اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

المپ

کوه المپ یا المپوس (به یونانی: Όλυμπος) با ارتفاع ۲٫۹۷۱ متر (یا ۹٫۵۷۰ فوت) بلندترین کوه یونان است که درنیمه شمالی آن کشور در نزدیکی دریای اژه، در مرز تسالی و مقدونیه و در ۱۰۰ کیلومتری تسالونیکی، دومین شهر بزرگ یونان واقع شده. کوه المپ دارای ۵۲ قله است که بلندترین آنها با ارتفاع ۲.۹۱۷ متر میتیکاس نام دارد که به معنای «بینی» می‌باشد. بر اساس برجستگی‌های توپوگرافیکی، این قله بلندترین قلهٔ اروپا محسوب می‌شود.

کوه المپ از نظر پوشش گیاهی بسیار غنی بوده و چندین گونهٔ بومی در آنجا رشد می‌کند.
جایگاه المپ در اساطیر یونانی

المپ اقامتگاه رئیس خدایان یونانی زئوس بود. همچنین بهترین خدایان یونان معابد و کاخ هایی در قلهٔ آن داشتند. در آنجا بود که خدایان گرد هم می‌آمدند تا از شراب لذیذ خدایان یونان نکتار (Nectar) و امبروزیا (Ambrosia) که به آنان زندگی جاودانه می‌داد بنوشند.آن طور که پیروان این دین میگویند قله کوه هم اکنون باقدرتی آسمانی جابجا شده و در نیویورک،ساختمان امپایر استیت در طبقه مخفی600لنگر انداخته است.قبل از آن هم تعدادی شاهد عینی گفته بودند که قله کوه در شب جدا میشده و در روز دوباره برمیگشته است.

هبه (الهه جوانی)

هبه (به یونانی: Ἥβη)، در اسطوره‌های یونان، الهه جوانی است.

دختر زئوس و هرا و خواهر آرس و هفاستوس وآتنا بود. ساقی خدایان در المپ بود و برای آنها نکتار و آمبورسیا (نوشیدنی و خوراک مخصوص خدایان) را فراهم می کرد. زمانی که هراکلس کشته شد و تن زمینی را ترک کرد و به المپ آمد، هبه را به همسری او درآورند. و پس از آن پرنس جوان تروایی، گانی مدا ( Ganymede) جانشین او و به عنوان ساقی خدایان مبدل گشت. هبه در اساطیر رومی با یوونتاس مطابق است.

هرکول

هرکول (به لاتین: Hercules) نام رومی او، یا هراکلس (به یونانی: Ἡρακλῆς, Hēraklēs) به معنی شکوه هرا[۱]، نام قهرمان اسطوره‌ای یونان و روم باستان فرزند پادشاه خدایان زئوس و آلکمنه بود. او نام‌آورترین قهرمان اسطوره‌ای یونان است.[۲] هرکول آخرین پسر فناپذیر زئوس و همچنین تنها کسی بود که از مادری فانی به دنیا آمده بود، و پس از مرگش تبدیل به خدا شد. هرکول در ابتدا توسط والدینش آلکیدس (به یونانی: Ἀλκείδης, Alkeidēs) نام‌گذاری شد، اما بعدها نام او فقط برای خشنودی نامادری‌اش هرا به هراکلس یا شکوه هرا تغییر یافت. استعداد او قدرت شگفت‌انگیز و شجاعتی بود که داشت، اما از دانش و خرد بهره چندانی نداشت. هنگامی که در گهواره بود دو مار را خفه کرد و در سنین نوجوانی توانست شیری را از پا درآورد. او هرگز در هیچ یک از شهرهایی که به ماجراجویی می‌پرداخت، مقیم نشد و سرگردانی‌های او باعث شد فراسوی مرزهای یونان، مثل افریقا و آسیای صغیر را درنوردد. از مشخصه‌های هراکلس می‌توان به سلاحش که گرزی بود از جنس چوب زیتون و لباسی که از پوست شیر درست شده بود اشاره کرد.[۳]

محتویات

    ۱ تولد و دوران کودکی
        ۱.۱ جوانی
        ۱.۲ دختران تسپیوس
    ۲ دوازده‌خوان هرکول
    ۳ ماجراجویی‌های دیگر هراکلس
        ۳.۱ هراکلس و حمله به تروا
    ۴ هراکلس در آثار هنری
    ۵ پانویس
    ۶ منابع

