اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

هیرکانی

هیرکانی (به لاتین: Hyrcania)، ولایت باستانی، شهر باستانی، و محوطهٔ باستانی در شمال ایران که شهر جرجان (شهری باستانی واقع در نزدیکی گنبد کاووس فعلی) در آن واقع شده بوده است.

در سال‌های ۵۴۹ تا ۵۴۸ پیش از میلاد سرزمین‌های پارت، جرجان و احتمالاً ارمنستان توسط کوروش بزرگ تسخیر می‌گردد.[۱]

محتویات

    ۱ ولایت هیرکانی
    ۲ شهر جرجان
    ۳ محوطهٔ باستانی جرجان
    ۴ پانوشت‌ها
    ۵ منابع
    ۶ جستارهای وابسته

ولایت هیرکانی
ولایت جرجان (گرگان) در خلافت عباسی

ولایت جرجان، منطبق با سرزمین هیرکانی در متون و نقشه‌های باستانی، سرزمینی باستانی در ایران شامل ناحیهٔ جنوبی و جنوب شرقی دریای خزر، و کمابیش منطبق با استان گلستان امروزی، که مشتمل بر بندر آبسکون، ناحیهٔ استرآباد (= شهرستان گرگان) و شهرستان گنبد کاووس که محل قرار گرفتن شهر جرجان است و ناحیه دَهِسْتان (اخذ شده از نام قوم دَهه) در شمال ولایت، بوده‌است. ناحیهٔ دهستان گاهی مستقل و زمانی تابع هیرکانی بود.

نام گرگان در کتیبهٔ داریوش در بیستون به شکل وَرْکانْ یا وَرْکانه، و در وندیداد به صورت وِهْرْکانَه آمده‌است. صورت فارسی جرجان مقتبس از اروپایی آن، هیرکانی یا هیرکانیا یا هیرکانیه است. هیرکانی در اوایل شاهنشاهی هخامنشیان جزو سرزمین ماد بود و بعدها جزو متصرفات شاهنشاهی هخامنشی شد. جغرافی‌نویسان یونانی پس از دورهٔ رونق حوزهٔ علمی اسکندریه، اصطلاح دریای هیرکانی را به‌جای دریای کاسپین (خزر) که هرودوت آن را مصطلح کرده بود به‌کار برده‌اند.

در اوایل دورهٔ اشکانیان، اهالی هیرکانی به صورت قومی مستقل در آمدند، به‌طوری که مهرداد اول اشکانی پس از جنگ داخلی به سوی هیرکانی شتافت. احتمالاً در ۵۸ میلادی جانشینان گودرز اشکانی (فرزند گیو) در هیرکانی فرمانروایی می‌کردند و قلمرو آنان از مغرب تا کومس (قومس) و از جنوب تا منطقهٔ سکاهای سیستان گسترده بود. در دورهٔ اشکانیان، هیرکانی از پارت منتزع شد و استقلال یافت و سفرایی نزد قیصر روم فرستاد و بلاش اول ناگزیر، استقلال هیرکانی را به‌رسمیت شناخت.

اردشیر بابکان، نخستین شاه ساسانی برای رفتن به بلخ وارد جرجان شد. جرجان در این زمان از مواضع دفاعی ایرانیان در برابر هجوم اقوام وحشی بوده‌است. چند تن از پادشاهان ساسانی در آنجا دیوارهای بزرگی در برابر یورش قبایل وحشی بنا کردند که نمونهٔ آن دیواری به طول پنجاه فرسنگ در ناحیهٔ صول (احتمالاً دَهستان) بوده‌است که پیروز اول ساسانی آن را ساخت. پس از او کَواذ (قَباد اول) نیز چنین کرد. خسرو اول چون به پادشاهی رسید در ناحیهٔ صول، در جرجان، شهرها، قلعه‌ها، باروها و بناهای بسیاری از سنگ ساخت.

در دورهٔ اسلامی، پس از فتح نهاوند، جرجان در زمان عمر خلیفه دوم، به دست سُوَید بن مُقَرِّن گشوده شد و فرمانروای جرجان با پرداخت دویست هزار درهم صلح را پذیرفت. در ۹۸ هجری، یزید بن مُهَلَّب با سپاهی که طبری تعداد آن را از صد هزار تا سیصد هزار تن نقل کرده، شامل اهالی کوفه، بصره، شام، سران خراسان و ری و موالی و ممالیک، به ولایت جرجان که فیروز بن قول مرزبان آن بود، حمله کرد.

