریار نوشت: «از آنجا که نمی‌دانم مرزهای آزادی فلسفی، برای اینکه دین برانداخته نشود کجاست، نمی‌توانم از فرصت به دست آمده استفاده کنم».

در سال ۱۶۷۵ یک دیندار کاتولیک به نام آلبرت بورگ در نامه‌ای به اسپینوزا نوشت: «من این نامه را بنابر وظیفه دینی خود برایتان می‌نویسم تا عشق به همسایه را حتی به شما که یک کافر هستید نشان دهم. شما را فرا می‌خوانم که روح خود را به موقع نجات دهید و به مسیحیت بگروید. شما مدعی هستید که سرانجام، فلسفه حقیقی را یافته‌اید. اما از کجا می‌دانید که فلسفه شما بهترین است؟ آیا می‌خواهید کفرگویی‌های ناگفتنی موجودی نکبت‌زده، کِرمی حقیر و انسانی خاکی را که سرانجام غذای کِرم‌ها می‌شود، گستاخانه بر حکمت بی‌انتهای پدر جاودانی برتر شمارید؟ از شما خواهش می‌کنم بس کنید و دیگران را نیز همراه خود به فساد نکشانید».

اسپینوزا در پاسخ این مؤمن مسیحی نوشت: «من ادعا نمی‌کنم که بهترین فلسفه را یافته‌ام، اما می‌دانم که حقیقت را می‌توان شناخت. تمام دلیل‌هایی که شما در نامه خود اقامه کردید، فقط در طرفداری از کلیسای رومی است. آیا معتقدید که با آن‌ها می‌توان اقتدار این کلیسا را به روش ریاضی اثبات کرد؟ و چون این چنین نیست چگونه می‌خواهید باور کنم که بُرهان‌های من، ساخته و پرداخته ارواح خبیث است و سخنان شما مُلَهم از پروردگار؟ افزون بر آن، من می‌بینم و نامه شما نیز آشکارا نشان می‌دهد که برده این کلیسا شده‌اید، نه به خاطر عشق به خداوند، بلکه از بیم آتش دوزخ که تنها علت خرافه‌است. این خرافه را از خود دور سازید و خردی را که خداوند به شما ارزانی داشته به رسمیت بشناسید و اگر نمی‌خواهید جزو موجودات فاقد خرد به شمار آیید، از آن بهره گیرید. بس کنید و خطاهای ابلهانه را معما و رازورزی جلوه ندهید!».

اسپینوزا کتاب مقدس را حاوی قانون‌هایی اخلاقی می‌دانست که فرمانبری می‌طلبد، اما کمکی به شناخت حقیقت نمی‌کند. اگر کسی این سخن را در ایتالیا یا اسپانیا بر زبان می‌آورد، بی تردید کلیسا او را در آتش می سوزاند. هم عصران اسپینوزا نمی‌دانستند او را چگونه آدمی ارزیابی کنند. حتی بسیاری از هوشمندان زمانه اش او را رهزن عقل سلیم می‌دانستند، اما معدودی نیز یک قدیس.

مهم‌ترین اثر اسپینوزا «اخلاقیات» نام دارد. اما این کتاب بر خلاف عنوانش، به معنای گستردهٔ کلمه بیشتر متافیزیک است و فلسفهٔ اخلاق در آن جایگاه اصلی را ندارد. اسپینوزا در زمان حیاتش، این اثر را فقط در اختیار معدودی از دوستانش قرار داد و به اصرار شخصی او، انتشار این کتاب پس از مرگش صورت گرفت.