تولد و دوران کودکی

تبس و آرگوس هردو ادعا می‌کنند که هراکلس زاده آنجاست و ادعای تبسی‌ها به طور گسترده‌تری پذیرفته شده‌است، اما دلایلی وجود دارد که می‌توان عقیده داشت آرگوس زادگاه او بوده‌است. زئوس تصمیم گرفت فرزندی به دنیا آورد که قهرمانی را برای خدایان و فناپذیران به ارمغان بیاورد و ازاین رو آلکمینه، همسر آمفیتروئون را به عنوان مادر او انتخاب کرد. زمانی که آمفیتروئون مشغول نبرد بود، زئوس خود را به شکل او درآورد و با آلکمنه هم‌بستر شد. آمفیتروئون در همان شب از نبرد بازگشت و به طور معمول او نیز با آلکمنه هم‌بستر شد. درنتیجه این نزدیکی‌ها او دوقلو به دنیا آورد: هراکلس برای زئوس و ایفیکلس برای آمفیتروئون. پس از به دنیا آمدن هراکلس، زئوس سوگند یاد کرد که این پسر یکی از نوادگان پرسئوس است و روزی خواهد رسید که او بر تمام یونان حکمرانی خواهد کرد، اما هرا توسط ایلیتویا الههٔ وضع حمل، تولد هراکلس را عقب و تولد ائوروستئوس (یکی دیگر از نوادگان پرسئوس) را پیش انداخت و به این ترتیب ائوروستئوس پادشاه یونان شد.[۴] آلکمنه از ترس انتقام‌جویی هرا سریعا تولد هراکلس را افشا کرد، اما نوزاد توسط الهه عقل و خرد آتنا (در برخی تفسیرات دیگر توسط هرمس) به نزد هرا آورده شد و او را درمیان سینه‌های هرا قرار دادند. هرا که آن نوزاد را تشخیص نداده بود از روی ترحم از او پرستاری می‌کرد. هراکلس به شدت سینه‌های هرا را می‌مکید، به طوری که هرا ازشدت درد نوزاد را پس زد و درنتیجه شیرش به آسمان فوران کرد و "راه شیری" را پدید آورد. اما با خوردن این شیر الهی، هراکلس قدرت‌های مافوق‌طبیعی به دست آورده بود. در همین حین آتنا کودک را در اختیار گرفت و به آغوش مادرش بازگرداند و از آن پس هراکلس توسط والدینش بزرگ شد.

بعد از این ماجراها، آمفیتروئون به کودک مشکوک شده و چنین شد که با تئیریاس پیغمبر نابینایان، مشورت کرد. تئیریاس به او گفت هراکلس فرزند زئوس است و سرنوشت او چنین است که تبدیل به یک قهرمان شود. سپس آمفیتروئون با دقت از کودک مراقبت نمود و بهترین استادان و مربیان ورزشی را برای او انتخاب کرد. راندن ارابه را از پدرش آمفیتروئون، کشتی گرفتن را از اوتولوکوس، هنر کمانداری را از ایریتوس، شمشیرزنی را از کستور و چنگ نوازی را از لینوس آموخت. هراکلس نیز درعوض با کارکردن در مزرعه به پدرخود کمک می‌کرد و همین مساله به قویتر شدن او نیز می‌انجامید. او شمشیرش را از هرمس، تیر و کمانش را از آپولون، زره سینه‌اش را از هفائستوس و جامه‌اش را از آتنا دریافت کرده‌بود.
جوانی

هراکلس دیگر بزرگ شده بود و اولین آزمایش واقعی قدرت او کشتن شیری واقع در کوه‌های کیثارون بود. هیولایی که باعث نابودی گله آمفیتروئون شده بود و هراکلس مشکل کوچکی برای خلاص شدن از دست هیولا داشت. سرانجام او شیر را کشته و پوستش را می‌کند، در بعضی تفسیرات این همان پوستی است که او به تن دارد (در منابعی دیگر این پوست شیر نیمیان است که او برتن اوست). در این میان که هراکلس از خانه بدور بود، تبس درگیر جنگی با اورکمنوس‌ها شده بود. هراکلس بیدرنگ تبسی‌ها را با سلاح‌های داخل معابد مسلح نمود. هنگامی که پیروزی نزدیک بود، هراکلس اورکمنوس‌ها را در آب غرق کرد. آتنا با مشاهده دلاوری‌های هراکلس در این جنگ، به یکی از متحدان او در طول زندگیش مبدل گشت. اما نه آتنا و نه هراکلس توانایی نجات آمفیتروئون که جانش را در این جنگ از دست داده بود را نداشتند.
دختران تسپیوس

تسپیوس پادشاه و بنیان‌گذار تسپیای در بئوسی، با هراکلس قرار گذاشت، در ازای کشتن شیری که به گله دام‌هایش حمله کرده بود دخترانش را به او تقدیم کند. شکار شیر پنجاه روز به طول انجامید و به مدت پنجاه روز هراکلس در هر شب با یکی از دختران شاه تسپیوس همخواب می‌شد. بعدها فرزندان هراکلس از دختران تسپیوس با نام تسپیادس «Thespiades» خوانده شدند. دو تن از آن‌ها در تبس باقی ماندند و هفت تن دیگر در تسپیای و بقیه فرزندانش به یولائوس برای تاسیس مستمره ساردینیا پیوستند.

پس از مدتی، هراکلس با مگارا، دختر بزرگ کرئون پادشاه شهر تِبس ازدواج کرد. کرئون برای قدردانی از هراکلس به خاطره دفاع از تِبس در مقابل اُرکومنوس در یک جنگ تن به تن، دختر خود مگارا را به او تقدیم کرد و آن دو با یکدیگر به وطن خود و خانهٔ آمفیتروئون بازگشتند. مگارا اولین همسر هراکلس بود و برای او یک پسر و دو دختر به نام‌های تریماخوس، دیکون و کرئونیتیادس[۵] را به دنیا آورد، (در برخی از نسخه‌ها تعداد فرزندان آن‌ها هشت نفر ذکر شده‌است).[۶] در این حین لیکوس، فرزند پوزئیدون، اهل دیرفیس در وابیه، کرئون را به قتل رساند و قدرت را در تِبس به دست گرفت. گفته شده او قصد کشتن مگارا را نیز داشت اما هراکلس که از نیت او با خبر شده بود او را کشت.

