فلسفهٔ تحلیلی(به انگلیسی: Analytic philosophy) فلسفهٔ آکادمیک حاکم بر دانشگاههای کشورهای انگلیسیزبان (آنگلو-ساکسون) است.[۱] فلسفهٔ تحلیلی را در مقابل فلسفه قارهای یا فلسفه اروپایی قرار میدهند. بنیانگذاران اصلی فلسفهٔ تحلیلی، فیلسوفان کمبریج برتراند راسل و جرج ادوارد مور بودند. این دو از ریاضیدان و فیلسوف آلمانی گوتلوب فرگه تأثیر پذیرفته بودند.[۲]
محتویات
۱ دامنه
۲ تاثیرات
۳ جستارهای وابسته
۴ منابع
۵ پیوند به بیرون
دامنه
این گونه فلسفه بر روشن بودن، بامعنی بودن و ریاضیوار بودن جستارهای فلسفی تاکید فراوان دارد.
به تفکر مابعدالطبیعی سازنده به دیدهٔ شک مینگرند.
معتقدند که روش تحلیل خاصی وجود دارد که فلسفه فقط از آن طریق میتواند به نتایج مطمئن دست یابد
تا حد زیادی از حل و فصل تدریجی مسائل فلسفی جانبداری میکنند.
فیلسوفان تحلیلی قرن ۲۰ توجه خود را در اصل نه بر تصورات موجود در ذهن بلکه بر زبانی که اندیشیدن ذهنی از طریق آن بیان میشود معطوف داشتهاند.
برتراند راسل و جورج ادوارد مور فلسفهٔ تحلیلی را با به کار انداختن منطق جدید -که راسل سهم زیادی در آن داشته است- به عنوان ابزار تحلیل بنیاد نهادند.[۳]
منطق و فلسفه زبان از همان ابتدا از بحثهای محوری فلسفهٔ تحلیلی بودند. چند تفکر از بحثهای مربوط به زبان و منطق در فلسفهٔ تحلیلی پدید آمد؛ مانند پوزیتیویسم منطقی، تجربهگرایی منطقی، اتمیسم منطقی، منطقگرایی و فلسفه زبان متعارف.
تاثیرات
فلسفهٔ تحلیلی بعدها بحثهای وسیعی را در این حوزهها مطرح کرد: فلسفه اخلاق (هر و مکی)، فلسفه سیاسی (جان رالز)، زیباییشناسی (ریچارد ولهایم)، فلسفه دین (الوین پلانتینگا)، فلسفه زبان (ساول کریپکی، هیلری پاتنم، کواین)، فلسفه ذهن (جیگون کیم، دیوید چالمرز، هیلری پاتنم). متافیزیک تحلیلی نیز اخیراً در کارهای فیلسوفانی همچون دیوید لوئیس و پیتر استراوسن شکل گرفتهاست.