اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

تکفیر

تکفیر اصطلاحی است در علم کلام و فقه به معنای نسبت کفر و شرک دادن به مسلمان. تکفیر در اصل به معنای پوشاندن است، ولی در عربی و فارسی به معانی گوناگونی به کار رفته است.[۱] از نمونه‌های برجستهٔ تکفیر می‌توان به تکفیر سلمان رشدی توسط روح‌الله خمینی طی یک فتوا به خاطر نوشتن کتاب آیات شیطانی اشاره کرد.[۲]

باروخ اسپینوزا

باروخ اسپینوزا و بعدها بندیکت دِ اسپینوزا (۱۶۳۲ - ۱۶۷۷ میلادی) فیلسوف مشهور هلندی است. او قابلیت‌های علمی فراوانی داشت و گستره و اهمیت آثارش تا سال‌ها پس از مرگ او به طور کامل درک نشد. امروزه، اسپینوزا یکی از بزرگ‌ترین خردگرایان فلسفه قرن هفدهم و زمینه ساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم به شمار می‌رود. اسپینوزا به واسطهٔ نگارش مهم‌ترین اثرش، اخلاقیات، که پس از مرگ او به چاپ رسید و در آن دوگانه‌انگاری دکارتی را به چالش می‌کشد، یکی از مهم‌ترین فیلسوفان تاریخ فلسفهٔ غرب به شمار می‌رود. فیلسوف و مورخ، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، دربارهٔ فیلسوفان هم عصر خود نوشت:«شما یا پیرو اسپینوزا هستید، و یا اساساً فیلسوف نیستید.»

اسپینوزا یک سفاردی بود.پدر او در جریان تفتیش عقاید در پرتغال ، به مدارا پذیر ترین کشور جهان آن زمان یعنی هلند مهاجرت کردند تا از مجازات یهودی بودن در امان بمانند.اسپینوزا در جامعهٔ یهودیان هلند بزرگ شد و در آنجا تعلیمات یهودی را نزد تنی چند از بهترین خاخام‌های عصر خود فرا گرفت. اسپینوزا عهد عتیق و سایر متون یهودی را به خوبی فرا گرفت، اما با گذر زمان نظرهای بحث برانگیزی دربارهٔ سندیت عهد عتیق و سرشت امر مقدس پیدا کرد که به نظر می‌رسد در نهایت منجر به تکفیر و رانده شدن او از جامعهٔ یهودیان در سن ۲۳ سالگی شد. حتی پیش از واکنش یهودیان، کلیسای کاتولیک کتاب‌های او را در فهرست کتاب‌های ممنوعه قرار داد و پروتستانهای هلندی این کتاب‌ها را به آتش کشیدند.

پیشهٔ اسپینوزا تراش عدسی بود و زندگی آرامی داشت. او در طول زندگی، جایزه‌ها، افتخارات و تدریس در مکان‌های صاحب‌نام را رد کرد، و سهم ارث خانوادگی‌اش را به خواهرش بخشید. دستاوردهای فلسفی و شخصیت اخلاقی اسپینوزا زمینه‌ساز آن شد تا ژیل دلوز، او را «شاهزادهٔ فلسفه» بنامد. اسپینوزا در سن ۴۴ سالگی، ظاهراً به خاطر بیماری ریه که احتمالاً سل یا سیلیکوز بوده و در اثر استنشاق گرد شیشه در زمان انجام کارش وخیم‌تر شده، در گذشت. اسپینوزا در صحن نیو کرک مسیحیان در لاهه دفن شده‌است.کاتولیک های آن زمان با اسپینوزا و بسیاری از متفکران آن زمان که اتفاقا از بزرگ ترین نوابغ تاریخ بشر بودن مخالفت می کردند و به این گونه مخالفت ها اکثراً جنبه عمل می پوشاندند مثلاً تقریباً همان زمان در ایتالیا کار جوردانو برونو یکسره کرده اورا زنده در آتش سوزاندند! او بسیار شانس آورد که مثل سقراط و جوردانو برونواعدام نشد.

محتویات

    ۱ زندگی
    ۲ آرا
    ۳ رد دوگانه‌انگاری
    ۴ اسپینوزا ، خدا و ادیان
    ۵ آثار
    ۶ حکم تکفیر
    ۷ جستارهای وابسته
    ۸ منابع
    ۹ پیوند به بیرون

زندگی
محل زندگی اسپینوزا در کودکی.خانواده او از بازرگانان موفق هلندی بود و پدرش جزو روحانیون یهودی بزرگ آمستردام.همین مسئله باعث رفتار ملایم تر جامعه روحانیت آن زمان نسبت با بقیه با او بود.ولی هنگامی که تکفیر شد همه او را از نام پدرش که یکی از بزرگان یهودیت بود می شناختند و همین باعث تعجب بسیاری شد.
مجسمه اسپینوزا در آمستردام
مجسمه اسپینوزا
موزه اسپینوزادر هلند.او در این جا زندگی و عدسی تراشی می کرده.
کتابخانه اسپینوزا داخل موزه اسپینوزا در هلند.کلیه کتاب ها تاریخی هستند ولی مال اسپینوزا نبودند.
یکی از نامه های اسپینوزا با لایب نیتس در ۹ نوامبر ۱۶۷۱
یکی از نامه های اسپینوزا به زبان پرتغالی.او به عبری ، پرتغالی ، فرانسه ، ایتالیایی ، انگلیسی ، لاتین ، یونانی باستان ، اسپانیایی ، هلندی و آلمانی تسلط داشت وبا چند زبان دیگر نیز آشنایی داشت ولی دیگر مسلط نیود![۱]
مجسه اسپینوزا در لاهه.جایی که اواخر عمر در آن جا زندگی می کند و در۴۵ سالگی در آن جا بر اثر بیماری ریوی که گویا ارثی بوده ولی غبار های شیشه ای عدسی در شدت بیماری موثر بوده اند جان می سپارد.
    لحن یا سبک این مقاله بازتاب‌دهندهٔ لحن دانشنامه‌ای استفاده‌شده در ویکی‌پدیا نیست. لطفاً کلمات ستایش‌گونه و غیر ادبی و عبارت‌های نادانشنامه‌ای را بزدایید. برای راهنمایی بیشتر راهنمای نوشتن مقاله‌های بهتر و لحن بی‌طرف را ببینید.

بندیکت د اسپینوزا (متولد ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ - فوت ۲۱ فوریه ۱۶۷۷) در زادگاه خود آمستردام به «بنتو د اسپینوسا» معروف بود. او یکی از فیلسوفان بزرگ خردگرای سده ۱۷ به شمار می‌آید.

اسپینوزا تحصیل علم را در مدرسهٔ یهودیان آغاز کرد اما رفته رفته نشانه‌های تردید در مورد کتاب مقدس یهودیان به عنوان وحی الهی در او آشکار شد. اسپینوزا تحت تأثیر فلسفهٔ دکارت بود. امّا در تعاملات متافیزیکی خود تلاش می‌کرد بر دوگانه انگاری دکارتی چیره گردد و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد.

باروخ (بندیکت) د اسپینوزا در یک خانوادهٔ مذهبی یهودی در آمستردام متولّد شد. خانوادهٔ او در اوایل همان سده به همراه بسیاری از دیگر یهودیان پرتغالی و اسپانیایی، از بیم پیگرد توسط دستگاه تفتیش عقاید کلیسا، به هلند پناه آورده بودند. هلند در آن زمان از نظر مذهبی سرزمین نسبتاً رواداری بود.

اسپینوزا یک سفاردی بود.پدر او در جریان تفتیش عقاید در پرتغال ، به مدارا پذیر ترین کشور جهان آن زمان یعنی هلند مهاجرت کردند تا از مجازات یهودی بودن در امان بمانند.(پادشاه پرتغال که باز هم نسبت به متعصب ترین کشور مسیحی آن زمان یعنی اسپانیا مدارا پذیر تر بود.او رسماً ازیهودیان خواست با در کشور بمانند و کاتولیک شوند و یا از کشور خارج شوند ولی اسپانیا یهودیان را به زور یاکاتولیک می کرد و یا یهودیان با خطر بسیار زیادی از کشور می گریختند حتی پادشاه اسپانیا جاسوسانی گماشته بود که اگر تغییر دینشان ظاهری بود متوجه شوند و اگر کسی لو می رفت یا به صلیب کشیده می شد یا زنده در آتش سوزانه می شد!).[۲] پدر اسپینوزا او را به مدرسهٔ یهودیان سپرد تا با آموزش در حوزه دین‌شناسی، خاخام شود. اسپینوزا در سن ۱۶ سالگی شاگردی استثنایی در حوزه امور دینی بود، اما یادگیری در این زمینه او را راضی نمی‌ساخت. به دلیل آشنایی به چند زبان، به طور مستقل به مطالعه آثار فلسفی پرداخت. در سن ۱۸ سالگی، نشانه‌های تردید در مورد کتاب مقدس یهودیان به عنوان وحی الهی در او آشکار شد و به تدریج موضوع‌هایی چون دخالت یک خدای شخصی در امور انسانی، برگزیدگی قوم یهود از طرف خداوند و نیز حقوق ویژه روحانیون را مورد شک و پرسش قرار داد.

البته بسیاری از دانشجویان یهودی هم هوادار استقلال و آرمان آزادی اندیشه بودن به تدریج علم مخالفت با فضای منقبض ناشی از قرائت ستنی از تعالیم یهودیت رابلند کردند و تورات رازیر سوال می بردند.به همین دلیل پیشوایان یهودیت به شدت نگران چنین مسائلی بودند.از این رو وقتی اسپینوزا شروع به اشاعه نظریات نا تعارف [البته از نظر آنان ،از نظر فلاسفه ی بزرگ او بی نظیر در زمان خود بود.] و غیر سنتی خود کرد با مخالفت شدید روبه روشد. او می گفت کسانی که اسفار پنج‌گانه موسی(یا خمسه موسی که به پنج کتاب اول عهد عتیق انجیل اطلاق می شود) را نوشته‌اند ، هم ازنظر علمی و هم از نظر علم کلام و الهیات ساده لوحانی بیش نیستند و اصولاً خمسه موسی اصلاً از موسی نیست!اوبه این بسنده نکردو گفت که در تورات هیچ شاهدی بر این که خداوند صاحب جسم است یاروح فنا ناپذیر است و یا فرشتگان وجود دارند در دست نیست(در فلسفه مدرن این ها حرف های تازه ای نیستند ولی در آن زمان کم‌نظیر که نه در اصل بی نظیر بودند.)

کسی نمی توانست در مجادلات منطقی با او حریف شود در نتیجه اولیای دین برای ساکت کردن او مستمری سالینه ۲۰۰۰ فلورن به اوپیشنهاد کردند تا حداقل از اشاعه نظریاتش به طور علنی دست بکشد که البته رفتار اولیای دین یهودیت با او در آن زمان نسبت به بقیه ملایم تر بود اما او قبول نکرد.همین باعث شد تاامتناع قدیسانه او به عنوان نمونه ای درخشان از پایمردی در راه بیان حقیقت در یاد ها بماند.اوکه ازاین پس راه زندگی کردن مانند قدیسان را انتخاب کرده بود تا آخر عمر همسری نداشت و تامرگ همین گونه ماند.[۳]

از آخر یکی از یهودیان متعصب به او سوقصد کرد که از آن جان سالم به در برد.او در کالج آفینیوس که مدیر وان دن اندن،آن از آزاد آندیشان دوره خود بود،درس می خواند که این هم باعث بدگمانی نسبت به خوددر جامعه یهودیت آمستردام شد.وان دن اندن قبلاً کشیش یسوعی بود ولی حالا آزادی خواه شده و مطالعات وسیعی در زمینه آثار یونان باستان و فلسفه داشت.او بعده ها به آزادی خواهان فرانسوی پیوست وطوطئه ای برای انحلال نظام سلطنتی فرانسه و ایجاد دموکراسی کرد ولی جنبش شکست خورد و او توسط پادشاه فرانسه اعدام شد.[۴]

او از نظرات حسدای کرسکاس بسیار تاثیر گرفت و آثار موسی بن میمون و فلسفه مدرسی و جردانو برونو را به دقت مطالعه کرد.حسدای کرسکاس می گفت جهان از ازل وجود داشته و تا ابد وجود خواهد داشت و خلقت شامل چیدمان این ها می شود.این نظر بر روی اسپینوزا تاثیر فلسفی گذاشت. او سرانجام در ۱۶۶۳ در لاهه ساکن شد ودر همان جا درگذشت.[۵] او به قدری معروف شد که لایب نیتس به ملاقات او میرفت و باهنریک اولدنبرگ که دبیر اول انجمن سلطنتی بریتانیا بود نامه نگاری می کرد ودوست بود.او با رابرت بویل ،شیمیدان معروف نیز نامه نگاری می کرد ودوست بود.[۶]

اسپینوزا مراسم عبادی و دینی را بی اهمیت و زاید خواند و به این نظر رسید که متن‌های کتاب مقدس را نباید کلمه به کلمه فهمید. از همین رو، او را در سن ۲۴ سالگی به جرم افکار انحرافی از جامعه یهودیان هلند اخراج و ورودش را به کنیسه‌ها ممنوع کردند. نظریاتش دشمنان زیادی برای او تراشیده بود و پس از اینکه سوء قصد به جان او نافرجام ماند، از آمستردام گریخت و گوشه گیری و انزوا پیشه کرد و خود را یکسره وقف فلسفه نمود.

اسپینوزا زندگی سادهٔ خود را از راه تراش شیشه‌های ذره‌بین تأمین می‌کرد. در سال ۱۶۷۳ شهریار پفالتس که با نظریات فلسفی اسپینوزا آشنا بود، به وی پیشنهاد کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ را داد، مشروط بر آنکه او از آزادی پژوهش فلسفی برای براندازی دین عمومی سوءاستفاده نکند. اسپینوزا این دعوت را رد کرد، چون نمی‌خواست استقلال فکری خود را قربانی مقام و عقل را تابع ایمان سازد. وی در پاسخ به دعوت آن شهریار نوشت: «از آنجا که نمی‌دانم مرزهای آزادی فلسفی، برای اینکه دین برانداخته نشود کجاست، نمی‌توانم از فرصت به دست آمده استفاده کنم».

در سال ۱۶۷۵ یک دیندار کاتولیک به نام آلبرت بورگ در نامه‌ای به اسپینوزا نوشت: «من این نامه را بنابر وظیفه دینی خود برایتان می‌نویسم تا عشق به همسایه را حتی به شما که یک کافر هستید نشان دهم. شما را فرا می‌خوانم که روح خود را به موقع نجات دهید و به مسیحیت بگروید. شما مدعی هستید که سرانجام، فلسفه حقیقی را یافته‌اید. اما از کجا می‌دانید که فلسفه شما بهترین است؟ آیا می‌خواهید کفرگویی‌های ناگفتنی موجودی نکبت‌زده، کِرمی حقیر و انسانی خاکی را که سرانجام غذای کِرم‌ها می‌شود، گستاخانه بر حکمت بی‌انتهای پدر جاودانی برتر شمارید؟ از شما خواهش می‌کنم بس کنید و دیگران را نیز همراه خود به فساد نکشانید».