هرا که به خوبی از توانایی‌های در حال رشد هراکلس آگاه شده بود، تصمیم گرفت دوباره برای رسوایی او نقشه‌ای طرح کند، و این چنین شد که هراکلس را به یک جنون ناگهانی دچار نمود.[۷]
دوازده‌خوان هرکول

نوشتار اصلی: دوازده‌خوان هرکول

دشمن اصلی هرکول هرا بود. هنگام کودکی هرا دو مار را در گهوارهٔ هرکول قرار داد اما او با قدرت زیادی که داشت آن‌ها را خفه کرد. او بالاخره هرکول را دیوانه کرد. به سبب بی‌عقلی، هرکول به برادرزاده خود یولائوس حمله کرد اما او توانست جان سالم به در ببرد. او شروع به تیراندازی به جانوران خیالی ساخته ذهنش کرد و در انتها همسر خود مگارا و سه فرزندشان را به قتل رساند (در برخی از تفسیرات فقط فرزندان او کشته شدند و مگارا بعدها با مردی دیگر ازدواج کرده‌بود). هراکلس بسیار غمگین بود و به محض بهبود یافتن و برای جبران کار خود با پیشگوی معبد آپولون مشورت و از او سوال کرد چگونه می‌تواند شرف و عزت خود را بازیابد. پیشگو به او گفت نزد ائوروستئوس پادشاه موکنای برو و دوازده سال او را خدمت کن. ائوروستئوس هیچ کار دشواری به ذهنش نمی‌رسید که پسر قدرتمند زئوس از پس آن برنیاید، بنابراین هرا از کاخ خود در المپ پایین آمد تا به او کمک کند. با همکاری یکدیگر دوازده وظیفه برای ناپسری فناپذیر هرا در نظر گرفتند که به دوازده‌خوان هرکول معروف است. آن‌ها عبارتند از:

۱- کشتن شیر نیمیان، هیولایی که هیچ سلاحی قادر به نفوذ در پوستش نبود. هرکول آن را بدون هیچ دردسری خفه کرد.

۲- کشتن مار نه سر هایدرا. وقتی یک سر هایدرا بریده می‌شد دو سر جدید به جای آن می‌رویید و یکی از سرهای آن جاودانه بود و با هیچ سلاحی آسیب نمی‌دید. هرکول ۸ سر آن را سوزاند و سر جاودانه را زیر تخته سنگی قرار داد.

۳- گرفتن گوزن کرینیان. پس از چند ماه تعقیب و گریز بالاخره آن را در تله انداخت.

۴- کشتن گراز وحشی اریمنتوس. جدالی وحشیانه اما فوق العاده آسان؛ هرکول برنده شد.

۵- تمیز کردن اصطبل شاه آوگیاس. هرکول با جاری کردن رودی در نزدیکی اصطبل موفق به شستن آن شد.

۶- کشتن پرندگان گوشت‌ خوار در استیمفالوس. هرکول پرندگان را ترسانده و به پرواز درآورد. سپس با پیکان‌های خود، تعداد زیادی از آن‌ها را کشت.

۷- گرفتن و کشتن گاو وحشی واقع در کریت.

۸- گرفتن مادیان‌های دیومدس.

۹- به دست آوردن کمربند هیپولیتا، ملکه آمازون‌ها (که درحقیقت کار آسانی نبود).

۱۰- گرفتن گله گروئون. او جنگجویی غول‌پیکر بود دارای سه سر، سه بدن و شش دست که در مجموع برروی پاهایی سوار بودند. او دارای گله گاوی باشکوه به رنگ قرمز بود که توسط یک چوپان و سگی دوسر به نام ارثروس (که برادر سربروس بود) محافظت می‌شد. هرکول هردو آن‌ها را کشت و سپس به جنگ با گروئون پرداخت و او را با تیری زهرآلود از پای درآورد.

۱۱- به دست آوردن سیب‌های زرین از باغ هسپریدس، که همیشه بوسیله اژدهای صدسر لادون نگهبانی می‌شد. هرکول اطلس را با پیشنهاد نگه داشتن زمین فریب داد تا سیب‌ها را برایش بیاورد. وقتی او با سیب‌ها بازگشت، هرکول از او خواست که زمین را برای چند لحظه نگه دارد تا او بتواند بالینی برای درد شانه‌هایش بیاورد. اطلس این کار را کرد، و هرکول با سیب‌هایش آنجا را ترک کرد.

۱۲- آوردن سربروس، سگ سه سر هادس، بر روی سطح زمین.[۸][۹]

بالاخره، بعد از دوازده سال و دوازده‌‌خوان، هرکول یک انسان آزاد بود.
ماجراجویی‌های دیگر هراکلس
هراکلس در حال کشتن آنتایوس