اسپینوزا از جوانی دچار بیماری سل بود و تقریباً تمام عمر ناچار شد از یک رژیم سخت غذایی پیروی کند. اهل خوشگذرانی و معاشرت نبود. در نهایت سادگی می­زیست و پول بازنشستگی‌ای را که بنابر وصیت دوستی دریافت می‌کرد، خود از پانصد گولدن به سیصد گولدن کاهش داد. وی هشت ماه پیش از مرگش نامه‌ای نوشت که نشان می‌دهد علی‌رغم جسمی فرسوده و بیمار، ذهنی از نظر فلسفی و علمی تیز و شاداب داشته‌است. اسپینوزا در ۲۱ فوریه ۱۶۷۷ در سن ۴۵ سالگی در لاهه چشم از جهان فروبست.
آرا
Sanzio 01 cropped.png
تاریخ فلسفه
ریشه‌های اندیشه فلسفی
بر پایهٔ تمدن و مکان:
فلسفه شرقی
فلسفه هندی
فلسفه چینی
فلسفه ایرانی
فلسفه اسلامی
فلسفه یهودی
فلسفه مسیحی
فلسفه کره‌ای
فلسفه یونان
بر پایهٔ دوره و زمان:
فلسفه پیشاسقراطی
فلسفه دوران باستان
فلسفه قرون وسطی
فلسفه عصر نوزائی
سدهٔ هفده: عصر خرد
سدهٔ هجده: عصر روشنگری
سدهٔ نوزده: آرمان‌گرایی، ماده‌باوری
فلسفه مدرن
فلسفه معاصر


نگاه اسپینوزا به جهان نگاهی از منظر ابدیت و سرمدیت است.به همین دلیل بسیاری از متفکران چه فیلسوف و چه دانشمند مجذوب آن شده اند.

    مفاهیم بنیادی اسپینوزا برای ارائهٔ دیدگاهش دربارهٔ هستی، که با آگاهی او از خدا تذهیب شده‌اند، این‌چنین هستند. ممکن است در نگاه اول عجیب به نظر آیند. در پاسخ به پرسش «چه هست؟» اسپینوزا می‌گوید «جوهر، ویژگی‌ها و وجوه آن».

رد دوگانه‌انگاری

اسپینوزا تحت تأثیر فلسفهٔ دکارت بود. اما در تاملات متافیزیکی خود تلاش می‌کرد بر دوگانه‌انگاری دکارتی چیره گردد و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد. دکارت دو جهان مختلف را قائل می شد:ذهن،ماده.اسپینوزا این را اشتیاه یافت.دکارت نفس را در معنای قدرت فکر کردن، تنها مطلق به انسان می‌دانست و حیوانات را فاقد آن می‌پنداشت.ذهن که قدرت تصمیم گیری داشت جدا ازبدن تصور می کرد!حتی طی یک اقدام علمی گفت که منشا ین روح در غده پینه آل مغز است زیرا حیوانات این را نداشتند. در اصل رنه دکارت اعتقاد داشت جایگاه خودآگاهی در غده پینه آل در مغز است زیرا خدآگاهی همان روح است.ایرادی که اسپینوزا گرفت آن بود که اگر ذهن جدا از بدن است پس چگونه به دست من فرمان حرکت می دهد؟ در اصل اندیشه ریشه در کارکرد فیزیکی مغز انسان دارد که در زمان دکارت مثل اکنون منشا فیزیک مغز یک راز بود.این مسئله ای که دکارت مطرح کرد در اصل مشابه آن افلاطون و در اسلام به صورت من ثابت مطرح شده بود.من ثابت در اسلام که هنوز مسلمانان و فلاسفه ی اسلامی فکر می کنند استدلال محکمی است در اصل ناشی از جهل علمی آن هاست.ریشه من ثابت روح متافیزیکی نیست بلکه مغز انسان است که از طریق فیزیکی می تواند پاسخ گوی کامل باشد.گرچه اسپینوزا در یکی از نامه هایش ذهن را صرفاً از نظر فلسفی جدا از ماده میدانست ولی نمی گفت در واقعیت همچنین چیزی واقعیت دارد و بلکه بر یگانه انگاری تاکید می کرد.[۷]
اسپینوزا ، خدا و ادیان
یک عکس توهین آمیز که توسط مخالفانش کشیده شده.زیر آن به لاتین نوشته شده:یک یهودی و یک خداناباور
مجسمه اسپینوزا در لاهه

خدا برای اسپینوزا، خدایی آن جهانی نیست که جهان را از نیستی آفریده باشد. جهان ناآفریده‌است. نه آغازی داشته و نه پایانی برای آن در نظر گرفته شده. جهان برای اسپینوزا، خدای جاودانی و به عبارت دیگر صورت پدیداری الوهیت است. برای وی، خدا و طبیعت و جوهر این همانند. این، عالی­ترین مفهوم متافیزیک اسپینوزاست.