اسپینوزا در پاسخ این مؤمن مسیحی نوشت: «من ادعا نمی‌کنم که بهترین فلسفه را یافته‌ام، اما می‌دانم که حقیقت را می‌توان شناخت. تمام دلیل‌هایی که شما در نامه خود اقامه کردید، فقط در طرفداری از کلیسای رومی است. آیا معتقدید که با آن‌ها می‌توان اقتدار این کلیسا را به روش ریاضی اثبات کرد؟ و چون این چنین نیست چگونه می‌خواهید باور کنم که بُرهان‌های من، ساخته و پرداخته ارواح خبیث است و سخنان شما مُلَهم از پروردگار؟ افزون بر آن، من می‌بینم و نامه شما نیز آشکارا نشان می‌دهد که برده این کلیسا شده‌اید، نه به خاطر عشق به خداوند، بلکه از بیم آتش دوزخ که تنها علت خرافه‌است. این خرافه را از خود دور سازید و خردی را که خداوند به شما ارزانی داشته به رسمیت بشناسید و اگر نمی‌خواهید جزو موجودات فاقد خرد به شمار آیید، از آن بهره گیرید. بس کنید و خطاهای ابلهانه را معما و رازورزی جلوه ندهید!».

اسپینوزا کتاب مقدس را حاوی قانون‌هایی اخلاقی می‌دانست که فرمانبری می‌طلبد، اما کمکی به شناخت حقیقت نمی‌کند. اگر کسی این سخن را در ایتالیا یا اسپانیا بر زبان می‌آورد، بی تردید کلیسا او را در آتش می سوزاند. هم عصران اسپینوزا نمی‌دانستند او را چگونه آدمی ارزیابی کنند. حتی بسیاری از هوشمندان زمانه اش او را رهزن عقل سلیم می‌دانستند، اما معدودی نیز یک قدیس.

مهم‌ترین اثر اسپینوزا «اخلاقیات» نام دارد. اما این کتاب بر خلاف عنوانش، به معنای گستردهٔ کلمه بیشتر متافیزیک است و فلسفهٔ اخلاق در آن جایگاه اصلی را ندارد. اسپینوزا در زمان حیاتش، این اثر را فقط در اختیار معدودی از دوستانش قرار داد و به اصرار شخصی او، انتشار این کتاب پس از مرگش صورت گرفت.

اسپینوزا از جوانی دچار بیماری سل بود و تقریباً تمام عمر ناچار شد از یک رژیم سخت غذایی پیروی کند. اهل خوشگذرانی و معاشرت نبود. در نهایت سادگی می­زیست و پول بازنشستگی‌ای را که بنابر وصیت دوستی دریافت می‌کرد، خود از پانصد گولدن به سیصد گولدن کاهش داد. وی هشت ماه پیش از مرگش نامه‌ای نوشت که نشان می‌دهد علی‌رغم جسمی فرسوده و بیمار، ذهنی از نظر فلسفی و علمی تیز و شاداب داشته‌است. اسپینوزا در ۲۱ فوریه ۱۶۷۷ در سن ۴۵ سالگی در لاهه چشم از جهان فروبست.
آرا
Sanzio 01 cropped.png
تاریخ فلسفه
ریشه‌های اندیشه فلسفی
بر پایهٔ تمدن و مکان:
فلسفه شرقی
فلسفه هندی
فلسفه چینی
فلسفه ایرانی
فلسفه اسلامی
فلسفه یهودی
فلسفه مسیحی
فلسفه کره‌ای
فلسفه یونان
بر پایهٔ دوره و زمان:
فلسفه پیشاسقراطی
فلسفه دوران باستان
فلسفه قرون وسطی
فلسفه عصر نوزائی
سدهٔ هفده: عصر خرد
سدهٔ هجده: عصر روشنگری
سدهٔ نوزده: آرمان‌گرایی، ماده‌باوری
فلسفه مدرن
فلسفه معاصر


نگاه اسپینوزا به جهان نگاهی از منظر ابدیت و سرمدیت است.به همین دلیل بسیاری از متفکران چه فیلسوف و چه دانشمند مجذوب آن شده اند.

    مفاهیم بنیادی اسپینوزا برای ارائهٔ دیدگاهش دربارهٔ هستی، که با آگاهی او از خدا تذهیب شده‌اند، این‌چنین هستند. ممکن است در نگاه اول عجیب به نظر آیند. در پاسخ به پرسش «چه هست؟» اسپینوزا می‌گوید «جوهر، ویژگی‌ها و وجوه آن».

رد دوگانه‌انگاری

اسپینوزا تحت تأثیر فلسفهٔ دکارت بود. اما در تاملات متافیزیکی خود تلاش می‌کرد بر دوگانه‌انگاری دکارتی چیره گردد و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد. دکارت دو جهان مختلف را قائل می شد:ذهن،ماده.اسپینوزا این را اشتیاه یافت.دکارت نفس را در معنای قدرت فکر کردن، تنها مطلق به انسان می‌دانست و حیوانات را فاقد آن می‌پنداشت.ذهن که قدرت تصمیم گیری داشت جدا ازبدن تصور می کرد!حتی طی یک اقدام علمی گفت که منشا ین روح در غده پینه آل مغز است زیرا حیوانات این را نداشتند. در اصل رنه دکارت اعتقاد داشت جایگاه خودآگاهی در غده پینه آل در مغز است زیرا خدآگاهی همان روح است.ایرادی که اسپینوزا گرفت آن بود که اگر ذهن جدا از بدن است پس چگونه به دست من فرمان حرکت می دهد؟ در اصل اندیشه ریشه در کارکرد فیزیکی مغز انسان دارد که در زمان دکارت مثل اکنون منشا فیزیک مغز یک راز بود.این مسئله ای که دکارت مطرح کرد در اصل مشابه آن افلاطون و در اسلام به صورت من ثابت مطرح شده بود.من ثابت در اسلام که هنوز مسلمانان و فلاسفه ی اسلامی فکر می کنند استدلال محکمی است در اصل ناشی از جهل علمی آن هاست.ریشه من ثابت روح متافیزیکی نیست بلکه مغز انسان است که از طریق فیزیکی می تواند پاسخ گوی کامل باشد.گرچه اسپینوزا در یکی از نامه هایش ذهن را صرفاً از نظر فلسفی جدا از ماده میدانست ولی نمی گفت در واقعیت همچنین چیزی واقعیت دارد و بلکه بر یگانه انگاری تاکید می کرد.[۷]
اسپینوزا ، خدا و ادیان
یک عکس توهین آمیز که توسط مخالفانش کشیده شده.زیر آن به لاتین نوشته شده:یک یهودی و یک خداناباور
مجسمه اسپینوزا در لاهه

خدا برای اسپینوزا، خدایی آن جهانی نیست که جهان را از نیستی آفریده باشد. جهان ناآفریده‌است. نه آغازی داشته و نه پایانی برای آن در نظر گرفته شده. جهان برای اسپینوزا، خدای جاودانی و به عبارت دیگر صورت پدیداری الوهیت است. برای وی، خدا و طبیعت و جوهر این همانند. این، عالی­ترین مفهوم متافیزیک اسپینوزاست.

در اصل و به طور خلاصه که از زبان اسپینوزا بیان شده جهان صحنه خیمه شب بازی نیست و خدا خیمه شب باز آن که آن را کنترل کند ، خود از طریق معجره قوانین طبیعت رانقض کند و زیر پا بگذارد و در صورت لزوم دوباره آن را به کار گیرد!خدا همان طبیعت است که در برگیرنده تمام علت ها وجوهر هاست.از این رو اسپینوزا تا حدی شبیه تفکر شرقی فکر می کند که بی جهت نیست زیرا خود از فلسفه هندی تا حدی وام گرفته است.او بعضی از آثار هندی را مطالعه می کرد.[۸]

فلسفه اسپینوزا سرشار و اشباع شده از خداست.اودر جایی می گوید:من خواهان عشق عقلانی به خدا هستم.از این رو نگاه اسپینوزا یک جهان بینی علمی بسیار متعالی و زیباست به حدی که انشتین را مجذوب خود می کند. انشتین یک دانشمند و متفکر همه خدایی و یک اسپینوزایی بود. از این جهت نگاه ضد دینی اسپینوزا رادرمی یابید که او مخالف دیدگاه سنتی و ساده لوحانه ادیان ابراهیمی بود و آنان را ساخته ذهن بشر می دانست که ادعا های متافیزیکی آنان مانند وحی (در جایی می گوید که پیامبران نسبت به بقیه دارای قدرت وحی نبودند بلکه دارای قدرت تخیل سرشار بودند!) ، معجزه ها(می گوید هیچ یک اتفاق نیوفتاده بلکه بزرگ نمایی شده اند مثلاً طیق حرف تنخ یهودی،کوه شکافته نشد وچشمه بیرون آمد بلکه چشمه خود به طور طبیعی بیرون آمده وفقط بزرگ نمایی شده و پیروان دین ساده لوحانه این را باور کرده اند یا کشتی یعقوب با خدا، شاید چیزی شبیه حمله صرع بوده است!) و... را همگی زیر سوال برد.او در بخش ذیل از فصل یک کتاب اخلاق خود می گوید: هر چیزی علت طبیعی خودش رادارد از این رو باید سعی شود مانند دانشمندان مسائل دریافته شود و نه مانند ادیان که دلیل های ساختگی برای آنان می آورند.[۹] به قول انشتین:ادیان برای من چیزی جز نماد ضعف و جهل بشر نیست.گرچه به آن و پیروانش احترام میگذارم ولی داستان های کودکانه اش را قبول ندارم.(در نظر او وبسیار دانشمندان بزرگ دیگر که اغلب بی دین بوده و این گونه فکر میکنند(مثلاً ماری کوری) معجزات دینی با دیگر داستان ها وماجرا های تخیلی مثلاً مانند داستان سفید برفی فرقی ندارند!!!)[۱۰]

اسپینوزا بر خلاف آموزه‌های دکارت که به یک جوهر ناکران‌مند (خدا) و دو جوهر کران‌مند (روح یا اندیشه و ماده یا گستردگی) قائل بود، فقط خدا را به عنوان جوهر معتبر می‌دانست. برای او اندیشه و گستردگی، صفات جوهر یگانه هستند، ویژگی‌های عمومی ذاتی خدا.

اسپینوزا جوهر را چنین تعریف می‌کند: جوهر آن چیزی است که بخودی خود است و از طریق خود فهمیده می‌شود. مفهوم جوهر وابسته به هیچ مفهوم دیگری نیست. جوهر کامل‌ترین ذاتی است که به اندیشه درمی‌آید و به جان هستی و به طبیعت آن تعلق دارد. سایر تعیینات جوهر: ناکرانمندی، بی‌زمانی، یگانگی، تقسیم‌ناپذیری و آزادی است. اسپینوزا جوهر را آزاد می‌داند، زیرا که از ضرورت طبیعت خود ناشی می‌شود و از طریق خود رفتارش را مقرر می‌کند.

روش اسپینوزا بصورتی سرسختانه ریاضی و خردگرا است. در استنتاج منطقی او که مدعی قطعیت مطلق است، تجربیات، نقشی بازی نمی‌کنند. در مهم‌ترین اثرش یعنی «اخلاقیات» تعاریف و اصل‌های موضوعه (آکسیوم‌ها) را مبنا قرار می‌دهد، گزاره‌های آموزشی را بر آن‌ها استوار می‌سازد، برهان‌ها را ارائه می‌دهد و توضیحات و نتیجه‌گیری‌ها را به آنان می‌پیوندد.

شناخت برای اسپینوزا در سه مرحله صورت می‌گیرد: در مرحلهٔ نخست، به یاری دریافت حسی و تصورات که هر دو پذیرشی غیرفعال و بدون بصیرت نسبت به دلایل و ارتباطات بر می‌انگیزند. دومین مرحله به یاری فهم صورت می‌گیرد که در آن انسان بطور فعال مفاهیم عمومی را در مورد تصورات و دیده‌ها و شنیده‌های خود به کار می‌گیرد و به بصیرت در مورد دلایل و علت‌ها نایل می‌شود. با این حال به نظر اسپینوزا این هنوز عالی‌ترین مرحلهٔ شناخت نیست. زیرا برای درک واپسین علت‌های تمام اشیا یعنی جوهر، باید فهم محدود انسانی را در مورد زنجیرهٔ نامحدود علت‌ها به کار برد و این از توانایی فهم ما خارج است. برای اسپینوزا سومین و عالی‌ترین مرحلهٔ شناخت آن است که به کمک شناخت شهودی به دست می‌آید. شناخت شهودی، شناخت درونی زنده و نگرش روحی جوهر و پی‌بردن به ذات واقعی همهٔ اشیا است. اسپینوزا این شناخت را «عشق روحی به خدا» می­نامد. در پرتو چنین شناختی است که انسان به ذات‌های واقعی، امور پایدار و صورت‌ها از یکسو و قوانین یعنی رویدادهای یکسان از دیگر سو پی می‌برد.

پس برای اسپینوزا، عالی‌ترین هدف شناخت، شناخت جوهر است. به نظر او خطا، شناخت نادرست نیست، بلکه کمبود شناخت است. نظریهٔ شناخت اسپینوزا بر ایده‌های فطری در انسان استوار است که او آن‌ها را مفاهیم عمومی (notiones communes) می‌نامد. این مفاهیم عمومی مقدم بر تجربه و در نفس انسانی وجود دارند. جوهر، آگاهی و مادیت از جملهٔ این مفاهیم هستند که قوانین اندیشهٔ منطقی به شمار می‌روند. همین مفاهیم عمومی هستند که تعیینات دیگری را که صفات جوهر هستند میسر می‌سازند.

صفت (attribut) برای اسپینوزا چیزی است که نیروی فهم به عنوان ذات متعلق به جوهر می‌شناسد. جوهر دارای بی‌نهایت صفات است و دلیل اینکه ما فقط دو صفت اندیشه و گستردگی آن را درک می‌کنیم، به شعور محدود انسان باز می‌گردد. اسپینوزا نفس انسان را وجهی (modi) از صفت اندیشهٔ جوهر و جسم انسان را وجهی از صفت گستردگی آن می‌داند. وی اما زمان را جزو مفاهیم عمومی نمی‌داند و آن را تصوری کمکی برای انسان به عنوان موجودی فانی به شمار می­آورد.
پرتره اسپینوزا .کشیده شده توسط فرانز ولفنگ در 1664.در اصل از اسپینوزا هیچ تصویری باقی نمانده(دراصل کشیده هم نشده).تمام نقاشی ها با توجه به توصیفات تاریخی کشیده شده اند.

به نظر اسپینوزا، در فعالیت‌های روحی انسان باید اندیشه را از خواست و اراده تفکیک کند، اما نزد خدا، روح و اراده یکی است. اسپینوزا به غایتمندی در جهان باور نداشت. او می‌گفت که در جهان غایتی وجود ندارد، زیرا جهان در کل خود نمی‌تواند در خدمت غایتی باشد وگرنه غایت آن می‌باید بیرون از جهان قرار داشته باشد. اما بیرون از جهان چیزی وجود ندارد. اشیا جداگانه نیز، نمی‌توانند مطابق غایتی بوجود آمده باشند، چرا که غایت‌ها پیش‌شرطی برای آن هستند که اشیا می‌توانستند طور دیگری باشند، در صورتی که همه چیز با ضرورت روشن چنین شده‌است.