هرکول بعد از پشت سر گذاشتن دوازده‌‌خوان به آرگونوت‌ها برای پیدا کردن پشم زرین پیوست. در این بین هرکول شیفتهٔ پرنسس یولا، دختر ائوروتوس گشت. شاه ائوروتوس یک کماندار ماهر بود و به پسرانش چگونگی کارکردن با تیر و کمان را آموزش داده بود. ائوروتوس قول داده بود که هر فردی که بتواند بر پسرانش در رقابت کمانداری غلبه کند، دخترش را به او می‌دهد. هرکول در این رقابت برنده شد، اما ائوروتوس به قول خود عمل نکرد. هرکول نیز شاه و تمام پسرانش به غیر از یکی از آن‌ها به نام ایفیتوس را کشت و یولا را نیز ربود. ایفیتوس تبدیل به یکی از بهترین دوستان هرکول گشت اما یکبار دیگر هرا او را دچار جنون نمود و هرکول ایفیتوس را از دیوارهای شهر تیرینس به پایین پرتاب کرد و موجب مرگ او شد. در نسخه‌های دیگر ائوروتوس متوجه شد برخی از اسب‌های او ربوده شدند و او هراکلس را مسئول این ماجرا می‌دانست. ایفیتوس که حرف‌های پدرش را باور نداشت تصمیم گرفت برای آشکار ساختن این موضوع نزد هراکلس برود. هراکلس نیز او را برای شام به خانه‌ی خود دعوت کرد اما به طور اتفاقی او را کشت. به دلیل اینکه در یونان، کشتن میهمان در خانه جرمی نابخشودنی به شمار می‌رفت، او مجرم شناخته شد. هرکول دوباره برای رهایی از این عذاب به نزد یکی از پیشگوهای معبد دلفی به نام «Xenoclea» رفت، اما او حاضر به صحبت کردن با فردی بی‌دین نبود. هراکلس که به شدت خشمگین شده بود او را تهدید کرد و صندلی سه‌پایه را به سمت او پرتاب کرد. کشیش آپولون را به معبد فراخواند. آپولون با هراکلس که به خدایان حمله کرده بود روبرو شد و در این حین زئوس مجبور شد با آذرخش خود جلوی پسرانش را بگیرد. پادشاه خدایان اعلام کرد هراکلس یکباره دیگر برای قتل یک انسان و اهانت به معبد آپولون محکوم به مجازات است و قرار شد به مدت سه سال به بردگی اومفال، ملکه لیدیه درآید. ملکه او را از هرمس، ایزد پیام رسان یونانی به عنوان برده خریداری کرد. هرکول مجبور بود یکسال بردهٔ او باشد، و به ناچار کارهای مخصوص زنان را انجام می‌داد و همچنین جامهٔ زنانه به تن می‌کرد، در حالی که خود ملکه پوست شیر نیمیان را برتن داشت و گرز چوب زیتونی هرکول را با خود حمل می‌کرد. اما پس از مدتی، اومفال او را آزاد کرد و همسرش شد و صاحب چندین فرزند شدند.[۱۰] این درست زمانی بود که شکار گراز کالیدونیان در حال انجام بود، و هراکلس از این شکار بلندآوازه‌ جاماند.

ماجرای بعدی او با رفتن به لیبی باستان آغاز شد، مکانی که آنتایوس در آنجا فرمانروایی می‌کرد. آنتایوس فرزند گایا و پوزئیدون بود و قدرت خارق‌العاده‌ای داشت که از تماس با مادرش (زمین) به دست می‌آورد. او با هر بیگانه‌ای که به سرزمینش وارد می‌شد کشتی می‌گرفت و چون زمین می‌خورد قدرت تازه می‌یافت و برهمه چیره می‌گشت، اما هراکلس سرانجام او را از زمین بلند کرد و آن‌قدر فشار داد تا کشته شد. پس از شکست آنتیوس، هراکلس لیبی را که در آن زمان با حیوانات وحشی احاطه شده بود تسخیر کرد. او قسمت‌های بزرگی از بیابان را برای کشت و زراعت به ارمغان آورد و آن زمین‌ها را تبدیل به زمین کشت، باغ‌های انگور و زیتون نمود. از طرفی حاکمان خودکامه‌ای که فقط به فکر خود و شهرشان بودند و همچنین کسانی را که به قانون احترام نمیزاشتند را مجازات می‌کرد و چنین شد که لیبی باستان به رفاه و کامیابی رسید. او سپس به مصر رفته، جایی که بوزیریس فرمانروا بود و عادت داشت بیگانه‌ها را قربانی کند. اما هراکلس او را نیز با گرزش کشت.

بر طبق گفته‌های هزیود و آیسخولوس، هراکلس کسی بود که با کشتن عقاب، پرومته را از عذابی که توسط زئوس برای دزدین آتش از خدایان و دادن آن به انسان‌های فانی دچار شده بود، نجات داد. هر روز عقابی می‌آمد و جگر پرومته را می‌خورد و شب جگر از نو می‌رویید. هراکلس به کوه‌های قفقاز رفته و با پرتاب تیری عقاب را کشته و پرومته تیتان را از بند زنجیرهایش نجات داد. پرومته نیز در عوض او را در انجام ماموریت‌هایش یاری نمود.
هراکلس و حمله به تروا

پیش از جنگ تروآ، هراکلس سفری دیگر به تروا داشت. لائومدون، پادشاه تروا مورد خشم پوزئیدون و آپولون قرار گرفته بود، به همین علت آپولون برای انتقام تروا را به طاعون مبتلا کرد و پوزئیدون نیز هیولایی دریایی به این شهر فرستاد. لائومدون پس از مشورت با پیش‌گو، قرار شد برای خلاص شدن از دست هیولا، دخترش هسیونه را به عنوان قربانی به صخره ببندد و پیشکش هیولا کند. اما هراکلس هسیونه را پیدا کرد و نجاتش داد، سپس در مقابل گرفتن دو اسب شگفت‌انگیزش که از زئوس در قبال ربودن پسرش گانومده به او داده بود قبول کرد هیولا را از بین ببرد. لائومدون قبول کرد و هراکلس به کمک آتنا هیولا را کشت. لائومدون بسیار سپاسگزاری نمود اما سعی کرد هراکلس را فریب دهد. او دو اسب معمولی را به جای اسب‌های شگفت‌انگیزش به هراکلس داد. پودارسز پسر لائومدون، با صدای بلند به اعتراض پرداخت اما لائومدون به او توجه نکرد. پس هراکلس با لشکری برای گرفتن انتقام به تروا حمله کرد، لائومدون را کشت و پسرش پودارسز به جای او نشست و نام خود را به پریاموس تغییر داد.