در اصل و به طور خلاصه که از زبان اسپینوزا بیان شده جهان صحنه خیمه شب بازی نیست و خدا خیمه شب باز آن که آن را کنترل کند ، خود از طریق معجره قوانین طبیعت رانقض کند و زیر پا بگذارد و در صورت لزوم دوباره آن را به کار گیرد!خدا همان طبیعت است که در برگیرنده تمام علت ها وجوهر هاست.از این رو اسپینوزا تا حدی شبیه تفکر شرقی فکر می کند که بی جهت نیست زیرا خود از فلسفه هندی تا حدی وام گرفته است.او بعضی از آثار هندی را مطالعه می کرد.[۸]

فلسفه اسپینوزا سرشار و اشباع شده از خداست.اودر جایی می گوید:من خواهان عشق عقلانی به خدا هستم.از این رو نگاه اسپینوزا یک جهان بینی علمی بسیار متعالی و زیباست به حدی که انشتین را مجذوب خود می کند. انشتین یک دانشمند و متفکر همه خدایی و یک اسپینوزایی بود. از این جهت نگاه ضد دینی اسپینوزا رادرمی یابید که او مخالف دیدگاه سنتی و ساده لوحانه ادیان ابراهیمی بود و آنان را ساخته ذهن بشر می دانست که ادعا های متافیزیکی آنان مانند وحی (در جایی می گوید که پیامبران نسبت به بقیه دارای قدرت وحی نبودند بلکه دارای قدرت تخیل سرشار بودند!) ، معجزه ها(می گوید هیچ یک اتفاق نیوفتاده بلکه بزرگ نمایی شده اند مثلاً طیق حرف تنخ یهودی،کوه شکافته نشد وچشمه بیرون آمد بلکه چشمه خود به طور طبیعی بیرون آمده وفقط بزرگ نمایی شده و پیروان دین ساده لوحانه این را باور کرده اند یا کشتی یعقوب با خدا، شاید چیزی شبیه حمله صرع بوده است!) و... را همگی زیر سوال برد.او در بخش ذیل از فصل یک کتاب اخلاق خود می گوید: هر چیزی علت طبیعی خودش رادارد از این رو باید سعی شود مانند دانشمندان مسائل دریافته شود و نه مانند ادیان که دلیل های ساختگی برای آنان می آورند.[۹] به قول انشتین:ادیان برای من چیزی جز نماد ضعف و جهل بشر نیست.گرچه به آن و پیروانش احترام میگذارم ولی داستان های کودکانه اش را قبول ندارم.(در نظر او وبسیار دانشمندان بزرگ دیگر که اغلب بی دین بوده و این گونه فکر میکنند(مثلاً ماری کوری) معجزات دینی با دیگر داستان ها وماجرا های تخیلی مثلاً مانند داستان سفید برفی فرقی ندارند!!!)[۱۰]

اسپینوزا بر خلاف آموزه‌های دکارت که به یک جوهر ناکران‌مند (خدا) و دو جوهر کران‌مند (روح یا اندیشه و ماده یا گستردگی) قائل بود، فقط خدا را به عنوان جوهر معتبر می‌دانست. برای او اندیشه و گستردگی، صفات جوهر یگانه هستند، ویژگی‌های عمومی ذاتی خدا.

اسپینوزا جوهر را چنین تعریف می‌کند: جوهر آن چیزی است که بخودی خود است و از طریق خود فهمیده می‌شود. مفهوم جوهر وابسته به هیچ مفهوم دیگری نیست. جوهر کامل‌ترین ذاتی است که به اندیشه درمی‌آید و به جان هستی و به طبیعت آن تعلق دارد. سایر تعیینات جوهر: ناکرانمندی، بی‌زمانی، یگانگی، تقسیم‌ناپذیری و آزادی است. اسپینوزا جوهر را آزاد می‌داند، زیرا که از ضرورت طبیعت خود ناشی می‌شود و از طریق خود رفتارش را مقرر می‌کند.