اسپینوزا فلسفهٔ اخلاق خود را بر نگرش‌های متافیزیکی و روان‌شناختی استوار می‌سازد. به نظر وی، وظیفه و هدف اخلاقی انسان باید «حفظ خویشتن» باشد. حفظ خویشتن، دربرگیرندهٔ شناخت، فضیلت، آزادی، توانمندی، قدرت و نیکبختی است. در نقطهٔ مقابل حفظ خویشتن، «ویرانسازی خویشتن» قرار دارد. خطا، رذیلت، بندگی، ناتوانی، درماندگی و نکبت در خدمت ویرانسازی خویشتن قرار دارند. به این ترتیب می‌توان گفت که برای اسپینوزا آنچه که در خدمت حفظ خویشتن است نیک و آنچه که در خدمت ویرانی خویشتن است شر است.
آثار
اخلاق یا اتیک که بیشتر در ایران به اخلاق اسپینوزا معروف است.
رساله الهی سیاسی (اسپینوزا)

1.رساله دفاعیه:بعد ازتکفیر وبه زبان اسپانیایی نوشت ولی متأسفانه مفقود شدودر دسترس نیست.

2.رساله مختصره:اولین کار فلسفی او که در دسترس است.به فارسی ترجمه نشده است.

3.رساله در باب اصلاح فاهمه یا بهبود عقل:رساله ای ناتمام.

4.شرح اصول فلسفه ی دکارت:یکی از آثار مهم که به روش هندسی در سال 1663 منتشر شد. دکتر میر آن راترجمه کرده است.

5.رساله الهی سیاسی(به انگلیسی:Theologico-Political Treatise ،به لاتین:Tractatus Theologico-Politicus) :بسیار بسیار اثر مهم و تاثر گذار بر روشنفکران بعد.موضوع کتاب نقادی کتاب مقدس است و بسیار جنجال برانگیز بوده وهست.بدون نام منتشر شد.جزو کتاب های ممنوعه ی زمان خود بود.[۱۱]

از مطالب ترجمه شده این کتاب:

ترس خرافه را می پروراند.اشخاص ضعیف و حریص از روی بد بختی از عبادت استفاده میکنند واشک های زنانه می ریزند تا از خداوند درخواست کمک کنند.تجمل و تشریفات دردین قرار داده شده ان تا ذهن انسان را با تعصبات مسدود کنند و برای عقل جایی نمی‌ماند که حتی اندکی شک کند.فراموش نکنید که عقل بازیچه الهیات نیست.

او دین را دستمال رازهای مضحک می نامد که اشخاصی را به خود جلب می کند که عقل را تحقیر می کنند. او در مقابل این پرسش که یهودیان قوم برگزیده خداوند هستند،می گوید:این اعتقاد بی معناست.هرکس با خواندن صادقانه قوانین موسی متوجه می شود خداوند فقط با انتخاب سرزمینی کوچک که در آن در صلح و صفا زندگی کنند به آنان عنایت داشته اند.

او در مقابل این پرسش که متون مقدس کلام خداند هستند،می نویسد:کتاب مقدس صرفاً شامل حقیقت روحانی-یعنی تمربن عدالت و نیکوکاری-است،نه حقایق زمینی و نیز اصرار می کنند همه کسانی که قوانین دنیوی را(مثلاً در جایی او قوانین سخت گیرانه استنتاج شده حکومتی یا اجتماعی یهودیت از تورات را زیر سوال می برد و میگوید این ها استعاره هستند) در کتاب مقدس پیدا می کنند یادر اشتباه اند یاخودخواه.[۱۲]مثلاً او رفتار خیلی ها سعی می کنند قوانی علمی را از کتاب مقدس پیدا کنند که در اسلام هم این مسئله وجود دارند را اشتباه میداند.انشتین نیز به عنوان کسی که بار ها در مقابل این تفسیر هاب علمی-دینی قرار گرفته میگوید:متن علمی نهایی استنتاج شده در نهایت به همه چیز شباهت دارد غیر از کتاب مقدسی که از آن استنتاج شده! در اصل این هاجهت داری شده اند.)

او مقدمه را با یک اخطار به پایان می رساند:من از بسیای از افراد می خواهم کتاب مرا نخوانند:توده بی سواد و خرافاتی که فکر می کنند که عقل چیزی جز بازیچه الهیات نیست،از این کتاب چیزی نمی‌فهمند.درواقع شاید ایمانشان آشفته گردد.[۱۳](با این حساب اونیز مانند گالیه،علم را سکولار می کنند.) این کتاب که شهرت جهانی دارد تا کنون کامل به فارسی ترجمه نشده است.(با توجه به محتوا تعجبی هم ندارد!)توضیحات کامل تر سیاسی مطرح شده را در مقاله تخصصی رساله الهی سیاسی (اسپینوزا) ببینید.

6.نامه ها: شامل 84 نامه.

7. رساله سیاست:ناتمام.

8.اخلاق(به انگلیسی: Ethics, Demonstrated in Geometrical Order):مهم ترین کتاب او.ترجمه شده توسط محسن جهان گیری.[۱۴]جزو بزرگ ترین کتاب های فلسفی تاریخ بشر[۱۵]تاثیر بسیاری بر روشنفکران بعدی داشت:

کولریچ شاعر مشهور انگلیسی آن را انجیل خود می داند.[۱۶]

گوته :ذهنی که برمن تاثیر گذاشته ذهن اسپینوزابوده است و....(بقیه در کتاب مسئله اسپینوزا ص62 بخوانید.)

هیوم :نظریاتی شنیع و وقیح دارد.[۱۷]
حکم تکفیر

عقیدهٔ همه خدایی اسپینوزا منجر به صدور حکم تکفیر او از سوی روحانیون یهودی شد(در سال1665):

    به قضاوت فرشتگان و روحانیون، ما باروخ اسپینوزا، را تکفیر می‌کنیم، از اجتماع یهودی خارج می‌کنیم و او را لعنت و نفرین می‌کنیم. تمامی لعنت‌های نوشته شده در قانون (منظور تلمود و تورات است) بر او باد، در روز بر او لعنت باد، در شب بر او لعنت باد. وقتی خواب است بر او لعنت باد، وقتی بیدار است بر او لعنت باد، وقتی بیرون می‌رود بر او لعنت باد و وقتی باز می‌گردد بر او لعنت باد. خداوند او را نبخشد و خشم و غضب خدا علیه او مستدام باد، خداوند نام او را در زیر این خورشید محو کند و او را از تمامی قبایل اسرائیل خارج کند. ما شما را نیز هشدار می‌دهیم، که هیچ کس حق ندارد با او سخن بگوید، چه به طور گفتاری و چه بطور نوشتاری. هیچکس حق ندارد به او لطفی بکند، کسی حق ندارد با او زیر یک سقف بماند، و در دو متری او قرار بگیرد، و هیچ کس حق ندارد هیچ نوشته‌ای از او را بخواند.

یگانه‌گرایی

یگانه‌گرایی (مونیسم) یک دیدگاه فلسفی در مباحث فلسفی من جمله متافیزیک و فلسفهٔ ذهن است.

یگانه‌گرایی را می‌توان بر دو قسم دانست: ماده‌گرایی و ایده‌آلیسم[۱]

لازم به توضیح است که «مونیسم» با «مونادیسم» لایبنیتز تفاوت دارد.

یکی از بزرگ‌ترین اشاعه‌گران این فلسفه باروخ اسپینوزای هلندی بود.

فیزیکالیسم

فیزیکالیسم یک نظریه فلسفی است که بر این باور است هر چیزی که وجود دارد بیشتر از خواص فیزیکی آن نیست؛ یعنی هیچ چیزی به جز چیزهای فیزیکی وجود ندارد.[۱] این واژه توسط اتو نویرات در یک سری از مقالات درباره اشیا فیزیکی در اوایل قرن بیستم به این صورت استفاده شد:

    "بر اساس فیزیکالیسم، زبان فیزیک زبان جهانی علم است و درنتیجه، هر گونه دانستنی را می‌توان به شکل اظهاراتی درباره اشیاء فیزیکی بیان کرد."[۲]

فیزیکالیسم در فلسفه معاصر اغلب با مسئله ذهن- بدن در فلسفه ذهن مطرح شده‌است، که فیزیکالیسم بر آن است که همه چیزهایی که به "ذهن" نسبت شده، در واقع باید به "مغز" و یا فعالیت مغزی نسبت داده شود. فیزیکالیسم گاهی "ماتریالیسم" هم نامیده می‌شود، ولی اصطلاح "فیزیکالیسم" بهتر است، زیرا با علوم فیزیکی تکامل یافته و مفاهیم بسیار پیچیده‌تری از فیزیکی بودن را نسبت به ماده دربرمی‌گیرد؛ مثل رابطه موج/ذره یا نیروهای غیرماده‌ای که توسط ذرات تولید می‌شوند.[۱]

موقعیت مشابه فلسفی به نام طبیعت‌گرایی متافیزیکی می‌گوید که فلسفه و علم باید حداقل تحت مفروضات علوم طبیعی (و در نتیجه فیزیکالیس) کار کنند. فیزیکالیسم یک قویتر از طبیعت‌گرایی متافیزیکی است.[۳]

هستی‌شناسی فیزیکالیسم در نهایت هر چه که فیزیک نامیده می‌شود دربرمی‌گیرد - نه فقط ماده بلکه انرژی، فضا، زمان، نیروهای فیزیکی، ساختار، تغییر فیزیکی، اطلاعات فیزیکی، حالت و غیره. چون فیزیکالیسم مدعی است تنها چیزهای فیزیکی وجود دارند، نوعی هستی‌شناسی یگانه‌انگار است.

دیوید لوئیس (فیلسوف)

دیوید لوئیس (به انگلیسی: David Lewis) (مرگ ۲۰۰۱ـ زاده ۱۹۴۱) از بزرگ‌ترین فیلسوفان تحلیلی نیمه دوم قرن بیستم است.
زنگینامه

او در سال ۱۹۶۷ در دانشگاه هاروارد شاگرد کواین بود و در همین جا بود که برای نخستین بار با جان اسمارت (فیلسوف استرالیایی و از بنیانگذاران نظریه این همانی) ملاقات کرد و با استرالیا مرتبط شد.
اندیشه

او با نظریه واقع گرایی موجهه (modal realism) معروف است اما در فلسفه زبان، فلسفه ذهن، متافیزیک، معرفت‌شناسی و منطق فلسفی هم تأثیر بسزایی داشته‌است.

یکی از معروف‌ترین و بحث انگیزترین نظریات او این است که تعداد نامحدودی از «جهان‌های ممکن» انضمامی و از لحاظ علّی مستقلی وجود دارند که جهان ما تنها یکی از آنها است.

او در فلسفه ذهن، استدلالی برای این همانی ذهن و مغز مطرح کرد که بر اصل صرفه جویی (تیغ اکام) مبتنی نیست، بلکه بر پایه «تعدی این همانی» (قیاس مساوات) استوار است.

او همچنین با صورت دادن آزمون فکری «درد دیوانه و درد مریخی» اشکالی را بر فیزیکالیسم مطرح می‌کند و با تقریر خودش از نظریه این همانی سعی می‌کند به این اشکال پاسخ دهد.

فلسفه تحلیلی

فلسفهٔ تحلیلی(به انگلیسی: Analytic philosophy) فلسفهٔ آکادمیک حاکم بر دانشگاه‌های کشورهای انگلیسی‌زبان (آنگلو-ساکسون) است.[۱] فلسفهٔ تحلیلی را در مقابل فلسفه قاره‌ای یا فلسفه اروپایی قرار می‌دهند. بنیان‌گذاران اصلی فلسفهٔ تحلیلی، فیلسوفان کمبریج برتراند راسل و جرج ادوارد مور بودند. این دو از ریاضیدان و فیلسوف آلمانی گوتلوب فرگه تأثیر پذیرفته بودند.[۲]

محتویات

    ۱ دامنه
    ۲ تاثیرات
    ۳ جستارهای وابسته
    ۴ منابع
    ۵ پیوند به بیرون

دامنه

این گونه فلسفه بر روشن بودن، بامعنی بودن و ریاضی‌وار بودن جستارهای فلسفی تاکید فراوان دارد.

    به تفکر مابعدالطبیعی سازنده به دیدهٔ شک می‌نگرند.
    معتقدند که روش تحلیل خاصی وجود دارد که فلسفه فقط از آن طریق می‌تواند به نتایج مطمئن دست یابد
    تا حد زیادی از حل و فصل تدریجی مسائل فلسفی جانبداری می‌کنند.

فیلسوفان تحلیلی قرن ۲۰ توجه خود را در اصل نه بر تصورات موجود در ذهن بلکه بر زبانی که اندیشیدن ذهنی از طریق آن بیان می‌شود معطوف داشته‌اند.

برتراند راسل و جورج ادوارد مور فلسفهٔ تحلیلی را با به کار انداختن منطق جدید -که راسل سهم زیادی در آن داشته است- به عنوان ابزار تحلیل بنیاد نهادند.[۳]

منطق و فلسفه زبان از همان ابتدا از بحث‌های محوری فلسفهٔ تحلیلی بودند. چند تفکر از بحث‌های مربوط به زبان و منطق در فلسفهٔ تحلیلی پدید آمد؛ مانند پوزیتیویسم منطقی، تجربه‌گرایی منطقی، اتمیسم منطقی، منطق‌گرایی و فلسفه زبان متعارف.
تاثیرات

فلسفهٔ تحلیلی بعدها بحث‌های وسیعی را در این حوزه‌ها مطرح کرد: فلسفه اخلاق (هر و مکی)، فلسفه سیاسی (جان رالز)، زیبایی‌شناسی (ریچارد ولهایم)، فلسفه دین (الوین پلانتینگا)، فلسفه زبان (ساول کریپکی، هیلری پاتنم، کواین)، فلسفه ذهن (جیگون کیم، دیوید چالمرز، هیلری پاتنم). متافیزیک تحلیلی نیز اخیراً در کارهای فیلسوفانی همچون دیوید لوئیس و پیتر استراوسن شکل گرفته‌است.

جنایت‌های جنگ ویتنام

جنایت‌های جنگ ویتنام نام یک کتاب ادبی است که توسط برتراند راسل، فیلسوف و نویسندهٔ بریتانیایی نوشته شده‌است. این کتاب یکی از آثار مشهور ادبی جهان است.

برتراند راسل

برتراند آرتور ویلیام راسل، سومین ارل راسل (به انگلیسی: Bertrand Arthur William Russell, 3rd Earl Russell)، (زادهٔ ۱۸ مه ۱۸۷۲ — درگذشتهٔ ۲ فوریه ۱۹۷۰)، فیلسوف، منطق‌دان، ریاضی‌دان، مورخ، جامعه‌شناس و فعّال صلح‌طلب بریتانیایی بود که در قرن بیستم می‌زیست.[۱][۲]

راسل یکی از پیشتازان فلاسفه در قرن بیستم محسوب می‌شود و «جنبش مخالفت با آرمان‌گرایی» را در اوایل قرن بیستم رهبری می‌کرد. از وی به همراه گوتلوب فرگه و لودویگ ویتگنشتاین، به عنوان بنیان‌گذاران فلسفهٔ تحلیلی یاد می‌گردد.[۳]

برتراند راسل یک فعال ضدجنگ و مخالف امپریالیسم بود[۴][۵] که به دلیل عقاید صلح‌طلبانه‌اش در طول جنگ جهانی اول، از دانشگاه اخراج شد و به زندان افتاد.[۶] او مخالف آدولف هیتلر، منتقد تمامیت‌خواهی استالین، معترض درگیری آمریکا در جنگ ویتنام و همچنین از حامیان خلع سلاح هسته‌ای بود.[۷] وی در سال ۱۹۵۰، به پاس «آثار متعدد در حمایت از نوع‌دوستی و آزادی اندیشه»، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات گردید.[۸]

محتویات

    ۱ زندگی
        ۱.۱ خانواده پدری، دوران کودکی و نوجوانی
        ۱.۲ راسل جوان، ورود به دانشگاه و اخراج از آن
        ۱.۳ همسران
        ۱.۴ مرگ
        ۱.۵ سال شمار زندگی
    ۲ دیدگاهها و تاثیرات
        ۲.۱ فعالیت‌های ضد جنگ
        ۲.۲ فعالیت‌های ادبی
        ۲.۳ ریاضیات
        ۲.۴ فلسفه، منطق و نظریات مذهبی و اجتماعی
    ۳ گزیده آثار
    ۴ جستارهای وابسته
    ۵ منابع
    ۶ پیوند به بیرون

زندگی
خانواده پدری، دوران کودکی و نوجوانی
جان راسل لرد آمبرلی، پدر راسل

اگرچه راسل بیش‌تر عمرش را در انگلستان گذراند، اما اصلیتی ولزی داشت.[۹] خانوادهٔ برتراند راسل از شهروندان قدیمی و بانفوذ بودند. پدربزرگش، جان راسل، نخستین ارل راسل؛ پسر سوم جان راسل، ششمین دوک بدفورد بود و دو بار در عصر ویکتوریا به سمت نخست‌وزیری بریتانیا رسیده بود. پدرش، جان راسل، لرد آمبرلی که مردی بی‌دین بود[۱۰]نیز از اشراف‌زادگان محسوب می‌شد.[۱۱]

در ۱۸۷۴ مادرش را که از مبارزان آزادی زنان بود[۱۰] بر اثر دیفتری از دست داد. مدت کوتاهی پس از آن خواهرش راشل که از خودش چهار سال بزرگتر بود، درگذشت. تنها دو سال بعد در ۱۸۷۶ پدر راسل بر اثر برونشیت از دنیا رفت.