بعد از این ماجراها، هراکلس برای باز پس گرفتن سلطنت و قدرت در برابر گیگانت‌ها، به زئوس و دیگر المپ‌نشینان پیوست. مشارکت او در این جنگ الزامی بود، بدلیل پیشگویی که شده بود برای شکست دادن هیولاها فقط به یک فانی نیاز بود. المپ‌نشینان با کمک هراکلس توانستند گیگانت‌ها را شکست دهند و هر یک را در زیر آتشفشانی در سرتاسر جهان به خاک سپردند.

هرکول تصمیم گرفت دیگر زمان انتخاب همسری دیگر فرارسیده، به همین منظور به روستای تبس رفت تا با دیانیرا دختر پادشاه کالیدون اوینئوس، ازدواج کند. او با خدای رودها آکلوس برسر دیانیرا مبارزه کرد و او را شکست داد. آن‌ها در صلح و صفا در کالیدون زندگی می‌کردند تا اینکه روزی هرکول به اشتباه ساقی‌ای را به قتل رساند و آن‌ها مجبور شدند به تراخیس فرار کنند. دیانیرا فرزندان زیادی برای هرکول به دنیا آورد. مدتی بعد یک سانتور مرد (حیوان افسانه‌ای با بالاتنهٔ انسان و پایین تنه اسب) به نام نسوس دیانیرا را ربود، اما هرکول با پرتاب تیر زهرآلودی به قلب نسوس او را آزاد کرد. نسوس هنگام مرگ به دیانیرا گفت قسمتی از خون او را نگه دارد و وقتی حس کرد دارد هرکول را از دست می‌دهد، از آن به عنوان داروی عشق برروی هرکول استفاده کند. بعداز گذشت چندین ماه دیانیرا فکر کرد زن دیگری وارد زندگی او و هرکول شده‌است، بنابراین دیانیرا یکی از لباس‌های هرکول را با خون نسوس شست و به او داد تا به تن کند. نسوس به او دروغ گفته بود و خون همچون زهر در تن هرکول اثر کرد. بعداز این ماجرا هرکول به المپ برده شد و به او وعده زندگی ابدی دادند و با دیگر خدایان زندگی کرد. او در المپ با هبه ایزدبانوی جوانی، فرزند زئوس و هرا ازدواج کرد.
هراکلس در آثار هنری

در هنر یونانی، هراکلس یکی از نخستین قهرمانان اساطیری است که چهره‌اش در سده ۸ پیش از میلاد تصویر شده‌است، و بر روی سکه‌های ایالات و شهرها نیز چهرهٔ او نقش گردیده که معمولاً در گهواره است و ماری را خفه می‌کند. او به عنوان نماد وطن‌پرستی ملی، تنها قهرمانی است که در سراسر یونان ستوده می‌شود و همچنین تنها قهرمانی است که به جاودانگی نایل شد.

قنطروس

قنطروس یا سانتور یا نیماسب (به یونانی: Κένταυροι، تلفظ: کنتاوروس یا قنطورس) در میان اساطیر یونان جز معروف‌ترین موجودات است. سانتور موجودی است نیمی انسان و نیمی اسب، با سر و دو دست و بالاتنهٔ انسان و بدن و چهار پای اسب، به این شکل که قسمت انسانی از جایی که گردن اسب باید شروع می‌شد به جای آن قرار دارد.

قنطورس یا سانتور، نام اَخلاف ایکسیون، پادشاه تسالی، بود. ایکسیون به خاطر قتل پدرزنش، عذاب وجدان داشت. زئوس بر او ترحم کرد و او را به کوه المپ برد. اما ایکسیون عاشق هِرا همسر زئوس شد. زئوس از ماوقع مطلع شد و ابری را به شکل هرا به سراغ ایکسیون فرستاد. از نزدیکی ایکسیون و این ابر موجودی به اسم سانتاروس به دنیا آمد و از آمیزش او با مادیان‌های کوه پلیون، تمام سانتورها به وجود آمدند. اکثر آن‌ها موجوداتی رام نشده و وحشی بودند و به مستی و مسائل شهوانی شهرت دارند. تنها استثناء در این میان سانتور خردمند کیرون بود.[۱]
سانتورها در داستان‌های امروزی

در مجموعهٔ هری پاتر، سانتورها نقش خاصی دارند. در کتاب جانوران شگفت‌انگیز و زیست‌گاه آن‌ها به قلم رولینگ که در مورد موجودات خیالی مجموعه هری پاتر است، آمده‌است:

    سانتورها قدرت تکلم انسان را دارند و در رنگ‌های گوناگون یافت می‌شوند. سانتورها با روش‌های ویژه‌ای از دید انسان‌ها مخفی می‌مانند. همچنین آن‌ها در جنگل زندگی می‌کنند و زیستگاه اصلیشان کشور یونان است.

    سانتورها روش‌های ویژه‌ای در استتار و مخفی ماندن دارند که این روش‌ها هنوز در پرده‌ای از ابهام قرار دارد. آن‌ها به صورت قبیله‌ای زندگی می‌کنند و از علومشان برای زندگی استفاده می‌کنند... سانتورها بر علوم سحر آمیز شفا و پیش گویی و همچنین نجوم تسلط خاصی دارند.