روش اسپینوزا بصورتی سرسختانه ریاضی و خردگرا است. در استنتاج منطقی او که مدعی قطعیت مطلق است، تجربیات، نقشی بازی نمی‌کنند. در مهم‌ترین اثرش یعنی «اخلاقیات» تعاریف و اصل‌های موضوعه (آکسیوم‌ها) را مبنا قرار می‌دهد، گزاره‌های آموزشی را بر آن‌ها استوار می‌سازد، برهان‌ها را ارائه می‌دهد و توضیحات و نتیجه‌گیری‌ها را به آنان می‌پیوندد.

شناخت برای اسپینوزا در سه مرحله صورت می‌گیرد: در مرحلهٔ نخست، به یاری دریافت حسی و تصورات که هر دو پذیرشی غیرفعال و بدون بصیرت نسبت به دلایل و ارتباطات بر می‌انگیزند. دومین مرحله به یاری فهم صورت می‌گیرد که در آن انسان بطور فعال مفاهیم عمومی را در مورد تصورات و دیده‌ها و شنیده‌های خود به کار می‌گیرد و به بصیرت در مورد دلایل و علت‌ها نایل می‌شود. با این حال به نظر اسپینوزا این هنوز عالی‌ترین مرحلهٔ شناخت نیست. زیرا برای درک واپسین علت‌های تمام اشیا یعنی جوهر، باید فهم محدود انسانی را در مورد زنجیرهٔ نامحدود علت‌ها به کار برد و این از توانایی فهم ما خارج است. برای اسپینوزا سومین و عالی‌ترین مرحلهٔ شناخت آن است که به کمک شناخت شهودی به دست می‌آید. شناخت شهودی، شناخت درونی زنده و نگرش روحی جوهر و پی‌بردن به ذات واقعی همهٔ اشیا است. اسپینوزا این شناخت را «عشق روحی به خدا» می­نامد. در پرتو چنین شناختی است که انسان به ذات‌های واقعی، امور پایدار و صورت‌ها از یکسو و قوانین یعنی رویدادهای یکسان از دیگر سو پی می‌برد.

پس برای اسپینوزا، عالی‌ترین هدف شناخت، شناخت جوهر است. به نظر او خطا، شناخت نادرست نیست، بلکه کمبود شناخت است. نظریهٔ شناخت اسپینوزا بر ایده‌های فطری در انسان استوار است که او آن‌ها را مفاهیم عمومی (notiones communes) می‌نامد. این مفاهیم عمومی مقدم بر تجربه و در نفس انسانی وجود دارند. جوهر، آگاهی و مادیت از جملهٔ این مفاهیم هستند که قوانین اندیشهٔ منطقی به شمار می‌روند. همین مفاهیم عمومی هستند که تعیینات دیگری را که صفات جوهر هستند میسر می‌سازند.

صفت (attribut) برای اسپینوزا چیزی است که نیروی فهم به عنوان ذات متعلق به جوهر می‌شناسد. جوهر دارای بی‌نهایت صفات است و دلیل اینکه ما فقط دو صفت اندیشه و گستردگی آن را درک می‌کنیم، به شعور محدود انسان باز می‌گردد. اسپینوزا نفس انسان را وجهی (modi) از صفت اندیشهٔ جوهر و جسم انسان را وجهی از صفت گستردگی آن می‌داند. وی اما زمان را جزو مفاهیم عمومی نمی‌داند و آن را تصوری کمکی برای انسان به عنوان موجودی فانی به شمار می­آورد.
پرتره اسپینوزا .کشیده شده توسط فرانز ولفنگ در 1664.در اصل از اسپینوزا هیچ تصویری باقی نمانده(دراصل کشیده هم نشده).تمام نقاشی ها با توجه به توصیفات تاریخی کشیده شده اند.