پس از آن به همراه برادرش فرانک (که هفت سال از خودش بزرگتر بود) تحت کفالت پدربزرگ‌اش جان راسل، نخستین ارل راسل قرار گرفت. راسل از او به عنوان پیرمردی مهربان و ویلچرنشین یاد می‌کند. در ۱۸۷۸ پدربزرگ‌اش درگذشت و برتراند و فرانک تا زمان بلوغ با قیومیت بیوهٔ جان راسل، پرورش یافتند.

او در زندگی‌نامهٔ خود بیان داشته است که در نوجوانی، عمدهٔ علایق او را سکس، فلسفه دین و ریاضیات تشکیل می‌داده‌اند؛ و تنها عاملی که از خودکشی‌اش بر اثر رنج از دست دادن عزیزان در خردسالی جلوگیری می‌کرد، شوق به فراگیری هر چه بیش‌تر ریاضیات در او بود.[۱۲]
راسل جوان، ورود به دانشگاه و اخراج از آن

در آغاز جوانی به مطالعه آثاری از پرسی بیش شلی روی آورد؛ که این امر مسیر زندگی او را تغییر داد.[۱۳] سپس به کالج ترینیتی در کمبریج وارد شد و در ریاضیات و فلسفه تحصیل کرد. در ۱۹۰۱ موفق به کشف پارادوکس راسل شد و هفت سال بعد به عضویت انجمن سلطنتی علوم بریتانیا درآمد. در طول جنگ جهانی اول به دلیل مبارزات ضد جنگ از دانشگاه اخراج و زندانی شد.
همسران

راسل چهار بار ازدواج کرد. نخست در ۱۸۹۴ با آلیس پیرسال اسمیت ازدواج نمود. در ۱۹۲۱ از آلیس طلاق گرفت و با دورا بلک ازدواج کرد. ۱۴ سال بعد از دورا نیز جدا شد، و به فاصلهٔ یک سال با پاتریشیا (پیتر) هلن اسپنس ازدواج کرد. در ۱۹۵۲ از پاتریشیا هم جدا شد. همان سال با ادیث فینچ ازدواج کرد که تا پایان عمر با او بود.
مرگ
مجسمهٔ راسل در میدان Red Lion لندن

سرانجام او در دوم فوریه ۱۹۷۰ بر اثر آنفلوآنزا در پنریندیدرایث در ولز درگذشت. بنا به وصیت برتراند، جسدش را سوزانند و خاکسترش را روی کوههای ولز ریختند.
سال شمار زندگی

    (۱۸۷۲) در ۱۸ می در راونزکراف (Ravenscroft) ویلز متولد شد.
    (۱۸۷۴) مرگ مادر و خواهر
    (۱۸۷۶) مرگ پدر
    (۱۸۷۸) مرگ پدربزرگ - نخست‌وزیر سابق بریتانیا
    (۱۸۹۰) به کالج ترینیتی در کمبریج وارد شد.
    (۱۸۹۳) دریافت مدرک لیسانس ریاضی
    (۱۸۹۴) امتحان پایانی‌ی علوم انسانی/فلسفه (The Moral Sciences Tripos)
    (۱۸۹۴) با Alys Pearsall Smith ازدواج کرد.
    (۱۹۰۰) جوزپه پینو را در کنگره بین‌المللی پاریس ملاقات کرد
    (۱۹۰۱) پارادکس راسل را کشف کرد.
    (۱۹۰۲) با گوتلوب فرگه نامه‌نگاری کرد.
    (۱۹۰۸) به عضویت انجمن سلطنتی انتخاب شد.
    (۱۹۱۶) به دلیل مبارزه ضدجنگ‌اش از کالج ترینیتی اخراج شده و ۱۱۰ پوند هم جریمه شد.
    (۱۹۱۸) به دلیل مبارزه ضدجنگ‌اش پنج ماه زندانی شد.
    (۱۹۲۱) از Alys طلاق گرفت و با دورا بلک (Dora Black) ازدواج کرد.
    (۱۹۲۷)
    (۱۹۳۱) با مرگ برادرش لقب سومین ارل راسل را کسب کرد.
    (۱۹۳۵) از دورا طلاق گرفت.
    (۱۹۳۶) با پاتریشیا (پیتر) هلن اسپنس (Patricia (Peter) Helen Spence) ازدواج کرد.
    (۱۹۴۳) از بنیاد بارنز (Barnes Foundation) در پنسیلوانیا اخراج شد.
    (۱۹۴۹) نشان لیاقت (the Order of Merit) را دریافت کرد.
    (۱۹۵۰) جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد.
    (۱۹۵۲) از پیتر طلاق گرفت و با ادیث فینچ (Edith Finch) ازدواج کرد.
    (۱۹۵۵) بیانیه راسل-اینشتین را منتشر کردند.
    (۱۹۵۷) اولین کنفرانس پاگواش (Pugwash Conference) را بر‌گزار کرد.
    (۱۹۵۸) رییس موسسهٔ مبارزه برای خلع سلاح هسته‌ای
    (۱۹۶۱) به دلیل مبارزه‌های ضدهسته‌ای به مدت یک هفته زندانی شد.
    (۱۹۷۰) در دوم فوریه در Penrhyndeudraeth در ویلز درگذشت.

دیدگاهها و تاثیرات
فعالیت‌های ضد جنگ

وی یک فعال ضد جنگ بود[۱۴][۱۵] و به خاطر فعالیت‌های ضد جنگ در خلال جنگ جهانی اول از دانشگاه ترینیتی اخراج و برای پنج‌ماه زندانی شد. از اقدامات صلح طلبانه بعدی راسل می‌توان به راه انداختن کمپینی ضد آدولف هیتلر، انتقاد از استبداد و خفقان در شوروی، اعتراض علیه مداخله ایالات متحده در جنگ ویتنام و تاسیس انستیتوی دفاع از صلح در سال ۱۹۶۳ اشاره نمود.[۱۵]
فعالیت‌های ادبی

با نگارش آثاری شاخص در دفاع از انسان گرایی و آزادی بیان، جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۵۰ را از آن خود کرد.[۱۶]
ریاضیات

در ریاضیات او پارادوکس راسل را کشف کرد که منجر به تعمیق و گسترش نظریه مجموعه‌ها گردید.
فلسفه، منطق و نظریات مذهبی و اجتماعی
راسل در کهولت

علاوه بر ریاضیات، بخش مهمی از شهرت برتراند راسل به سبب نظریاتش در زمینه فلسفه تحلیلی است..[۱۷] راسل از پایه گذاران منطق جدید[۱۸] و بنیانگذاران اصلی فلسفه تحلیلی به شمار می‌رود.[۱۹]

برتراند راسل یکی از مشهورترین فیلسوفان خداناباور قرن بیستم؛ و از منتقدان برجسته اعتقاد و عمل مسیحی بوده‌است. پاره‌ای از نوشتجات وی در این زمینه در کتابی تحت عنوان چرا مسیحی نیستم؟ جمع‌آوری شده‌اند.

البته او همانگونه که در مناظره با فردریک کاپلستون می‌گوید، مدعی توانایی در اثبات عدم وجود خدا نیست؛ اما چند سال بعد به کارگیری تمثیل قوری سماوی سعی در تاکید بر دیدگاه بی خدایانه (به جای ندانم گرایی) نمود.

راسل در من یک خداناباورم یا یک ندانم گرا؟ در سال ۱۹۴۷ می‌گوید:

    به عنوان یک فیلسوف، اگر بخواهم برای شنونده‌های فلسفی محض سخن بگویم باید بگویم که خود را یک ندانم گرا توصیف می‌کنم چرا که فکر نمی‌کنم برهانی قاطع وجود داشته باشد که کسی بتواند اثبات کند که خدایی وجود ندارد.

        از سوی دیگر اگر بخواهم بر فردی معمولی در خیابان اثری صحیح بگذارم فکر می‌کنم که باید بگویم من یک خداناباور هستم چرا که وقتی می‌گویم نمی‌توانم اثبات کنم که خدایی وجود ندارد مجبورم که همچنین به همانسان بگویم که نمی‌توانم اثبات کنم که خدایان هومری وجود ندارند.

به تصریح او پرسش اساسی فلسفه دین این نیست که آیا هستی ای به نام خداوند دارای خاصیت وجود است یا نیست، بلکه این است که آیا تعریف خداوند مصداق و نمونه‌ای دارد یا خیر. این تحلیل مشهور راسل از «وجود دارد»، عبارت «خداوند وجود دارد» را بی معنا و در زمره اغلاط گفتاری مصطلح بر می‌شمرد.

وی دین را ناشی از ترس می‌داند به طوری که در کتاب «اجتماع انسانی» خود می‌گوید:

    انسان پدیده‌هایی را می‌دیده‌است که باعث ترس و اضطرابش می‌شده و برای اینکه این ترس و اضطراب را آرام کند، نمی‌توانسته ازعلم و شناخت واقعی پدیده‌ها که بعد منجر به پیدا کردن راه حلی مناسب و منطقی می‌شده استفاده کند در نتیجه به جای علاج واقعه یک مسکن برای خود پیدا می‌کرده و به تعبیری دل خود را خوش می‌کرده‌است. مثلاً بااعتقاد به قضا و قدر ناملایمات زندگی را برای خود تعریف می‌کرده. یا با اعتقاد به بهشت و اینکه اگر ما اینجا سختی می‌کشیم در عوض بهشتی وجود دارد که در آنجا راحتیم ناملایمات زندگی را برای خود تحمل پذیر و توجیه می‌کرده‌است.

در کتاب قدرت درباره سیاستمداران می‌گوید:

    کسب قدرت هرچه بیشتر، هدف حاکمان سیاسی بشری است همچنانکه قانون جاذبه، در اجسام، حاکم است... فقط با کشف این رمز که قدرت طلبی، عامل تعیین کننده فعالیت‌های مهم سیاسی است می‌توان طومار تاریخ تحولات سیاسی بشری از باستان تا معاصر را توجیه و تفسیر نمود... به همان ترتیبی که در علم فیزیک، «انرژی» عامل اساسی پدیده‌ها است «قدرت طلبی» مانند انرژی، دارای صور گوناگون است، تموّل، ارتش، مهمات جنگی.

راسل در کتاب اخلاق و سیاست در جامعه می‌نویسد:

    اگر انسان را معجونی از فرشته و حیوان بدانیم حقّاً درباره حیوان بی انصافی کرده‌ایم پس چه بهتر است که او را - ترکیبی از فرشته و شیطان بدانیم.

راسل در فصل آخر کتاب «آیا بشر آینده‌ای هم دارد»، یادآور می‌شود که پیشرفت علم با وجود این رهبران خودخواه، تا چه حد به مصائب بشر افزوده؛ به نظر او نزاع سال ۱۹۶۱ کندی و خروشچف تا نابود کردن همه ابناء بشر فاصله‌ای نداشته‌است».

او می‌نویسد:

    اینک (ژوئیه ۱۹۶۱) مهمترین مسأله‌ای که در برابر جهان قرار دارد بدینقرار است:

    آیا از راه جنگ می‌توان چیزی بدست آورد که مورد پسند کسی باشد؟ کندی و خروشچف می‌گویند آری؛ مردانی که از سلامت عقل، برخوردارند می‌گویند نه. اگر این دو را قادر به تخمین احتمالات عقلانی بدانیم، ناگزیر به این نتیجه می‌رسیم که هر دو نفر بر این امر که وقت خاتمه دادن به وجود بشر رسیده‌است اتفاق نظر دارند.

خلاصه‌ای از سیر تحولات فلسفی راسل، در کتاب تکامل فلسفی من به قلم خود او به تحریر درآمده‌است.
گزیده آثار

برتراند راسل در طول حیاتش مقالات و کتاب‌های بسیاری به جای گذاشت. فهرست زیر شامل گزیده‌ای از مشهورترین آثار وی است.