    تیراندازی سانتورها با تیر و کمان زبانزد خاص و عام است. اکثر سانتورها از برخورد و معاشرت با انسان‌ها خشنود نمی‌شوند و خود را بسیار برتر از انسان می‌دانند و با انسان بر خورد خوبی ندارند. تنها سانتور نیک‌رفتار اساطیر یونان کیرون نام داشت که آموزگار بسیاری از پهلوانان یونان، من‌جمله آشیل، یاسون و آکتئون بود که با تیر هراکلس از پای درآمد.

آپولون

آپولون (به یونانی: Ἀπόλλων یا Ἀπέλλων)، خدای روشنایی (خورشید)، موسیقی، کمانداری (اما نه برای جنگ یا شکار)، پزشکی، هنرها و پیشگویی در اسطوره‌های یونان و رومی است. آپولون فرزند زئوس و لتو و برادر دوقلوی آرتمیس بود. زادگاهش جزیرهٔ دلوس است. وی در معبد دلفی پرستش می‌شد و یونانیان باستان، پیشگوی آن را روشن‌بین می‌دانستند. از القاب او می‌توان به لوکئوس، فویبوس و ناموئیس اشاره کرد.

آپولون اژدهایی به نام پیتون را کشت و در جای وی (دامنهٔ کوه هلیکون) با میوزها (دختران زئوس و تمیس، ایزدبانوان هنرهای نه‌گانه) که ملازمانش بودند مسکن گرفت. او چنگ را که اختراع هرمس بود، ساز مخصوص خود کرد و خدای موسیقی و آوازهای خوش گشت. او پدر آسکلپیوس (ایزد پزشکی) و محافظ شهر تروآ بود.

آپولون که همیشه هوادار زئوس نبود، در دسیسه‌ای به سرکردگی هرا شرکت کرد و با پوزئیدون، زئوس را به زنجیر کشید، تنها برای آن که ببیند تتیس و بریارئوس او را آزاد می‌کنند. زئوس نیز برای تلافی، او و پوزئیدون را مأمور ساختن دیوارهای تروا کرد.

گرچه آپولون مجرد باقی‌ماند، ولی زن‌های فانی بسیاری را به ابتذال کشاند و عاشق و فاسق خود کرد، که عبارتند از: کورنه، مادر آریستایوس، کورونیس، مادر آسکلپیوس (که کفرش باعث مرگ او با تیر آرتمیس شد)، مانتو، مادر موپسوس پیشگو، آریا مادر میلتوس (او دروئوپه پری را اغوا کرد و عشق او به مارپسا بی‌پاسخ ماند، زیرا او ایداس، رقیبش را ترجیح می‌داد) و دافنه که با مغازله با وی اصرار می‌ورزید ولی دافنه از وی می‌گریخت. سرانجام دافنه پذیرفت با وی همبستر شود ولی از او باردار نگردد. آپولون در ابتدا پذیرفت، اما وقتی که خواست با وی نزدیکی کند، دافنه از پدر خویش، خدای رودخانه، کمک طلبید و پدرش وی را به درخت غار تبدیل کرد.

آپولون همانند هرمس، گرایش‌های همجنس‌گرایانه داشت و عاشق هاکینتوس، فرزند پیروس پادشاه مقدونیه و موز کلیو (الهه تاریخ) بود ولی این جوان را بعدها آپولون کشت و همچنین سیپاریسوس یکی از نوادگان هراکلس، به طوری که به عنوان نشانه عشق به او یک آهوی مقدس هدیه داد. گل هاکینت از خون وی به وجود آمده‌است.[۱]

محتویات

    ۱ آپولون در آثار هنری
    ۲ جستارهای وابسته
    ۳ پانویس
    ۴ منابع

آپولون در آثار هنری

در هنر، آپولون معمولاً به مانند یک فرد جوان خوش‌قیافه، همراه با چنگ و یا تیر و کمانش تصویر می‌شد. مجسمه‌های زیادی از آپولون وجود دارد که از مشهورترین آن‌ها می‌توان به تندیس او در سنگ‌فرش واقع در غرب معبد زئوس در المپیا اشاره کرد که آپولون در حال اعلام پیروزی خود به نفع لاپیت‌ها در مبارزه با قنطروس است.

اورستس

اورستس (به یونانی: Ὀρέστης)، در اسطوره‌های یونان، پسر آگاممنون و کلوتایمنسترا است.


پس از آن‌که پدرش آگاممنون به دست مادرش کشته شد، الکترا او را پنهان کرد و به جایی دیگر فرستاد تا کشته نشود. وقتی بزرگ شد بازگشت و مادر و معشوق وی را که در قتل پدرش نقش داشت، کشت. مدت‌ها توسط الاهگان انتقام تحت تعقیب بود تا آن‌که در دادگاهی که به فرمان آپولون برگزار شد، محاکمه و تبرئه گشت. به آرگوس بازگشت و به پادشاهی رسید.

آیگیستوس

آیگیستوس Aegisthus، در اسطوره‌های یونان، پسر توئستس از دختر خودش پلوپیا است.


آترئوس برادر توئستس که 3 فرزند پسر او را نیز کشته بود و تنها راه انتقام را،داشتن فرزندی از دختر او می دانست. پلوپیا(دختر توئستس) پس از هم‌بستر شدن با پدرش، با آترئوس ازدواج کرد و آیگیستوس را در دربار آترئوس به دنیا آورد و آترئوس نادانسته او را بزرگ کرد. آیگیستوس بعدها آترئوس را کشت. او عاشق کلوتایمنسترا، همسر آگاممنون شد و آگاممنون را به قتل رساند. خود او به دست اورستس فرزند آگاممنون کشته شد.