به نظر اسپینوزا، در فعالیت‌های روحی انسان باید اندیشه را از خواست و اراده تفکیک کند، اما نزد خدا، روح و اراده یکی است. اسپینوزا به غایتمندی در جهان باور نداشت. او می‌گفت که در جهان غایتی وجود ندارد، زیرا جهان در کل خود نمی‌تواند در خدمت غایتی باشد وگرنه غایت آن می‌باید بیرون از جهان قرار داشته باشد. اما بیرون از جهان چیزی وجود ندارد. اشیا جداگانه نیز، نمی‌توانند مطابق غایتی بوجود آمده باشند، چرا که غایت‌ها پیش‌شرطی برای آن هستند که اشیا می‌توانستند طور دیگری باشند، در صورتی که همه چیز با ضرورت روشن چنین شده‌است.

اسپینوزا فلسفهٔ اخلاق خود را بر نگرش‌های متافیزیکی و روان‌شناختی استوار می‌سازد. به نظر وی، وظیفه و هدف اخلاقی انسان باید «حفظ خویشتن» باشد. حفظ خویشتن، دربرگیرندهٔ شناخت، فضیلت، آزادی، توانمندی، قدرت و نیکبختی است. در نقطهٔ مقابل حفظ خویشتن، «ویرانسازی خویشتن» قرار دارد. خطا، رذیلت، بندگی، ناتوانی، درماندگی و نکبت در خدمت ویرانسازی خویشتن قرار دارند. به این ترتیب می‌توان گفت که برای اسپینوزا آنچه که در خدمت حفظ خویشتن است نیک و آنچه که در خدمت ویرانی خویشتن است شر است.
آثار
اخلاق یا اتیک که بیشتر در ایران به اخلاق اسپینوزا معروف است.
رساله الهی سیاسی (اسپینوزا)

1.رساله دفاعیه:بعد ازتکفیر وبه زبان اسپانیایی نوشت ولی متأسفانه مفقود شدودر دسترس نیست.

2.رساله مختصره:اولین کار فلسفی او که در دسترس است.به فارسی ترجمه نشده است.

3.رساله در باب اصلاح فاهمه یا بهبود عقل:رساله ای ناتمام.

4.شرح اصول فلسفه ی دکارت:یکی از آثار مهم که به روش هندسی در سال 1663 منتشر شد. دکتر میر آن راترجمه کرده است.

5.رساله الهی سیاسی(به انگلیسی:Theologico-Political Treatise ،به لاتین:Tractatus Theologico-Politicus) :بسیار بسیار اثر مهم و تاثر گذار بر روشنفکران بعد.موضوع کتاب نقادی کتاب مقدس است و بسیار جنجال برانگیز بوده وهست.بدون نام منتشر شد.جزو کتاب های ممنوعه ی زمان خود بود.[۱۱]

از مطالب ترجمه شده این کتاب:

ترس خرافه را می پروراند.اشخاص ضعیف و حریص از روی بد بختی از عبادت استفاده میکنند واشک های زنانه می ریزند تا از خداوند درخواست کمک کنند.تجمل و تشریفات دردین قرار داده شده ان تا ذهن انسان را با تعصبات مسدود کنند و برای عقل جایی نمی‌ماند که حتی اندکی شک کند.فراموش نکنید که عقل بازیچه الهیات نیست.

او دین را دستمال رازهای مضحک می نامد که اشخاصی را به خود جلب می کند که عقل را تحقیر می کنند. او در مقابل این پرسش که یهودیان قوم برگزیده خداوند هستند،می گوید:این اعتقاد بی معناست.هرکس با خواندن صادقانه قوانین موسی متوجه می شود خداوند فقط با انتخاب سرزمینی کوچک که در آن در صلح و صفا زندگی کنند به آنان عنایت داشته اند.