    زندگینامه برتراند راسل، انتشارات خوارزمی، احمد بیرشک

    برگردان فارسی تکامل فلسفی من، انتشارات صراط، نواب مقربی

    کتاب تاریخ فلسفه غرب

    برگردان فارسی جهان‌بینی علمی، انتشارات آگاه، حسن منصور

    چاپ اول کتاب زناشویی و اخلاق

    برگردان فارسی اتمیسم منطقی، انتشارات علم، جلال پی‌کانی

    کتاب مبادی ریاضیات

سال     عنوان     برگردان
فارسی     توضیحات
۱۸۹۶
    دموکراسی اجتماعی آلمان        
۱۸۹۷
    تحقیقی پیرامون اصول هندسه        
۱۹۰۰
    شرح انتقادی بر فلسفهٔ لایبنیتز    

   
۱۹۰۳
    اصول ریاضیات        
۱۹۰۵
    دربارهٔ دلالت        
۱۹۱۰
    جستارهای فلسفی    

   
۱۹۱۲
    مسائل فلسفه    

   
۱۹۱۰-۱۹۱۳
    مبادی ریاضیات    

    در سه جلد، با همراهی آلفرد نورث وایت‌هد
۱۹۱۴
    علم ما به عالم خارج به عنوان زمینه‌ای جهت
استفاده از روش علمی در فلسفه    

    با عنوان «علم ما به عالم خارج» به فارسی برگردانده شده‌است
۱۹۱۶
    چرا انسان‌ها می‌جنگند        
۱۹۱۶
    عدالت در هنگام جنگ        
۱۹۱۷
    آرمان‌های سیاسی    

   
۱۹۱۸
    عرفان و منطق    

   
۱۹۱۸
    مسیرهای پیشنهادی به سوی آزادی:
سوسیالیسم، اقتدارگریزی و اتحادیه‌گرایی        
۱۹۱۹
    مقدمه‌ای بر فلسفهٔ ریاضی    

   
۱۹۲۰
    بلشویسم در نظر و عمل        
۱۹۲۱
    تحلیل ذهن    

   
۱۹۲۲
    مسألهٔ چین        
۱۹۲۳
    دورنمای تمدن صنعتی         با مشارکت دورا راسل
۱۹۲۳
    الفبای اتم‌ها        
۱۹۲۴
    اتمیسم منطقی    

   
۱۹۲۴
    ایکاروس؛ یا، آیندهٔ علم        
۱۹۲۵
    الفبای نسبیت    

    توسط محمود خاتمی به فارسی برگردانده شد
۱۹۲۵
    اعتقاد من چیست    

   
۱۹۲۶
    در باب آموزش و پرورش، خصوصاً در اوایل کودکی        
۱۹۲۷
    تحلیل موضوع    

   
۱۹۲۷
    چکیده‌ای از فلسفه        
۱۹۲۷
    چرا مسیحی نیستم    

   
۱۹۲۷
    گزیده یادداشت‌های برتراند راسل        
۱۹۲۸
    جستارهایی در شکاکیت        
۱۹۲۹
    زناشویی و اخلاق    

   
۱۹۳۰
    تسخیر سعادت    

    با عنوان «شاهراه خوشبختی» توسط انتشارات امیرکبیر
به فارسی برگردانده شد
۱۹۳۱
    جهان‌بینی علمی    

   
۱۹۳۲
    آموزش و پرورش و مرتبهٔ اجتماعی        
۱۹۳۴
    آزادی و سازمان در سال‌های ۱۹۱۴-۱۸۱۴    

   
۱۹۳۵
    در ستایش فراغت    

   
۱۹۳۶
    راه صلح کدام است؟        
۱۹۳۷
    یادداشت‌های آمبرلی: نامه‌ها و خاطرات لرد و
بانو آمبرلی         در دو جلد، با همراهی پاتریشیا راسل
۱۹۳۸
    قدرت: تحلیل جدید جامعه    

    با عنوان «قدرت» به فارسی برگردانده شده‌است
۱۹۴۰
    جستاری پیرامون معنا و حقیقت        
۱۹۴۵
    تاریخ فلسفهٔ غرب و ارتباط آن با اوضاع سیاسی
و اجتماعی، از قدیم تاکنون    

    با عنوان «تاریخ فلسفه غرب» به فارسی برگردانده شده‌است
۱۹۴۸
    دانش بشر: حوزهٔ عمل و محدودیت‌های آن    

    با عنوان «دانش بشر» توسط هوشنگ ایرانی در چند
شماره از ماهنامه دانش چاپ شده‌است
۱۹۴۹
    مرجع قدرت و فرد    

   
۱۹۵۰
    مقالات غیر محبوب        
۱۹۵۱
    امیدهای نو برای جهان در حال تغییر    

   
۱۹۵۲
    اثر علم بر جامعه    

   
۱۹۵۳
    شیطان در حوالی و داستان‌های دیگر        
۱۹۵۴
    اخلاق و سیاست در جامعه    

   
۱۹۵۴
    کابوس‌های مشاهیر و داستان‌های دیگر        
۱۹۵۶
    تصویرهایی از حافظه و مقالات دیگر        
۱۹۵۶
    منطق و معرفت، مقالات ۱۹۵۰-۱۹۰۱         توسط رابرت سی. مارش ویرایش شد
۱۹۵۷
    چرا مسیحی نیستم و مقالاتی دیگر پیرامون
مذهب و موضوعات مرتبط    

    توسط پائول ادواردز ویراستاری شد
۱۹۵۸
    ادراک تاریخ و مقالات دیگر        
۱۹۵۹
    عقل سلیم و نبرد هسته‌ای        
۱۹۵۹
    تکامل فلسفی من    

   
۱۹۵۹
    حکمت غرب        
۱۹۶۰
    برتراند راسل از اندیشه‌اش می‌گوید        
۱۹۶۱
    یادداشت‌های اساسی برتراند راسل        
۱۹۶۱
    حقیقت و افسانه    

   
۱۹۶۱
    آیا بشر آینده‌ای دارد؟    

    با عنوان «آیندهٔ بشر» به فارسی برگردانده شده‌است
۱۹۶۳
    مقالاتی در شک‌گرایی        
۱۹۶۳
    پیروزی بی‌سلاح    

    با عنوان «پیروزی سفید» به فارسی برگردانده شده‌است
۱۹۶۵
    در باب فلسفهٔ علم        
۱۹۶۷
    لابه‌های صلح راسل        
۱۹۶۷
    جنایت‌های جنگ ویتنام    

   
۱۹۶۵
    برتراند راسل عزیز... گلچینی از مکاتبات
منتشر شده در ۱۹۶۸-۱۹۵۰         توسط بری فینبرگ و رونالد کسریلز ویرایش شد
۱۹۵۱-۱۹۶۹
    شرح‌حال برتراند راسل به قلم خودش    

    سه جلد - با عنوان «اتوبیوگرافی راسل» به فارسی
برگردانده شده‌است
۱۹۷۲
    مجموعهٔ داستان‌های برتراند راسل        
۱۹۷۲
    مقالات تحلیلی        
۱۹۷۳
    آمریکای برتراند راسل

فیثاغورس

پیتاگوراس، فیثاغورس یا فیثاغورث(به یونانی: Πυθαγόρας)؛ فیلسوف و ریاضیدان یونان باستان بود.۵۶۹-۵۰۰ پیش از میلاد. او نخستین کسی بود که توانست اصول پراکنده‌ای را که ریاضیدانان نخستین عمدتاً با استقرا و آزمون و خطا کشف کرده بودند، بر پایهٔ اصول و براهین قیاسی بنا کند.[۱]

محتویات

    ۱ زندگی
    ۲ رابطه ی فیثاغورس
    ۳ درباره فیثاغورس
    ۴ آرا
    ۵ پانویس
    ۶ منابع

زندگی

فیثاغورس در جزیرهٔ ساموس، نزدیک کرانه‌های ایونی، زاده شد. او در عهد قبل از ارشمیدس، زنون و اودوکس (۵۶۹ تا ۵۰۰) پیش از میلادمی‌زیست.

او در جوانی به سفرهای زیادی رفت و این امکان را پیدا کرد تا با افکار مصریان باستان، بابلیان و مغان ایرانی آشنا شود. او روی هم رفته، ۲۲ سال در سرزمین‌های خارج از یونان بود و چون از سوی پولوکراتوس، شاه یونان، به آمازیس، فرعون مصر سفارش شده بود، توانست به سادگی به رازهای کاهنان مصری دست یابد. او مدتها در این کشور به سر برد و در خدمت کاهنان و روحانیان مصری به شاگردی پرداخت و آگاهی‌های بسیار کسب کرد. سپس از آنجا روانه بابل شد و شاگردی را از نو آغاز کرد. او در بابل به حالت اسارت زندگی می‌کرد تا اینکه به همراه داریوش دوم به فارس آمد و از تخت جمشید که در حال ساخت بود دیدن کرد.

وقتی او در حدود سال ۵۳۰، از مصر بازگشت، در زادگاه خود مکتب اخوتی (که امروزه برچسب مکتب فیثاغورس بر آن خورده‌است) را بنیان گذاشت که طرز فکر اشراقی داشت. هدف او از بنیان نهادن این مکتب این بود که بتواند مطالب عالی ریاضیات و مطالبی را تحت عنوان نظریه‌های فیزیکی و اخلاقی تدریس کند و پیشرفت دهد.

شیوهٔ تفکر این مکتب با سنت قدیمی دموکراسی، که در آن زمان بر ساموس حاکم بود، متضاد بود. و چون این مشرب فلسفی با مذاق مردم ساموس خوش نیامد، فیثاغورس به ناچار، زادگاهش را ترک گفت و به سمت شبه جزیره آپتین (از سرزمینهای وابسته به یونان) رفت و در کراتون مقیم شد.

در افسانه‌ها چنین آمده‌است که متعصبان مذهبی و سیاسی، توده‌های مردم را علیه او شوراندند و مکتب و معبد او را آتش زدند و وی در میان شعله‌های آتش جان سپرد. {منبع}
رابطه ی فیثاغورس

فیثاغوس دانشمند و ریاضیدان یونان باستان ، هنگامی که بر روی مثلث قائم الزاویه برسی کرد که همواره مساحت مربعی که با وتر یک مثلث قائم الزاویه ساخته میشود برابر است با مجموع مساحت دو مربعی که با اضلاع زاویه قائم ساخته میشود این قانون بعد ها به عنوان رابطه ی فیثاغورس شناخته شد که در هر مثلث قائم الزاویه ، مجذور وتر برابر است با مجموع مجذور دو ضلع زاویه ی قائمه.
درباره فیثاغورس

این جمله معروف را دوستدارانش در رثای او گفته‌اند: «Sic transit gloria mundi» یعنی

    افتخارات جهان چنین می‌گذرند

. پروکلوس درباره فیثاغورث می‌گوید:

    فیثاغورس این علم (علم ریاضیات) را به شکل آزاد آموزشی، امتحان کردن قواعد آن از آغاز و جستجوی قضایا به روشی غیر مادی و ذهنی تغییر داد. او نظریه متناسب‌ها و ساخت اشکال کیهانی را کشف کرد.

[۲] همچنین برتراند راسل دربارهٔ فیثاغورس می‌نویسد:

    هیچ کس را نمی‌شناسم که در عالم اندیشه به اندازهٔ فیثاغورس تاثیرگذار بوده باشد.[۱]

آرا
نوشتار اصلی: مکتب فیثاغوری


فیثاغورس از شاگردانش انجمنی در شهر کُرُتُن در جنوب ایتالیا تشکیل داد. او در آنجا نه تنها به آموزش ریاضیات می‌پرداخت، بلکه از ریاضیات نتایج عرفانی می‌گرفت.[۱]

باید دانست که پیروان فیثاغورس تمام نظریاتشان را به «استاد» نسبت می‌دادند؛ و بنابراین مشخص نیست که چه اندازه از آیین فیثاغوری از خود فیثاغورس، و چه اندازهٔ آن از شاگردانش است.

یوهانس کپلر

یوهانس کپلر (به آلمانی: Johannes Kepler) (زادهٔ ۲۷ دسامبر ۱۵۷۱ در شهر وایل‌دراشتات( Weil der Stadt) - درگذشت ۱۵ نوامبر ۱۶۳۰ در رگنزبورگ(Regensburg)،، آلمان) دانشمند، ریاضیدان و ستاره‌شناس سرشناس آلمانی. کپلر را پدر علم ستاره‌شناسی جدید می‌دانند. وی با تحقیق دربارهٔ ستارگان و سیارات، توانست قوانین معروف کپلر راارائه دهد که امروزه به عنوان قوانین سه‌گانهٔ کپلر در ستاره‌شناسی بکار می‌رود، او وقتی ادعا کرد که سیاره‌ها در مدارهای بیضوی بدور خورشید می‌چرخند و خورشید تنها نیروی اداره کنندهٔ مدارهای سیارات است، مورد اعتراض سنت‌ها وباورهایی که قرن‌ها پایدار بود قرار گرفت.
کپلر یکی از طرفداران سرسخت نظریه خورشید مرکزی یا منظومهٔ شمسی بود.

محتویات

    ۱ زندگی
        ۱.۱ سال‌های اولیه زندگی
        ۱.۲ ورود به ستاره‌شناسی
        ۱.۳ قوانین سه‌گانه
        ۱.۴ سال‌های پایانی
    ۲ نظرات کپلر
    ۳ جستارهای وابسته
    ۴ پیوند به بیرون
    ۵ پانویس
    ۶ منابع

زندگی
سال‌های اولیه زندگی

دوران کودکی کپلر با فقر و تنگدستی همراه بود. آنها شش خواهر و برادر بودند که سه تن از آنان در کودکی درگذشتند. هاینزش کوچکترین برادر یوهانسس مبتلا به بیماری صرع بود که ارث خانوادگی آنان به شمار می‌رفت. او نیز در سن ۴۲ سالگی بر اثر بیماری صرع درگذشت.
کپلر برای تحصیل به مدرسهٔ طلاب پروتستان رفت و به دلیل هنر و استعدادی که از خود نشان داد بوسیلهٔ استادانش روانهٔ دانشگاه توبینگن شد. کپلر در سال ۱۵۹۴ معلم ریاضی مدرسهٔ شبانه‌روزی پروتستان در گراتز شد. وی برای افزودن به درآمد ناچیز خود تقویم‌های ستاره‌شناسی که در میان آن چیزهایی مانند وضع هوا، سرنوشت شاهزادگان، خطرات وقوع جنگ و قیام ترک‌ها را نیز پیش بینی می‌کرد، چاپ و منتشر می‌نمود. شهرت وی در این زمینه خیلی زود فراگیر شد و سرانجام کپلر طالع‌بین امپراتور رودلف و دیگر اعضای برجستهٔ دربار او شد و این روش منبع درآمدی برای او شد. از وی نقل شده‌است که: «طالع بینی از گدایی بهتر است. »
ورود به ستاره‌شناسی
مدل سه‌بعدی کپلر از منظومهٔ شمسی (سال ۱۶۰۰)

کپلر که توسط تیکو براهه در رصدخانه سلطنتی استخدام شده بود، در موقعیتی استثنائی قرار داشت و انبوهی از اطلاعات رصدی دقیق تیکو براهه در دسترس وی بود. از آنجا که براهه بیشتر به رصدهای مستقیم و اندازه‌گیری سرگرم بود و هیچ کوششی برای تجزیه و تحلیل نتایج خود انجام نداده بود، این کار به کپلر که در سال آخر زندگی تیکو براهه دستیار وی بود واگذار شد. اطلاعات رصدی یادشده در نظریه بزرگ خورشید مرکزی کوپرنیک بطور کامل صدق نمی‌کرد، وی به مدل براهه نیز اعتقادی نداشت و می‌دانست که مدل خورشیدمرکز کپرنیک با قوانین ریاضی و نتایج رصدی مطابقت بهتری دارد. اما او که فردی مذهبی بود و اعتقادات کهن دینی دربارهٔ زمین مقدسی که مرکز عالم قرار داده شده بود، در اعماق وجودش لانه داشت به سختی می‌توانست خود را به پیروی از این مدل جدید قانع کند و از طرفی هم نمی‌توانست آنچه را می‌دید انکار کند. به ناچار مدت ۱۰ سال از عمر خود را وقف بررسی حرکت سیارات و قوانین ریاضی حاکم بر آنها کرد. او همه این کارها را به تنهایی و بدون یاری گرفتن از کسی انجام داد.



درون مدل سه‌بعدی کپلر از نگاه نزدیک‌تر

کپلر در سال ۱۵۹۶ کتاب رموز جهان را منتشرکرد. وی در این کتاب فواصل هریک از سیارات از خورشید را بیان کرد. همچنین طرح تلسکوپ او به عنوان یک تلسکوپ مجهز در آن زمان ارائه شد. او توانست یک ستاره جدیدرا کشف کند که امروزه آن را اختر کپلر می‌نامند.
تا بدان روز به جز مدل بِهاسکارای هندی و سجزی سیستانی، همهٔ مدل‌ها، مدار گردش سیارات و ستاره‌ها به دور جرم مرکزی را دایره می‌دانستند. دایره شکل مقدسی بود که از هر طرفی هماهنگی داشت و این موضوع از نظر آنها با نظم آفریننده همخوانی بیشتری از خود نشان می‌داد. کپلر نیز به پیروی از همین عقیده به سختی تلاش می‌کرد تا حرکت سیاره مریخ را در مدلهای گوناگونی که تا آن روز ارائه شده بود توجیه نماید. سرانجام زمانی که کپلر مدار مریخ را بیضی شکل فرض کرد و مدل خورشیدمرکز کپرنیک را پذیرفت همه چیز در جای خود شروع به حرکتی منظم نمود. کپلر مریخ را از آن جهت انتخاب کرده بود که در اطلاعات به ارث رسیده از براهه، عدم تقارن زیادی در حرکت این سیاره مشاهده نمود.