کلوتایمنسترا

کلوتایمنِسترا در اسطوره‌های یونان، دختر توندائوس و لدا است.

با تانتالوس ازدواج کرد و صاحب فرزندی شد. آگاممنون شوهر و بچه‌اش را کشت و با او ازدواج کرد. از آگاممنون چهار فرزند داشت، ایفیگنیا، الکترا، خروسوتمیس و اورستس. زمانی که آگاممنون می‌خواست ایفیگنیا را قربانی کند به خشم آمد. با آیگیستوس به طور پنهانی رابطه برقرار کرد. آیگیستوس پس از بازگشت آگاممنون از تروا، او و کاساندرا را کشت. اورستس به کمک الکترا گریخت و بعدها انتقام پدر را از مادر و معشوق گرفت.

کاساندرا

کاساندرا (به یونانی: Κασσάνδρα)، در اسطوره‌های یونان، دختر پریاموس و هکابه است.

زیباترین دختر پریاموس بود و بسیاری به امید ازدواج با او در جنگ تروا، همراه پریاموس شدند. آپولون عاشقش شد و به او پیشگویی آموخت. اما چون کاساندرا به عشق او پاسخی نداد، آپولون او را محکوم کرد که همیشه صحیح پیشگویی کند و اما کسی او را باور نکند. کاساندرا سقوط تروا را پیشگویی کرد اما همه او را دیوانه پنداشتند. پس از شکست تروا، آیاس در مقابل پالادیوم(تصویر آتنه) به او تجاوز کرد. آتنه برای تنبیه، یونانی‌های بسیاری را در راه بازگشت به وطن نابود کرد. سرانجام کاساندرا را به آگاممنون هدیه کردند و از او صاحب دو پسر شد، منلائوس، پلوپس. سرنوشت آگاممنون و کلوتایمنسترا و فرزندان‌شان را پیشگویی کرد و به دست کلوتایمنسترا کشته شد.

گذرگاه کاساندرا

گذرگاه کاساندرا (به انگلیسی: The Cassandra Crossing) فیلمی است بریتانیایی در سبک فاجعه، ساخته سال ۱۹۷۶ به کارگردانی جرج پان کازماتوس.

در این فیلم ریچارد هریس، آوا گاردنر، سوفیا لورن، مارتین شین، برت لنکستر، لی استراسبرگ و ا. جی. سیمپسون نقش‌آفرینی می‌کنند.
داستان

یک تروریست سوئدی که در جریان حمله‌ای به یک هیئت آمریکایی در سازمان بهداشت جهانی با باکتری طاعون آلوده شده، در جریان فرار خود، باعث آلودگی مسافران یک قطار که از ژنو به استکهلم می‌رود به این باکتری می‌شود.

ارتش آمریکا این قطار را مهر و موم می‌کند و قصد دارد آن را به یک خط متروکه راه آهن زمان نازی‌های در لهستان بفرستد. این خط از پلی فولادی به نام گذرگاه کاساندارا می‌گذرد که از سال ۱۹۴۸ دیگر از آن استفاده نشده و احتمال این‌که با گذر قطار فروبریزد بسیار زیاد است.

نام این پل از نام کاساندرای، پیشگوی افسانه‌ای گرفته شده که مردم محل با مرتبط دانستن آینده این پل با افسانه‌ها، با این باور که این پل سال‌ها پیش از این باید فرومی‌ریخته، محل اطراف این پل را ترک کرده‌اند.

اوا گاردنر

اوا لاوینیا گاردنر (به انگلیسی: Ava Lavinia Gardner) ‏ (زاده ۲۴ دسامبر ۱۹۲۲ - در گذشته ۲۵ ژانویه ۱۹۹۰)، هنرپیشه آمریکایی.

او به عنوان بیست و پنجمین هنرپیشه بزرگ زن تاریخ توسط انستیتو فیلم آمریکا شناخته شد.

محتویات

    ۱ زندگی
    ۲ کار
    ۳ ازدواج و روابط
    ۴ فیلمشناسی
    ۵ منابع

زندگی

اوا کوچکترین فرزند از هفت فرزند (دو پسر و پنج دختر) خانواده مزرعه دار فقیر اهل کارولینای شمالی بود. مادرش مالی، ریشه اسکاتلندی-ایرلندی و انگلیسی داشت و پدرش جوناس بیلی گاردنر ریشه آمریکایی-ایرلندی و آمریکایی-سرخپوست داشت. زمانی که بچه ها کوچک بودند، خانواده گاردنر تمام دارایی اش را از دست داد و جیمز گاردنر مجبور به کار در یک کارخانه چوب بری و مالی نیز مشغول به کار آشپزی و سرایداری در یک خوابگاه معلمان شد.

وقتی که اوا ۱۳ ساله شد، خانواده تصمیم گرفت که شانس زندگی در شهری بزرگتر را امتحان کند ازینرو آنها به نیوپورت نیوز در ایالت ویرجینیا مهاجرت کردند. مالی در این شهر مدیر یک پانسیون مخصوص کارگران کشتی شد. مدتی بعد پدر اوا در اثر ابتلا به بیماری برونشیت (۱۹۳۸) درگذشت در حالی که اوا تنها ۱۵ سال داشت. بعد از مرگ پدر، خانواده به راک ریج، حومه شهر ویلسون از ایالت کارولینای شمالی رفتند و مالی گاردنر مدیر یک پانسیون معلمان در آنجا شد. اوا دبیرستان را در راک ریج به اتمام رساند و در سال ۱۹۳۹ فارغ التحصیل شد. او پس از آن حدود یک سال در کلاس‌های منشیگری شرکت کرد.