او در مقابل این پرسش که متون مقدس کلام خداند هستند،می نویسد:کتاب مقدس صرفاً شامل حقیقت روحانی-یعنی تمربن عدالت و نیکوکاری-است،نه حقایق زمینی و نیز اصرار می کنند همه کسانی که قوانین دنیوی را(مثلاً در جایی او قوانین سخت گیرانه استنتاج شده حکومتی یا اجتماعی یهودیت از تورات را زیر سوال می برد و میگوید این ها استعاره هستند) در کتاب مقدس پیدا می کنند یادر اشتباه اند یاخودخواه.[۱۲]مثلاً او رفتار خیلی ها سعی می کنند قوانی علمی را از کتاب مقدس پیدا کنند که در اسلام هم این مسئله وجود دارند را اشتباه میداند.انشتین نیز به عنوان کسی که بار ها در مقابل این تفسیر هاب علمی-دینی قرار گرفته میگوید:متن علمی نهایی استنتاج شده در نهایت به همه چیز شباهت دارد غیر از کتاب مقدسی که از آن استنتاج شده! در اصل این هاجهت داری شده اند.)

او مقدمه را با یک اخطار به پایان می رساند:من از بسیای از افراد می خواهم کتاب مرا نخوانند:توده بی سواد و خرافاتی که فکر می کنند که عقل چیزی جز بازیچه الهیات نیست،از این کتاب چیزی نمی‌فهمند.درواقع شاید ایمانشان آشفته گردد.[۱۳](با این حساب اونیز مانند گالیه،علم را سکولار می کنند.) این کتاب که شهرت جهانی دارد تا کنون کامل به فارسی ترجمه نشده است.(با توجه به محتوا تعجبی هم ندارد!)توضیحات کامل تر سیاسی مطرح شده را در مقاله تخصصی رساله الهی سیاسی (اسپینوزا) ببینید.

6.نامه ها: شامل 84 نامه.

7. رساله سیاست:ناتمام.

8.اخلاق(به انگلیسی: Ethics, Demonstrated in Geometrical Order):مهم ترین کتاب او.ترجمه شده توسط محسن جهان گیری.[۱۴]جزو بزرگ ترین کتاب های فلسفی تاریخ بشر[۱۵]تاثیر بسیاری بر روشنفکران بعدی داشت:

کولریچ شاعر مشهور انگلیسی آن را انجیل خود می داند.[۱۶]

گوته :ذهنی که برمن تاثیر گذاشته ذهن اسپینوزابوده است و....(بقیه در کتاب مسئله اسپینوزا ص62 بخوانید.)

هیوم :نظریاتی شنیع و وقیح دارد.[۱۷]
حکم تکفیر

عقیدهٔ همه خدایی اسپینوزا منجر به صدور حکم تکفیر او از سوی روحانیون یهودی شد(در سال1665):

    به قضاوت فرشتگان و روحانیون، ما باروخ اسپینوزا، را تکفیر می‌کنیم، از اجتماع یهودی خارج می‌کنیم و او را لعنت و نفرین می‌کنیم. تمامی لعنت‌های نوشته شده در قانون (منظور تلمود و تورات است) بر او باد، در روز بر او لعنت باد، در شب بر او لعنت باد. وقتی خواب است بر او لعنت باد، وقتی بیدار است بر او لعنت باد، وقتی بیرون می‌رود بر او لعنت باد و وقتی باز می‌گردد بر او لعنت باد. خداوند او را نبخشد و خشم و غضب خدا علیه او مستدام باد، خداوند نام او را در زیر این خورشید محو کند و او را از تمامی قبایل اسرائیل خارج کند. ما شما را نیز هشدار می‌دهیم، که هیچ کس حق ندارد با او سخن بگوید، چه به طور گفتاری و چه بطور نوشتاری. هیچکس حق ندارد به او لطفی بکند، کسی حق ندارد با او زیر یک سقف بماند، و در دو متری او قرار بگیرد، و هیچ کس حق ندارد هیچ نوشته‌ای از او را بخواند.

یگانه‌گرایی

یگانه‌گرایی (مونیسم) یک دیدگاه فلسفی در مباحث فلسفی من جمله متافیزیک و فلسفهٔ ذهن است.

یگانه‌گرایی را می‌توان بر دو قسم دانست: ماده‌گرایی و ایده‌آلیسم[۱]

لازم به توضیح است که «مونیسم» با «مونادیسم» لایبنیتز تفاوت دارد.