به نوشتهٔ یعقوبی در اواخر قرن سوم، خراج ولایت جرجان به ده میلیون درهم می‌رسید. در ۵۸۹ ناحیهٔ جرجان در دست خوارزمشاهیان بود و در همین سال جرجان به تصرف سلطان طغرل بن ارسلان در آمد. در حملهٔ مغول‌ها، ولایت جرجان به دست آنان افتاد و اهالی آن قتل‌عام شدند. در ۷۳۸ ولایت‌های جرجان و خراسان تحت اطاعت طغاتیمور از نواده‌های برادر چنگیز خان بود. پس از به قتل رسیدن طغاتیمور در ۷۵۴، جرجان به‌طور موقت به دست سربداران افتاد، اما طایفهٔ طغاتیمور و فرزندان او تا ۸۱۲ در جرجان و حوالی آن حکومت داشتند. در ۸۲۲ در دورهٔ تیموریان، ولایت جرجان محل رفت وآمد و از مراکز قشلاق مغولان بود.

نام ولایت جرجان تا دورهٔ صفویه در منابع دیده می‌شود و ظاهراً یکی از تقسیمات کشوری در این دوره بوده‌است، به‌طوری که در سال دوازدهم جلوس شاه عباس بزرگ حکومت ولایت جرجان به فرهاد خان، حاکم مازندران تفویض شد.

در دورهٔ قاجاریه در زمان ناصرالدین شاه، شهر استرآباد در ولایت جرجان، مشهور بود و از لحاظ تجاری از شهرهای مهم آن ولایت به شمار می‌آمد و خلیج استرآباد محل رفت و آمد کشتی‌های تجاری روس بود. ظاهراً از همین زمان ولایت استرآباد جانشین جرجان شده‌است.
شهر جرجان

شهر جرجان که اکنون ویرانه‌های آن در حدود سه کیلومتری مغرب شهر گنبد کاووس قرار دارد، قرن‌ها مرکز ولایات جرجان و طبرستان و گاهی نواحی همجوار به‌شمار می‌آمد. ابن اسفندیار بنای آن را به گرگین میلاد نسبت می‌دهد. مساحت آن چهار فرسنگ و مدت‌ها نشست‌گاه مرزبانان طبرستان بوده‌است. حمداللّه مستوفی بنای شهر را به نبیره سلطان ملکشاه نسبت می‌دهد، اما ظاهراً شهر در دورهٔ سلجوقی بازسازی شده‌است.

در دورهٔ اسلامی، در ۱۸ هجری، شهر جرجان هم‌زمان با ولایت جرجان با صلح گشوده شد، اما در ۹۸ هجری بر اثر شورش اهالی جرجان، به نوشتهٔ طبری، یزید بن مهلّب سوگند خورد که با خون اهالی جرجان آسیاب بگرداند و جَهْم بن زَحْر بن قیس جُعْفی را مأمور حمله به جرجان کرد. به نوشتهٔ بلاذری جهم پس از کشتار بسیار، بر مردم شهر جزیه و خراج وضع کرد و رفتاری سخت با ایشان در پیش گرفت. به نوشتهٔ سهمی مؤلف تاریخ جرجان، یزید بن مهلّب پس از گشودن شهر جرجان، بارویی گرداگرد آن ساخت و طرح بنای چهل مسجد را ریخت و مسجدی به نام خود ساخت. وی همچنین نوشته‌است که در ۱۴۲ هارون‌الرشید و در ۲۰۳ مأمون همراه با علی بن موسی‌الرضا وارد شهر جرجان شدند. به نوشتهٔ ابن اسفندیار، در ۳۱۰ شهر گرگان یا جرجان، دارالملک ابوالحسین پسر ناصر کبیر (حسن اُطروش)، از سادات علویان طبرستان بود.

در حدودالعالم آمده‌است: «جرجان شهری است مر او را ناحیتی بزرگ است و سوادی خرم و کشت و برز بسیار و نعمت فراخ [دارد] و سرحد میان دیلمان و خراسان... شهر به دو نیم است، شهرستان است و بکرآباد، و رود هرند کز طوس برود، به میان این هر دو نیمه بگذرد...». ابودلف خزرجی در ۳۴۱ از جرجان بازدید کرده و آن را شهری زیبا در کنار رود بزرگی میان کوه و دشت و خشکی و دریا وصف کرده‌است و می‌گوید: «در آنجا خرما، ترنج و زیتون و گردو و نیشکر و انار می‌روید و ابریشم بسیار عالی تولید می‌شود و سنگ‌های قیمتی دارد». مقدسی نیز در قرن چهارم شهر جرجان را با بازارها و کاروانسراهای زیبا وصف کرده و از محصولات آن نارنج و ترنج و عناب و خربزه و انجیر و خرما و زیتون و انار و حلوای نیکو را برشمرده و از ماهی شگفت‌انگیز و خوشمزهٔ آن یاد کرده‌است. مسجد آن را زیبا و دارای دکان (نیمکت و کرسی سنگی یا آجری) و منبر یافته که خطیب حنفی‌مذهب دارد. او قسمت دوم شهر را بَکْرآباد نوشته‌است که به شهر چسبیده و میان این قسمت نهری با پل‌ها قرار دارد و گورستان بزرگی در پشت نهر دیده می‌شود.