در سال ۱۹۴۱ اوا به دیدن خواهرش بئاتریس در نیویورک رفت. شوهر بئاتریس عکاسی حرفه ای به نام لری تار بود. او پیشنهاد داد که پرتره ای از اوا عکاسی کند و وقتی که نتیجه کار بسیار خوب از کار درآمد این عکس را پشت ویترین استودیو عکاسی اش قرار داد.
کار
کنتس پابرهنه (۱۹۵۴)

در سال ۱۹۴۱، بارنی دوهان، مربی استعداد یابی متروگلدوین مایر عکس گاردنر را ویترین مغازه تار دید. دوهان وارد استودیو تار شد و خواست آدرس گاردنر را بدست آورد اما منشی از ورود او جلوگیری کرد. او گفت : "کسی باید اطلاعات اون رو برای شرکت متروگلدوین مایر (MGM) بفرسته" و تارها سریعاً اقدام کردند. کمی بعد گادنر که دانشجوی کالج آتلانتیک کریستین بود، به نیویورک سفر کرد تا در دفتر نیویورک شرکت MGM مورد مصاحبه قرار گیرد. او قراردادی با شرکت امضا کرد و دانشگاه را به قصد هالیوود ترک نمود و خواهرش بئاتریس نیز او را همراهی نمود.

او با امضای قراردادی با استودیو متروگلدوین مایر در سال ۱۹۴۱ در نقش‌های کوچکی ظاهر شد تا اینکه با بازی در فیلم قتل ها در سال ۱۹۴۶ توجه اذهان عمومی را به خود جلب نمود. او تبدیل به یک ستارگان برجسته سینمایی شد و به عنوان یکی از زیباترین زنان زمان خود شناخته شد. او نامزد دریافت جایزه اسکار برای بهترین هنرپیشه زن برای فیلم موگامبو (۱۹۵۳) شد. او از دهه ۵۰ تا ۷۰ در فیلم‌های مهم زیادی ظاهر شد از جمله در ساحل (۱۹۵۹)، شب ایگوانا (۱۹۶۴)، زلزله (۱۹۷۴) و گذرگاه کاساندرا (۱۹۷۶). گاردنر تا سال ۱۹۸۶ یعنی چهار سال پیش از مرگش در اثر التهاب ریوی به بازی در فیلم‌ها ادامه داد.
ازدواج و روابط
در گذشته ممنوع من (۱۹۵۱)

اواگاردنر اندکی بعد از رسیدن به لوس آنجلس با میکی رونی ملاقات کرد. آنها در ۱۰ ژانویه ۱۹۴۲ در کالیفورنیا ازدواج کردند. اوا ۱۹ سال داشت و میکی ۲۱ سال. گاردنر و رونی در سال ۱۹۴۳ از هم جدا شدند.

هوارد هیوز گاردنر در اواسط دهه ۴۰ با هوارد هیوز که یک هوانورد و تاجر بود دوست شد. رابطه آنها تا اوایل دهه ۵۰ ادامه داشت.

آرتی شاو ازدواج دوم گاردنر با موسیقیدان جاز آرتی شاو بود.(از ا۹۴۵ تا ۱۹۴۶)

فرانک سیناترا ازدواج سوم و آخر اوا (۱۹۵۱ تا ۱۹۵۷) با فرانک سیناترا خواننده و هنرپیشه آمریکایی بود. اوا در زندگینامه‌اش نوشته که از بین تمام مردانی که با آنها بوده، فرانک عشق زندگی اش بوده است. سیناترا همسرش را به خاطر اوا ترک کرد و ازدواج نزدیک‌هنگام آنها تیتر رسانه ها شد. سیناترا به خاطر ترک همسرش به خاطر بودن با یک زن اغواگر بسیار مورد انتقاد قرار گرفت از جمله از طرف روزنامه‌نگارهای معروف آن زمان هدا هاپر و لولا پارسونز و همچنین از طرف کلیسای کاتولیک رومی و هوادارانش. این عمل او حتی کارش را تحت تاثیر قرار داد. گاردنر از نفوذش استفاده کرد تا نقشی را برای فرانک بگیرد که بعداً برنده جایزه اسکار شد یعنی فیلم از اینجا تا ابدیت (۱۹۵۳). این نقش و جایزه دوباره به کار فرانک جان دوباره بخشیدند. اوا در طول ازدواجش با فرانک دو بار حامله شد اما هر دو بار بچه ها را سقط کرد. بعد از جدایی فرانک و اوا دوستان خوبی برای هم باقی‌ماندند.

لوییز میگل دومینگن گاردنر از سیناترا در سال ۱۹۵۷ جدا شد و به اسپانیا سفر کرد و در آنجا رابطه ای را با ارنست همینگوی آغاز نمود. دوستی او با همینگوی باعث علاقه‌مندی او به گاوبازی و گاوبازان شد مثل لوییز میگل دومینگن که عاشق او شد.
فیلمشناسی

    موگامبو (۱۹۵۳)
    کنتس پابرهنه (۱۹۵۴)
    در ساحل (۱۹۵۹)
    پنجاه و پنج روز در پکن (۱۹۶۳)
    شب ایگوانا (۱۹۶۴)
    هفت روز در ماه مه (۱۹۶۴)
    مایرلینگ (۱۹۶۸)
    زلزله (۱۹۷۴)
    گذرگاه کاساندرا (۱۹۷۶)
    خورشید همچنان می‌درخشد