یکی از بزرگ‌ترین اشاعه‌گران این فلسفه باروخ اسپینوزای هلندی بود.

فیزیکالیسم

فیزیکالیسم یک نظریه فلسفی است که بر این باور است هر چیزی که وجود دارد بیشتر از خواص فیزیکی آن نیست؛ یعنی هیچ چیزی به جز چیزهای فیزیکی وجود ندارد.[۱] این واژه توسط اتو نویرات در یک سری از مقالات درباره اشیا فیزیکی در اوایل قرن بیستم به این صورت استفاده شد:

    "بر اساس فیزیکالیسم، زبان فیزیک زبان جهانی علم است و درنتیجه، هر گونه دانستنی را می‌توان به شکل اظهاراتی درباره اشیاء فیزیکی بیان کرد."[۲]

فیزیکالیسم در فلسفه معاصر اغلب با مسئله ذهن- بدن در فلسفه ذهن مطرح شده‌است، که فیزیکالیسم بر آن است که همه چیزهایی که به "ذهن" نسبت شده، در واقع باید به "مغز" و یا فعالیت مغزی نسبت داده شود. فیزیکالیسم گاهی "ماتریالیسم" هم نامیده می‌شود، ولی اصطلاح "فیزیکالیسم" بهتر است، زیرا با علوم فیزیکی تکامل یافته و مفاهیم بسیار پیچیده‌تری از فیزیکی بودن را نسبت به ماده دربرمی‌گیرد؛ مثل رابطه موج/ذره یا نیروهای غیرماده‌ای که توسط ذرات تولید می‌شوند.[۱]

موقعیت مشابه فلسفی به نام طبیعت‌گرایی متافیزیکی می‌گوید که فلسفه و علم باید حداقل تحت مفروضات علوم طبیعی (و در نتیجه فیزیکالیس) کار کنند. فیزیکالیسم یک قویتر از طبیعت‌گرایی متافیزیکی است.[۳]

هستی‌شناسی فیزیکالیسم در نهایت هر چه که فیزیک نامیده می‌شود دربرمی‌گیرد - نه فقط ماده بلکه انرژی، فضا، زمان، نیروهای فیزیکی، ساختار، تغییر فیزیکی، اطلاعات فیزیکی، حالت و غیره. چون فیزیکالیسم مدعی است تنها چیزهای فیزیکی وجود دارند، نوعی هستی‌شناسی یگانه‌انگار است.

دیوید لوئیس (فیلسوف)

دیوید لوئیس (به انگلیسی: David Lewis) (مرگ ۲۰۰۱ـ زاده ۱۹۴۱) از بزرگ‌ترین فیلسوفان تحلیلی نیمه دوم قرن بیستم است.
زنگینامه

او در سال ۱۹۶۷ در دانشگاه هاروارد شاگرد کواین بود و در همین جا بود که برای نخستین بار با جان اسمارت (فیلسوف استرالیایی و از بنیانگذاران نظریه این همانی) ملاقات کرد و با استرالیا مرتبط شد.
اندیشه

او با نظریه واقع گرایی موجهه (modal realism) معروف است اما در فلسفه زبان، فلسفه ذهن، متافیزیک، معرفت‌شناسی و منطق فلسفی هم تأثیر بسزایی داشته‌است.

یکی از معروف‌ترین و بحث انگیزترین نظریات او این است که تعداد نامحدودی از «جهان‌های ممکن» انضمامی و از لحاظ علّی مستقلی وجود دارند که جهان ما تنها یکی از آنها است.

او در فلسفه ذهن، استدلالی برای این همانی ذهن و مغز مطرح کرد که بر اصل صرفه جویی (تیغ اکام) مبتنی نیست، بلکه بر پایه «تعدی این همانی» (قیاس مساوات) استوار است.

او همچنین با صورت دادن آزمون فکری «درد دیوانه و درد مریخی» اشکالی را بر فیزیکالیسم مطرح می‌کند و با تقریر خودش از نظریه این همانی سعی می‌کند به این اشکال پاسخ دهد.