کپلر در سال ۱۶۰۶ کتاب نجوم جدید رامنتشر کرد و درآن نشان داد که سیاره‌ها درمدارهای بیضی شکل به دور خورشید و حول یک کانون مشترک حرکت می‌کنند و این که اگر خطی بین خورشید و یک ستاره در حال حرکت رسم شود این خط در زمان مساوی از نواحی مساوی ازمدار بیضی خواهد گذشت (قوانین اول و دوم کپلر). او پس از چندین سال مطالعه در حرکت سیارات در سال ۱۶۱۸ موفق به کشف قانون سوم خود شد، کپلر در قوانین سه‌گانه خود مدل جدیدی از کیهان را ارائه کرد این قوانین نه تنها در مورد حرکت سیارات منظومه شمسی به دور خورشید به خوبی پاسخگو بود، بلکه چگونگی حرکت چهار قمر بزرگ مشتری که چندی بعد گالیله آنها را یافت را نیز به دقت خوبی پیش‌بینی کرد. کشف این قمرهای چهارگانه دلیل خوب و واضحی بود که نشان دهد همه جرمهای آسمانی به دور زمین نمی‌چرخند. ما امروزه از همین قوانین به منظور بررسی حرکت ماهواره‌ها به دور زمین استفاده می‌کنیم.
قوانین سه‌گانه
ستارهٔ کپلر[۱]

کپلر پس از چندین سال مطالعه در حرکت سیارات در سال ۱۶۱۸ موفق به کشف قانون سوم خود شد. کپلر بر پایه آن یافته‌ها قوانین سه‌گانه زیر را درباره حرکت سیارات بیان کرد:

    مدار حرکت سیارات به گرد خورشید یک بیضی است که خورشید در یکی از دو کانون آن قرار دارد.
    خط وصل کننده هر سیاره به خورشید در زمان‌های مساوی مساحات مساوی جاروب می‌کند.
    مکعب فاصله متوسط هر سیاره تا خورشید با مربع زمان یک دور کامل گردش سیاره تناسب مستقیم دارد.

قانون دوم را می‌توان به این گونه بیان کرد: زمانی که سیاره در نقاط دور بیضی مسیر در حرکت است فاصله تا خورشید زیادتر و سرعت حرکت کمتر است. به تدریج که سیاره به نقاط نزدیک بیضی مسیر می‌رسد فاصله تا خورشید کمتر و سرعت سیاره زیادتر می‌شود. این تغییر در سرعت سبب می‌شود که سیاره چه به خورشید نزدیک و چه از آن دور باشد، مساحت درنوردیده‌اش در فضا در فواصل زمانی ثابت، ثابت می‌ماند.
قانون سوم کپلر را هم می‌توان به این گونه بیان کرد: هرگاه فاصله متوسط هر سیاره تا خورشید به توان سه و زمان کامل شدن یک دور سیاره به توان دو رسانیده و نسبت اعداد حاصل تشکیل شود این نسبت همواره ثابت و برای تمام سیارات یکی است.
بعد از کپلر، نیوتن از طریق این قوانین، توانست قوانین گرانشی را کشف کند. قوانین کپلر به عنوان قوانین مدرن ستاره شناسی اهمیت زیادی دارند.
تمبر کپلر. آلمان شرقی
سال‌های پایانی

کپلر قدرت بینایی‌اش را روز به روز از دست می‌داد. با این حال به سمت ریاضیدان و ستاره‌شناس در دربار امپراطور فردینانر دوم درآمد. کپلر به مطالعه دربارهٔ مسیر مریخ نیز پرداخت وچند سالی را به این موضوع اختصاص داد. او یک داستان علمی تخیلی به نام سومنیوم [۲]نیز نوشته‌است. این کتاب داستان یک سفر رویایی به ماه است. اما ۲۰ سال بعد از مرگ کپلر به چاپ رسید و البته مورد استقبال جوانان و دانش‌آموختگان قرار گرفت.

کپلر در ۱۵ نوامبر سال ۱۶۳۱ درحالی که از ضعف بینایی و صرع رنج می‌برد از دنیا رفت. پس از او عده‌ای از شاگردانش نوشته‌ها و مقالات او را به صورت کتاب جمع‌آوری کردند. اما هیچ‌کس آثار او را مطالعه نمی‌کرد و درنتیجه پس از مرگ خیلی زود فراموش شد، او خود قبلاً در این خصوص چنین نوشته بود:

        «من کتاب خود را می‌نویسم، خواه خوانندگان آن مردان فعلی یا آیندگان باشند تفاوتی ندارد. این کتاب می‌تواند سالها انتظار خوانندگان واقعی خود را بکشد، مگر نه خداوند نیز شش هزار سال انتظار کشید تا تماشاگری برای آثار او پیدا شد.»

دوران افتخار کپلر زمانی آغاز گردید که نیوتن و لاپلاس شناخته شدند. امروزه بسیاری از دست‌نوشته‌های کپلر درموزهٔ وایل موجود است.
نظرات کپلر

کپلر درباره قضیه فیثاغورث نوشته‌است: «هندسه دو گنج بزرگ دارد: یکی قضیه فیثاغورث است، دیگری تقسیم یک خط به بینهایت نسبت میانگین. ما اولی را با طلا مقایسه می‌کنیم، دومی را گوهری گرانبها می‌نامیم.»

مکانیک کلاسیک

مکانیک کلاسیک (به انگلیسی: Classical mechanics) یا مکانیک نیوتنی یکی از قدیمیترین و آشناترین شاخه‌های فیزیک است. این شاخه با اجسام در حال سکون و حرکت، تحت تأثیر نیروهای داخلی و خارجی، سرو کار دارد. قوانین مکانیک به تمام گستره اجسام، اعم از میکروسکوپی یا ماکروسکوپی، از قبیل الکترونها در اتمها و سیارات در فضا یا حتی به کهکشان‌ها در بخش‌های دور دست جهان اعمال می‌شود.

محتویات

    ۱ مکانیک نیوتنی
    ۲ مکانیک گالیله‌ای
        ۲.۱ دکارت و مفهوم حرکت
    ۳ پیش زمینه‌های تاریخ
        ۳.۱ جسم و امتداد
        ۳.۲ حرکت
        ۳.۳ مدت و زمان
    ۴ آیزاک نیوتن
        ۴.۱ قانون یکم
        ۴.۲ قانون دوم
        ۴.۳ قانون سوم
        ۴.۴ خدمات نیوتن
        ۴.۵ پیش زمینه تاریخی قانون جهانی گرانش نیوتن
        ۴.۶ قانون اول نیوتن
        ۴.۷ قانون دوم نیوتن
        ۴.۸ قانون سوم نیوتن
    ۵ دستگاه مقایسه‌ای مطلق اتر
        ۵.۱ فضا و زمان نیوتن
        ۵.۲ مشکلات قانون گرانش
    ۶ جستارهای وابسته

مکانیک نیوتنی

آخرین فردی که اندیشه‌هایش بر نیوتن و فرمول بندی مکانیک کلاسیک تاثیر عمیق داشت، دکارت بود.[نیازمند منبع] با این وجود نظرات تمام کارهای دکارت در زمینه فیزیک حالت توصیفی داشت.[نیازمند منبع] اما همین مسائل توصیفی نیز به شدت با فیزیک ارسطویی در تضاد بود.[نیازمند منبع] به همین دلیل نخست مکانیک گالیله‌ای بیان کرده و آنگاه فیزیک دکارتی آورده شده است تا با مقایسهٔ آنها با کارهای نیوتن، ارزش و اهمیت کار نیوتن بهتر مشخص شود.[نیازمند منبع]
مکانیک گالیله‌ای
Bouncing ball strobe edit.jpg

پس از کپرنیک و کپلر که در نجوم تحولات را آغاز کردند، گالیله مسئولیت انتقال تاریخی از نجوم به فیزیک را به عهده گرفت.[نیازمند منبع] گالیله از جاذبه مطرح شده در قانون سوم کپلر جاذبه و شتاب را استنتاج کرد که از یک سو به حرکت غیر دایروی و سرعت نایکنواخت اجرام سماوی باز می گشت و از سوی دیگر به چند و چون سقوط اجسام در زمین ارتباط داشت. یک طرف نجوم و طرف دیگر قوانین فیزیک. تعریف " شتاب یعنی تغییر سرعت در مقدار و یا جهت " شیرازه نظریه گالیله بود که به نظر متاخرین در این باب متفاوت بود. نظریه ارسطو می‌گفت که حرکت طبیعی اجسام سماوی دایره است و حرکت اجسام زمینی خط مستقیم و اگر جسم زمینی را به حال خود بگذاریم کم کم خواهد ایستاد. گالیله اما می‌گفت که هر جسمی فارغ از سماوی یا زمینی اگر نیروی خارجی بر آن اعمال نشود در حرکت مستقیم خود با سرعت ثابت ادامه خواهد داد و نیروی اعمالی می‌تواند در راستا و یا در سرعت آن جسم تغییر حاصل کند که در هر دو صورت شتاب نامیده می‌شود.[نیازمند منبع] همچنین او قانون شتاب را کشف کرد و آن مثال معروف سقوط پر و گلوله در خلاء در اثبات همین موضوع است.[نیازمند منبع] او در این مورد دست به یک تصور علمی زد و فرض کرد که اگر بتوان ستونی بدون هوا ایجاد کرد این دو جسم در یک زمان و با یک سرعت به زمین خواهند رسید. این امر محقق نشد مگر زمانی که در تاریخ ۱۶۵۴ ماشین تخلیه هوا اختراع شد و صحت نظر گالیله تائید شد. در همان زمان این امکان نیز به وجود آمد تا شتاب جاذبه زمین اندازه گیری شود. او قوانین حرکت پرتابی را که اکنون به عنوان یک مسئله کلاسیک در دبیرستان‌ها تدریس می‌شود را نیز کشف کرد.[نیازمند منبع]
دکارت و مفهوم حرکت

در باب فیزک دکارت و مفهوم حرکت از دیدگاه او کمتر سخن گفته اند. گویی فیزیک دکارت با آنهمه اهمیت و تاثیرش بر آراء اندیشمندان بزرگی همچون ایزاک نیوتن در مقابل دیگر افکار او همچون تصورات فطری و دوگانه انگاری ذهن - کمتر مورد توجه بوده است.[نیازمند منبع]

فیزیک و شالوده‌های آن نزد دکارت نقشی محوری داشتند. هر چند امروزه احتمالاً او را بیشتر با مابعدالطبیعه ذهن و بدن یا برنامه و روش معرفت‌شناسی اش می‌شناسند. در قرن هفدهم میلادی لااقل به یک اندازه، فیزیک مکانیکی و مکانیک جهان هندسی در حرکت که نقش بسیاری در مقبولیت او نزد اندیشمندان معاصرش داشت، شناخته شده بود.[نیازمند منبع]
پیش زمینه‌های تاریخ

دکارت در جریان مخالفت با فلسفه مدرسی به هیچ وجه تنها نبود.[نیازمند منبع] آنزمان که دکارت در مدرسه فیزیک می‌آموخت حملات متعددی اندیشه‌های مختلف فلسفه طبیعی ارسطو را هدف قرار می‌داد . اما مهم‌ترین امر در فهم فیزیک دکارت مسئله احیاء اتمیسم سنتی بود.[نیازمند منبع] در برابر دیدگاه ارسطویی، اتمیستهای سنتی از جمله دموکریتوس, اپیکور، و لوکرسیوس سعی می‌کردند تا رفتار ویژه اجسام را نه بر حسب صورتهای جوهری، بلکه بر حسب اندازه، شکل و حرکت اجسام کوچکتری بنام اتم تبیین نمایند. اتمهایی که در فضای خالی به حرکت واداشته شده اند . در قرن شانزدهم در باب اندیشه اتمیستی به طور گسترده‌ای بحث می‌شد. بطوریکه در اوایل قرن هفدهم می‌توان تعداد قابل توجهی از طرفداران آن از جمله نیکولاس هیل، سباستین باسو, فرانسیس بیکن، و گالیلو گالیله را نام برد . پس از تمام اینها، فیزیک دکارت نقطه پایانی بر این مباحث گذاشت که کاملا با جهان اتمیستها بیگانه بود.[نیازمند منبع] دکارت اعتقاد به وجود اتمهای جدا از هم و فضاهای خالی را که مشخصه فیزیک اتمیستی بود کنار گذاشت.[نیازمند منبع]
جسم و امتداد

فلسفه طبیعی دکارت با مفهوم جسم آغاز می‌شود.[نیازمند منبع] البته امتداد، ذاتی جسم یا جوهر جسمانی است. یا آنگونه که در " اصول " اصطلاح فنی آنرا بکار می‌گیرد، امتداد صفت اصلی جوهر جسمانی است . از نگاه دکارت، همچون دیگر بزرگان، علم ما به جواهر نه بصورت مستقیم بلکه از طریق عوارض، صفات و کیفیات، و . . . آنها ست . به همین دلیل در " اصول " می‌نویسد: " گرچه هر صفتی برای اینکه شناختی از جوهر به ما بدهد به تنهایی کافی است، اما همین یک صفت در جوهر هست که طبیعت و ذات جوهر را تشکیل می‌دهد و همه صفات دیگر تابع آن است . مقصود من امتداد در طول و عرض و عمق است که تشکیل دهنده طبیعت جوهر جسمانی است یا اندیشه که تشکیل دهنده طبیعت جوهر اندیشنده است . زیرا همه صفات دیگری که به جسم نسبت دارد منوط به امتداد و تابعی از آن است . و نیز . . . " این ویژگی خاص، امتداد برای جسم و اندیشه برای نفس است . همه دیگر تصورات و مفاهیم به این صفت خاص باز می‌گردند .تا آنجا که بواسطه صور امتداد است که ما اندازه، شکل و حرکت و دیگر صفات جسم را درک می‌کنیم . و همینطور به واسطه مفهوم اندیشه یا فکر است که قادر به درک اندیشه‌های خاص خود هستیم . تصور امتداد بسیار نزدیک به تصور جوهر جسمانی است، بطوریکه دکارت اذعان می‌دارد که ما قادر به درک مفهوم این جوهر فارغ از صفت اصلی آن نیستیم . دکارت در" اصول " اینگونه می‌نویسد[نیازمند منبع]: " تصور جوهر جسمانی بصورتی متمایز از کمیت خویش، تصوری مبهم از یک چیز غیر جسمانی است . گرچه بعضی این موضوع را به نحو دیگری بیان می‌کنند، اما من در هر حال فکر می کنم که نحوه تلقی آنها غیر از آن چیزی باشد که هم اکنون گفتم . زیرا وقتی جوهر را از امتداد و کمیت انتزاع می‌کنند، یا مقصودشان از جوهر لفظی است که دلالت بر چیزی ندارد یا تقریباً تصور مبهمی از جوهری غیرجسمانی در ذهن خود دارند که آن را بغلط به جسم نسبت می‌دهند و تصور حقیقی خود را از آن جوهر جسمانی به امتداد معطوف می‌کنند که در عین حال از نظر آنان عرض نامیده می‌شود . بنابراین می‌توان بسهولت دریافت که الفاظ آنها با افکارشان مطابقت ندارد."

دکارت به حرکات، حالات و اشکال که اجسام می‌توانند دارای آنها باشند، قائل می‌گردد[نیازمند منبع]. بدین ترتیب، رنگها، مزه‌ها، گرما و سرما در واقع در اجسام وجود ندارند بلکه آنها تنها در ذهنی که آنها را ادراک می‌کند موجود اند . البته مهم است که بدانیم آن هنگام که دکارت ذات یا جوهر جسم را امتداد انگاشت، قائل به جوهر به آن دقتی که مدرسیان معاصرش قائل بودند، نبود .

خلاصه اینکه تمایز میان یک جوهر و عوارض آن در مابعدالطبیعه مدرسی یک اصل است[نیازمند منبع]. ( مثلاً، انسان ذاتاً یک حیوان ناطق است که با از دست دادن هرکدام از صفات حیوان یا ناطق دیگر انسان نیست )؛ اما عوارض غیر ذاتی - نسبت کاملاً متفاوتی با جوهر دارند، بطوریکه با از بین رفتن آنها تغییری در طبیعت جوهر رخ نمی‌دهد . حال، بعضی از آن عوارض مجموعه‌ای از آن چیزهایی هستند که تنها در انسان یافت می‌شود .

نزد دکارت تمام عوارض یک جوهر جسمانی باید بوسیله ذاتشان که همان امتداد است فهمیده شوند . هیچ چیز در جسم وجود ندارد که توسط ویژگی ذاتی امتداد قابل درک نباشد . بدین ترتیب اجسام دکارتی، اجسامی هندسی هستند که در خارج از ذهنی که آنها را ادراک می‌کند وجود دارند .[نیازمند منبع]
حرکت
Coupled Harmonic Oscillator.svg

حرکت در فیزیک دکارت امری کاملاً تعیین کننده است[نیازمند منبع]. همه آنچه درجسم وجود دارد امتداد است، و تنها طریق برای اینکه جسمی از جسم دگر قابل تفکیک جلوه کند، حرکت است . بدین ترتیب، آنچه باعث تعین اندازه و شکل اجسام منفرد می‌گردد حرکت است و بدینسان حرکت، محوری‌ترین اصل تبیینی در فیزیک دکارت است .

باید توجه داشت که نظریه هندسی جسم به عنوان امتداد، ذاتاً جهانی ایستا را بر ما عرضه می‌دارد[نیازمند منبع]. اما واضح است که حرکت یک واقعیت است، و ماهیت آن را باید بررسی کرد . با این همه، ما باید فقط حرکت مکانی را بررسی کنیم . زیرا دکارت تصریح می‌کند که هیچ نوع دیگری از حرکت برای او قابل تصور نیست.

در عرف عام، حرکت " عملی است که با آن جسمی از مکانی به مکانی دیگر عبور می‌کند " و در مورد یک جسم مفروض می‌توانیم بگوییم که این جسم، بر حسب نقاط مرجعی که اختیار می‌کنیم، در عین حال هم متحرک است و هم غیر متحرک . کسی که کشتی متحرکی سوار است نسبت به ساحلی که آن را ترک گفته است متحرک است، ولی در عین حال نسبت به اجزاء کشتی در حالت سکون است ."[نیازمند منبع]

حرکت به معنای اخص عبارت است از " انتقال یک جزء ماده یا یک جسم از مجاورت اجسامی که در تماس مستقیم با آن اند[نیازمند منبع]. و ما آنها را در حال سکون تلقی می‌کنیم، به مجاورت اجسام دیگر "[نیازمند منبع]. در این تعریف تعبیرات " جزء ماده " و " جسم " را باید به معنای چیزی گرفت که در معرض حرکت انتقالی واقع می‌شود، ولو اینکه مرکب از اجزاء کثیری باشد که دارای حرکات خاص خویش اند و کلمه " حرکت انتقالی " را باید مبین این معنی دانست که حرکت در جسم مادی است و نه در فاعلی که آن را حرکت می‌دهد . حرکت و سکون صرفاً حالات مختلف یک جسم اند . به علاوه تعریف حرکت به عنوان حرکت انتقالی جسمی از مجاورت اجسام دیگر متضمن این معنی است که شیء متحرک فقط یک حرکت می‌تواند داشته باشد؛ در حالی که اگر از کلمه " مکان " استفاده می‌شد، می‌توانستیم به یک جسم واحد حرکات متعددی نسبت دهیم، زیرا مکان را می‌توان نسبت به نقاط مرجع متفاوتی لحاظ کرد[نیازمند منبع]. بالاخره در تعریف، کلمات " و ما آنها را در حالت سکون تلقی می‌کنیم " معنای کلمات " اجسامی که در تماس مستقیم با آن اند " را محدود می‌کند.[نیازمند منبع]

دکارت جهت زدودن ابهام از چهره حرکت مدرسی دست به تعریف دقیق خود از حرکت می‌زند[نیازمند منبع]. او با توجه به وضوح مفهوم عرفی حرکت، آنرا هندسی لحاظ می‌کند تا از گرفتار شدن در کلاف تعاریف گمراه کننده مدرسی بپرهیزد . بعدها دکارت در " اصول " با کوشش در نظام مند نمودن اندیشه اش سعی می‌کند به مفهوم حرکت، با توجه به تعریفی که نزد عوام بکار می‌رود روشنی ببخشد[نیازمند منبع]: " اما حرکت ( یعنی حرکت مکانی، زیرا من حرکت دیگری نمی‌توانم تصور کنم و گمان نمی کنم بتوان حرکت دیگری در طبیعت تصور کرد ) به معنی معمولی کلمه چیزی نیست جز عملی که جسم با آن از مکان به مکان دیگر می‌رود . " دکارت تعریف دیگری از حرکت را جهت روشنایی بخشیدن به مفهوم مکان پیشنهاد می‌کند . در " اصول " اصل 25 می‌نویسد : " اما اگر عادت عمومی را رها کنیم و به حقیقت ماده توجه کنیم اجازه دهید ببینیم بر اساس حقیقت شیء از حرکت چه می‌توان فهمید . برای اینکه طبیعت مشخص حرکت را تعیین کنیم، می‌توان گفت حرکت عبارت است از[نیازمند منبع]: انتقال جزئی از ماده یا از یک جسم از کنار اجسامی که بدون فاصله با آن اتصال دارند و ما آنها را در سکون تلقی می کنیم به کنار اجسام دیگر . مقصود من از " یک جسم " یا " جزئی از ماده " تمام آن چیزی است که یکجا و بر روی هم تغییر مکان می‌دهد؛ گر چه ممکن است این جسم خود مرکب از اجزاء بسیاری باشد که فی نفسه حرکات دیگری داشته باشند . من این عمل را انتقال مینامم نه نیرو یا فعلی که انتقال می‌دهد، تا نشان دهم که حرکت همیشه در شیء متحرک است نه در محرک . زیرا به نظر من این دو دقیقاً از هم تفکیک نشده اند . علاوه بر این، من چنین درک می کنم که حرکت حالتی از شیء متحرک است و نه یک جوهر؛ درست همانطور که شکل حالتی از شیء متشکل و از اصل سکون حالتی از شیء ساکن است . "[نیازمند منبع]
مدت و زمان

تصور زمان با تصور حرکت ارتباط دارد . ولی ما باید تمایزی میان زمان و مدت قائل شویم . مدت حالتی از شیء به لحاظ دوام وجود آن اعتبار می‌شود . ولی زمان که به عنوان مقدار حرکت وصف می‌شود از مدت به معنای عام متمایز است . " ولی برای اینکه مدت همه اشیاء را تحت ضابطه و ملاک واحدی ادراک کنیم، معمولاً مدت آنها را با مدت بزرگ‌ترین و منظم‌ترین حرکات، یعنی حرکاتی که علت پیدایش سالها و روزهاست، مقایسه می کنیم، و از اینها به زمان تعبیر می کنیم . بنابراین زمان چیزی را به مفهوم مدت، به معنای عام، اضافه نمی‌کند، بلکه به نحوه‌ای از فکر یا اعتبار ذهن است " . بنابر این دکارت می‌تواند بگوید که زمان فقط نحوه‌ای از فکر یا اعتبار ذهن است و یا، چنانکه در " اصول " می‌آید , " فقط نحوه‌ای از اعتبار این مدت است . " اشیاء مدت یا دوام دارند، ولی می‌توانیم به وسیله مقایسه‌ای این مدت‌ها را در ذهن اعتبار کنیم و در آن صورت ما تصور زمان را داریم، که مقدار مشترک مدتهای مختلف است .[نیازمند منبع]

پس در عالم مادی جوهر جسمانی را داریم، که آن را امتداد حرکت می دانیم، اما چنانکه قبلاً ملاحظه شد، اگر نظریه هندسی جوهر جسمانی را فی نفسه اعتبار کنیم، به تصور یک عالم ایستا میرسیم .[نیازمند منبع] زیرا تصور امتداد فی نفسه مستلزم تصور حرکت نیست . بنابراین، حرکت بالضروره به عنوان امری زائد بر جوهر جسم مینماید . و در واقع حرکت در نظر دکارت حالتی از جسم است . بنابراین، باید درباره منشا حرکت تحقیق کرد . و در این مرحله، دکارت تصور خداوند و فاعلیت الهی را به میان می‌کشد . زیرا خداوند اولین علت حرکت در عالم است .[نیازمند منبع] به علاوه، او مقدار متساوی و ثابتی از حرکت را در عالم حفظ می‌کند، به نحوی که هر چند نقل و انتقالی در حرکت واقع می‌شود، مقدار کلی آن ثابت باقی می ماند . " به نظر من واضح است که کسی غیر از خداوند نیست که با قدرت کامله خویش ماده را با حرکت و سکون اجزای آن خلق کرده باشد، و با مشیت بالغه خویش هم اکنون در عالم همان قدر حرکت و سکونی را که به هنگام خلق آن ایجاد کرده بود، حفظ کند[نیازمند منبع]. زیرا هر چند حرکت فقط حالتی از احوال ماده متحرک است، با وجود این ماده مقدار خاصی از حرکت را که هرگز قابل زیادت و نقصان نیست حفظ می‌کند، ولو اینکه در برخی از اجزاء آن گاهی حرکت بیشتر و گاهی حرکت کمتری وجود دارد . . . " . می‌توان گفت که خداوند عالم را با مقدار معینی از نیرو آفریده است، و کل مقدار نیرو در عالم، با آنکه مستمراً از جسمی به جسم دیگر منتقل می‌شود، ثابت می ماند . در نهایت نباید از نظردور داشت که دکارت در صدد است که بقای مقدار حرکت را از مقدمات مابعدالطبیعی، یعنی، از ملاحظه کمالات الهی، استنتاج کند .[نیازمند منبع]
آیزاک نیوتن

نیوتن در سال ۱۶۸۷ میلادی "اصول ریاضین فلسفهٔ طبیعی" را به نگارش درآورد. در این کتاب او مفهوم گرانش عمومی را مطرح ساخت و با تشریح قوانین حرکت اجسام، علم مکانیک کلاسیک را پایه گذاشت. نیوتن همچنین در افتخار تکمیل حساب دیفرانسیل با ویلهلم گوتفرید لایبنیتز ریاضیدان آلمانی شریک است.[نیازمند منبع] نام نیوتن با انقلاب علمی در اروپا و ارتقاء تئوری خورشید- مرکزی (heliocentrism) پیوند خورده ‎ است.[نیازمند منبع] او نخستین کسی است که قواعد طبیعی حاکم بر گردشهای زمینی و آسمانی را کشف کرد. وی همچنین توانست برای اثبات قوانین حرکت سیارات کپلر برهان‌های ریاضی بیابد.[نیازمند منبع] در جهت بسط قوانین نامبرده، او این جستار را مطرح کرد که مدار اجرام آسمانی ( مانند ستارگان دنباله دار) لزوما بیضوی نیست بلکه می‌تواند هذلولی یا شلجمی نیز باشد. افزون بر اینها، نیوتن پس از آزمایش‌های دقیق دریافت که نور سفید ترکیبی است از تمام رنگ‌های موجود در رنگین‌کمان. در آن دوران دروس دانشکده عموماً بر پایهٔ آموزه‌های ارسطو تنظیم می‌شد ولی نیوتن ترجیح می‌داد که با اندیشه‌های مترقی‌تر فیلسوفان نوگرایی چون دکارت، گالیله، کپرنیک و کپلر آشنا شود. در ۱۶۶۵ میلادی او موفق به کشف قضیهٔ دو جمله‌ای در جبر شد. یافته‌ای که بعدها به ابداع حساب دیفرانسیل انجامید.[نیازمند منبع]

در سال ۱۶۸۴ میلادی نیوتن که مطالعات خود را دربارهٔ گرانش و چگونگی حرکت سیارات کامل کرده بود، رساله‌ای در این مورد نوشت که بسیار مورد توجه ادموند هالی منجم معروف انگلیسی قرار گرفت. با تشویق و پیگیری او سرانجام نیوتن کتابش را تکمیل و با سرمایه هالی منتشر کرد.[نیازمند منبع]

کتاب (Philosophiae Naturalis Principia Mathematica) اصول ریاضی فلسفهٔ طبیعی بر جهان علم بویژه فیزیک تأثیری عظیم گذاشت و بعضی آن را بزرگ‌ترین کتاب علمی تاریخ دانسته‌اند.[نیازمند منبع]

کپلر نتوانسته بود توضیح دهد که چرا مدار سیاره‌ها بیضی است و چه نیرویی آنها را به حرکت در می‌آورد. همچنین مشخص نبود که به چه علت سرعت مداری سیارات وقتی به خورشید نزدیکتر می‌شوند، افزایش می‌یابد.نیوتن در کتاب اصول ریاضی فلسفه طبیعی به تمامی این پرسش‌ها پاسخ گفت. او ثابت کرد که نیروی کشش میان اجسام آسمانی، طبق قانون " عکس مربع" عمل می‌کند یعنی مقدار نیروی گرانش میان خورشید و یک سیاره برابر است با عکس مجذور فاصله میان آن دو. او با تحلیل ریاضی نشان داد که قانون عکس مربع به ناگزیر مسیر حرکت سیاره‌ها را بیضی می‌سازد. آنگاه او گام بلند دیگری برداشت و قانون گرانش عمومی را وضع کرد که به موجب آن هر جسمی در عالم به هر جسم دیگری نیروی کششی وارد می‌کند و مقدار این نیرو با رابطهٔ نامبرده محاسبه‌پذیر است. در بخش دیگری از کتاب اصول ریاضی فلسفه طبیعی، نیوتن چگونگی جنبش اجسام را در قالب سه قانون توصیف کرده است. ارسطو بر این باور بود که اجسام در حالت طبیعی ساکن هستند و برای اینکه یک جسم با سرعت یکنواخت به حرکت خود ادامه دهد، باید پیوسته نیرویی بر آن وارد شود در غیراین صورت به حالت «طبیعی» خود برمی‌گردد و ساکن می‌شود. اما نیوتن با بهره‌گیری از پژوهشهای گالیله به این پندار درست رسید که اگر جسمی با سرعت یکنواخت به حرکت درآید و نیرویی بیرونی به آن وارد نشود تا ابد با شتاب صفر به حرکت خود ادامه خواهد داد. این ویژگی را نیوتن در نخستین قانون حرکت خود چنین بیان می‌کند.
قانون یکم

هر جسم که در حال سکون یا حرکت یکنواخت در راستای خط مستقیم باشد، به همان حالت می‌ماند مگر آنکه در اثر نیروهای بیرونی ناچار به تغییر آن حالت شود.

دومین قانون به این پرسش پاسخ می‌دهد که اگر بر یک جسم نیروی خارجی وارد شود، حرکت آن چگونه خواهد بود.
قانون دوم

آهنگ تغییر اندازهٔ حرکت یک جسم، متناسب با نیروی برآیندِ وارد بر آن جسم است و در جهت نیرو قرار دارد. فرمولی که از این قانون برمی‌آید به معادله بنیادین مکانیک کلاسیک معروف است که مطابق آن، شتاب یک جسم برابر است با نیروهای خالص وارده تقسیم بر جرم جسم.این قانون توسط نیوتن به شکل برابری آهنگ تغییر تکانه با نیرو بیان شد:

    \mathbf{F} = {\mathrm{d}\mathbf{p} \over \mathrm{d}t} = {\mathrm{d}(m \mathbf{v}) \over \mathrm{d}t}.

قانون سوم

سومین قانون می‌گوید که هرگاه جسمی به جسم دیگری نیرو وارد کند، جسم دوم نیز نیرویی به همان بزرگی ولی در سوی مخالف بر جسم اول وارد می‌کند و برآیند کنش هم‌زمان این دو نیرو باعث حرکت شتابدار می‌شود.
خدمات نیوتن

مجموعهٔ قوانین سه‌گانهٔ حرکت و قانون گرانش عمومی، اساس و شالودهٔ فناوری مدرن هستند و با وجود پیدایش فرضیه‌های تازه‌تر از اهمیت آن کاسته نشده است. در کنار فعالیت‌های علمی معمول، نیوتن از مسؤولیت‌های سیاسی نیز رویگردان نبود. او در سال های ۱۶۸۹، ۱۷۰۱ و ۱۷۰۲ م. به نمایندگی مجلس برگزیده شد. اگر چه تنها جمله‌ای که در طول این سه سال در صحن مجلس بر زبان آورد، تقاضای بستن پنجره‌ها بود!

از سال ۱۷۰۳ میلادی تا آخر عمر نیوتن رئیس انجمن سلطنتی بریتانیا و همچنین یکی از اعضای فرهنگستان علوم فرانسه بود.
پیش زمینه تاریخی قانون جهانی گرانش نیوتن

بعد از ارائهٔ قوانین کپلر و کشفیات پر اهمیت گالیله، ریاضیدانان و فیزیکدانان علاقه زیادی به موضوع‌های اخترشناسی پیدا کردند. در این زمینه نظریه‌های مختلفی داده شد. رابرت هوک و ادموند هالی به نظر باقی بودند که نیرویی که سیاره‌ها را به‌طرف خورشید می‌کشد، آنها را در مدار خود نگاه می‌دارد. از این گذشته آنها گمان می‌کردند که این نیرو باید با دور شدن از خورشید و به نسبت مربع فاصله ضعیف شوند. کپلر نیز وجود این نیرو را قبول داشت و تصور می‌کرد که این نیرو به نسبت فاصله ضعیف می‌شود. بنابراین داستان افتادان سیب و توجه نیوتن به گرانش نه تنها واقعی نیست، بلکه شناختن روند تکامل علم را مختل می‌کند. حتی ۵۰ سال قبل ازنیوتن گالیله به شتاب گرانش توجه داشت و آن را بیان کرده بود. اما امتیاز نیوتن در این بود که اثر همهٔ نیروها را تحت قانون کلی توضیح داد و بصورت رازی بیان کرد. علاوه بر آن نیوتن با یک فرض اساسی که قبل از وی به آن توجه نشده بود توانست قانون جهانی گرانش را فرمول بندی کند. وی فرض کرد که جسمی کروی که چگالی آن در هر نقطه به فاصله آن تا مرکز کره بستگی دارد، یک ذرهٔ خارجی را طوری جذب می‌کند که گویی همه جرم آن در مرکز متمرکز شده است. این قضیه توجیه وی را از قوانین حرکت سیارات کامل کرد، زیرا انحراف جزئی خورشید از کرویت واقعی در اینجا قابل صرف نظر کردن است. پس از آنکه نیوتن قانون جهانی گرانش را مطرح کرد، رابرت هوک ادعا کرد که نیوتن کشف قانون گرانش وی را دزدیده و به نام خود ارائه داده است. به همین دلیل مشاجره شدیدی بین نیوتن و هوک در گرفت که موجب رنجش و حتی بیماری نیوتن گردید.
قانون اول نیوتن

هر گاه به جسمی نیرویی وارد نشود و یا برایند صفر گردد اگر جسم ساکن باشد ساکن می ماند اگر با سرعت ثابت در حال حرکت باشد با همان سرغت به حرکتش ادامه می‌دهد .

این قانون تحت عنوان مختلف از جمله، اصل ماند، قانون اینرسی، قانون لختی بیان شده است. طبق قانون اول نیوتن حرکت ویزگی ذاتی اجسم است و در غیاب هرگونه نیروی خارجی جسم همان حالت حرکتی خود را حفظ می‌کند. این قانون طومار فلسفهٔ طبیعی ارسطو را درهم پیچید. زیرا ارسطو گفته بود: برای اینکه یک جسم با سرعت یکنواخت به حرکت خود ادامه دهد، باید پیوسته نیرویی بر آن وارد شود در غیراین صورت به حالت طبیعی خود برمی‌گردد و ساکن می‌شود .

چند مثال:

جسمی را روی کف دست خود قرار دهید و دست را بی حرکت نگاه دارید. این جسم تا زمانیکه روی کف دست شما قرار دارد، همانجا و به همان حالت خواهد ماند، زیرا برایند تمام نیروهای وارد بر آن صفر است .
قانون دوم نیوتن

قانون دوم نیوتن در فیزیک بسیار مهم و اساسی است. هر گاه نیرویی بر یک جسم اثر کند این جسم شتابی می‌گیرد که هم جهت نیرو است و اندازه آن با اندازه نیرو نسبت مستقیم و با جرم جسم نسبت عکس دارد .

F=ma or a=F/m

این قانون که در سال 1679 اولین بار در کتاب Procatinare Unnaturalis Prinicipia Mathematica بوسیله نیوتن منتشر شد به‌عنوان مهم‌ترین کشف در تاریخ علم قلمداد شده است .

معمولاً قانون دوم نیوتن را با استفاده از تغییرا اندازه حرکت تعریف می‌کنند. چون اندازه یکی از مفاهیم بنیادی در فیزیک است، لذا آنرا تعریف کرده و یکبار دیگر با استفاده از به تعریف قانون دوم نیوتن خواهیم پرداخت. اندازه حرکت یا تکانه

اندازه حرکت بصورت حاصلضرب جرم در سرعت یعنی P=mv تعریف می‌شود. بنابر این با توجه به قانون اول نیوتن هنگامی سرعت تغییر می‌کند که نیرویی بر جسم اعمال شود. لذا در غیاب هرگونه نیروی خارجی اندازه حرکت یک جسم ثابت است. بنابر این قانون دوم نیوتن را می‌توان به صورت زیر تعریف کرد :

نیرو = تغییرات اندازه حرکت

F = dp/dt

در قانون دوم نیوتن سرعت نامتناهی قابل قبول است. چون در قوانین نیوتن خواص فیزیکی ماده مستقل از سرعت آن فرض شده، همچنین زمان نیز یک کمیت مستقل و مطلق است، بنابراین با توجه به سرعت نامتناهی در مدت زمان صفر هر فاصله‌ای قابل پیمودن است. به عبارت دیگر یک شئی در لحظه‌ای خاص می‌تواند در مکانهای مختلفی باشد. هرچند این پدیده هرگز مشاهده نشد، اما فیزیکدانان برای مدتی بیش از دو قرن پذیرای آن بودند .
قانون سوم نیوتن

برای هر کنشی همواره یک واکنش برابر ناهمسو وجود دارد. به عبارت دیگر هرگاه جسم 1 نیرویی به جسم 2 وارد کند، جسم 2 نیز همان مقدار نیرو را در جهت مخالف نیروی دریافتی به جسم یک وارد می‌کند، بطوریکه:

F1=-F2 or F1+F2=0

با توجه به اینکه سرعت نامتناهی طبق قانون دوم قابل قبول بود، قانون سوم همواره و در تمام لحظات برقرار بود. حتی اگر دو جسم در فاصلهٔ دلخواه نسبت به یکدیگر قرار داشته باشند، هر تغییر موضع هر یک از آنها، بلافصله به دیگری منتقل می‌شود. یعنی هم‌زمان دو نقطه از جهان و در واقع تمام جهان را می‌توان تحت تاثیر یک رویداد قرار داد .

گرانش پرتابه‌ای که بطور افقی پرتاب می‌شود، مسیری سهمی شکل را به‌طرف زمین می پیماید و سرانجام به سطح زمین سقوط می‌کند. اما چون زمین به شکل کره استّ، سطح آن انحنا دارد. حال اگر پرتابه‌ای باسرعت زیاد از بالای یک قله پرتاب شود، تحت تاثیر گرانش مسری منحنی را طی خواهد کرد. اگر سرعت این پرتابه به اندازهٔ کافی باشد، می‌تواند یک دایرهٔ کامل را حول زمین طی کند و دائم دور زمین بچرخد.

نیوتن فرض کرد که نیروی گرانش زمین مانند کره‌ای بزرگ و در حال انبساط در همه جهات پراکنده است. بنابراین مساحت این کره برابر است با:

S=4pir^2

وی سپس استدلال کرد که نیروی گرانشی که بر سطح این کره پراکنده شده است، می بایست متناسب با مجذور شعاع آن ضعیف شود. درست مانند شدت نور و صوت. به این ترتیب برای نیوتن آشکار شد که ماه بایستی تحت اثر این نیروی گرانش کشیده شود. سپس استدلال کرد چنانچه ماه با نیروی معینی بوسیله زمین کشیده می‌شود، زمین نیز بایستی با همان اندازه بوسیله ماه کشیده شود. آنگاه نتیجه گرفت که نیروی گرانشی میان هر دو جسمی که در جهان است، مستقیماً متناسب با حاصلضرب جرمهای آنهاست.

این نتیجه را قانون جهانی گرانش می نامند که بصورت زیر بیان می‌شود:

F=GmM/r^2

با گذشت زمان مشخص شد که سیارات و ستارگان از این قانون تبعیت می‌کنند.

نیوتن هیچگاه قوانین خود را بصورت تحلیلی ننوشت، این کار اولین بار توسط اویلر انجام شد.
دستگاه مقایسه‌ای مطلق اتر

با توجه و کمی دقت به قوانین نیوتن مشاهده می‌شود که هنگام مطرح شدن این قوانین یک نکته مهم نادیده گرفته شده است، و آن این است که این قوانین نسبت به کدام دستگاه مقایسه‌ای مطرح شده اند. زیرا در تمام تجربیات مکانیکی از هر نوع که باشند باید وضع نقاط مادی را در لحظهٔ معین نسبت به مکانی خاص در نظر گرفته شود.

نیوتن نظر داده بود که کالبد فضا، در حالت سکون است. یعنی می‌توان از حرکت مطلق سخن گفت. اما در آن زمان اعتقاد عمومی بر این بود که کالبد فضا از اتر (عنصر پنجم ارسطویی) انباشته است. یعنی چنین تصور می‌شد که اتر در فضا مستقر و ساکن است و به هیچ روی حرکت نمی‌کند و همهٔ اجسام در اتر غوطه ورند.[نیازمند منبع]

همچنین دانشمندان کلاسیک همواره تاثیر از فاصله دور را امری می پنداشتند که تصور آن دشوار بود، و نیروی گرانش که می‌توانست از فواصل دور اثر می‌کند، نیوتن را به تعجب واداشته بود.[نیازمند منبع] نیوتن به منظور توضیح این اثر، عقیده ارسطو را در باره اینکه افلاک از اتر پر شده اند را پذیرفت و فکر می‌کرد که ممکن است گرانش بطریقی توسط اتر منتقل شود. لذا اتر ضمن آنکه دستگاه مقایسه‌ای مطلق بود، وسیلهٔ انتقال گرانش نیز به حساب می‌آمد.[نیازمند منبع]
فضا و زمان نیوتن

نیوتن در کتاب اصول فلسفهٔ طبیعی نوشت: زمان مطلق، حقیقی و ریاضی، خود بخود و به علت ماهیت ویژه خود، بطور یکنواخت و بدون ارتباط با هیچ چیز خارجی جریان دارد.

بنابراین از دیدگاه نیوتن زمان یک مقیاس جهانی بود که مستقل از همه اجسام و پدیده‌های فیزیکی وجود داشت. زمان به دلیل ماهیت خود جریان داشت و این جریان وابسته به هیچ چیز دیگری نبود.

همچنین در مورد فضا چنین می‌گوید فضا در ذات خود مطلق و بدون احتیاج به یک چیز خارجی همه جا یکسان و ساکن است.

اینگونه نگرش به مطلق در قوانین نیوتن راهگشای بسیاری از ابهامات مکانیک نیوتنی بود. زمان مطلق، فضا مطلق و حرکت مطلق مواردی بودند که مکانیک نیوتنی بر اساس آنها شکل گرفته بود.
مشکلات قانون گرانش

مهم‌ترین مشکل قوانین نیوتن در قانون جهانی گرانش وی بود و خود نیوتن نیز متوجه آن شده بود. نیوتن دریافت که بر اثر قانون گرانش او، ستارگان باید یکدیگر را جذب کنند و بنابراین اصلاً به نظر نمی‌رسد که ساکن باشند. نیوتن در سال ۱۶۹۲ طی نامه‌ای به ریچارد بنتلی نوشت "که اگر تعداد ستارگان جهان بینهایت نباشد، و این ستارگان در ناحیه‌ای از فضا پراکنده باشند، همگی به یکدیگر برخورد خواهند کرد. اما اکر تعداد نامحدودی ستاره در فضای بیکران به طور کمابش یکسان پراکنده باشند، نقطه مرکزی در کار نخواهد بود تا همه بسوی آن کشیده شوند و بنابراین جهان در هم نخواهد ریخت." این برداشت نیز با یک اشکال اساسی مواجه شد. به‌نظر سیلیجر طبق نظریه نیوتن تعداد خطوط نیرو که از بینهایت آمده و به یک جسم می‌رسد با جرم آن جسم متناسب است. حال اگر جهان نامتناهی باشد و همهٔ اجسام با جسم مزبور در کنش متقابل باشند، شدت جاذبه وارد بر آن بینهایت خواهد شد .

مشکل بعدی قانون گرانش نیوتن این است که طبق این قانون یک جسم به طور نامحدود می‌تواند سایر اجسام را جذب کرده و رشد کند، یعنی جرم یک جسم می‌تواند تا بینهایت افزایش یابد. این نیز با تجربه تطبیق نمی‌کند، زیرا وجود جسمی با جرم بینهایت مشاهده نشده است مشکل بعدی قوانین نیوتن در مورد دستگاه مرجع مطلق بود. همچنان که می دانیم حرکت یک جسم نسبی است، وقتی سخن از جسم در حال حرکت است، نخست باید دید نسبت به چه جسمی یا در واقع در کدام چارچوب در حرکت است. دستگاه‌های مقایسه‌ای در فیزیک دارای اهمیت بسیاری هستند. قوانین نیوتن نسبت به دستگاه مرجع مطلق مطرح شده بود. یعنی در جهان یک چارچوب مرجع مطلق وجود داشت که حرکت همه اجسام نسبت به آن قابل سنجش بود. در واقع همهٔ اجسام در این چارچوب مطلق که آن را "اتر" می نامیدند در حرکت بودند. یعنی ناظر می‌توانست از حرکت نسبی دو جسم صحبت کند یا می‌توانست حرکت مطلق آن را مورد توجه قرار دهد.