در دورهٔ زیاریان (آل‌زیار)، جرجان یا گرگان مدت‌ها پایتخت آن‌ها بود. به نوشتهٔ ابن اسفندیار در ۳۲۸ رکن‌الدوله دیلمی (مؤسس سلطنت آل بویه) به‌گرگان (جرجان) حمله کرد و وشمگیر (اولین امیر زیاریان) ناگزیر به فرار شد. در ۴۱۸ سلطان مسعود وارد جرجان شد. در ۵۸۹ خوارزمشاهیان بر گرگان تسلط داشتند که در همین سال به‌دست سلطان طغرل بن ارسلان قلع و قمع شدند.

به نوشتهٔ حمدالله مستوفی (نیمه اول قرن هشتم)، جمعیت شهر جرجان در زمان آل بویه (۳۲۰ـ۴۵۴) بر اثر وبا و جنگ، نقصان فاحش یافت و در عهد مغول، مردم آن قتل‌عام شدند. به گفتهٔ وی، مردم جرجان اندک و شیعه مذهب بودند. وی دور باروی آن را هفت هزار گام می‌نویسد و از مزار اکابر آنجا از تربت محمد بن جعفر صادق، مشهور به گور سرخ، نام می‌برد.

شهر جرجان بر اثر جنگ‌های ویرانگر و زمین‌لرزه‌ها تخریب شد. به‌نوشتهٔ امبرسز و ملویل، از زمین‌لرزه‌های بزرگ آن، زلزله ۸۷۴ بود که بر اثر آن دو هزار تن از سربازانی که در جرجان پناه گرفته بودند هلاک شدند و بسیاری از اهالی شهر به بغداد کوچ کردند. در ۹۰۳ زمین‌لرزهٔ دیگری باعث فرو ریختن بیشتر خانه‌ها در جرجان شد و هزاران تن از ساکنان شهر جان باختند.[۲]

سرانجام اهالی جرجان به حدود سه کیلومتری شهر که مکان مناسبی در کنار مقبرهٔ قابوس یا همان گنبد قابوس بود، مهاجرت کردند. این آبادی به تدریج گسترش یافت و در اواسط دورهٔ رضاشاه، شهر گنبد قابوس (گنبد کاووس کنونی) جانشین شهر جرجان شد.

از مردان نامی جرجان باید از ابوسعید جرجانی، ریاضیدان و ستاره‌شناس قرن سوم؛ ابوالحسن علی‌بن عبدالعزیز جرجانی، قاضی و ادیب قرن چهارم؛ ابوبکر عبدالقاهر جرجانی، ادیب و نحوی قرن پنجم؛ فخرالدین اسعدِ گرگانی، شاعر بزرگ قرن پنجم؛ ابوالحسن بن محمد لامعی گرگانی، شاعر قرن پنجم؛ اسماعیل بن حسین جرجانی، از پزشکان مشهور قرن ششم؛ و میر سید شریف جرجانی، عالم و متکلم و ادیب قرن هشتم و نهم نام برد.
محوطهٔ باستانی جرجان
بقایای شهر باستانی جرجان

محوطهٔ باستانی جرجان در سه کیلومتری مغرب گنبد کاووس (گنبد قابوس) قرار دارد. بنا بر گزارش‌های موجود، ترکمانان محلی در ۱۳۲۹ شمسی آثار تاریخی جرجان را پیدا کردند و تا ۱۳۴۵ از مصالح آن برای احداث بناهای جدید روستاییان استفاده می‌شد. بخشی از محوطه نیز زمین کشاورزی گردید. امروزه از ۱۲۰۰ هکتار مساحت شهر جرجان، ویرانه‌هایی در حدود ۱۵۰ هکتار به جای‌مانده‌است.[۳]

کاوش‌های علمی در ۱۳۵۰ آغاز شد و تا ۱۳۵۷ ادامه یافت. از مجموعهٔ آثار به دست آمده چنین برمی‌آید که شهر جرجان دارای دیوار یا حصارهای داخلی و خارجی و خندقی میان آن‌ها بوده و ارگ شش‌ضلعی آن در قسمت مرکزی شهر قرار داشته‌است. بناهای مذهبی، دولتی و همچنین کارگاه‌های صنعتی شهر در میان و اطراف ارگ بوده‌اند. خیابان‌های متعددی نیز در حفاری‌ها از زیر خاک بیرون آمد. این خیابان‌ها، با طرح شبکه‌بندی، از شمال به جنوب و از مشرق به مغرب امتداد داشته و تقریباً تمامی شهر را در بر می‌گرفته‌است. خیابان شمالی جنوبی، متعلق به دورهٔ سامانی بوده که در دورهٔ سلجوقی بازسازی شده‌است و آثار ساختمانی متعددی در طرفین آن دیده می‌شود.

در این کاوش‌ها بقایای چند اثر ساختمانی از دورهٔ سامانی و سلجوقی، با اتاق‌ها، چاه‌های متعدد، آبراهه و حوض‌های آجری و نیز مسجدی از دورهٔ سلجوقی با طرحی چهار ایوانی و اتاق‌های متعدد یافته شده‌است. در این کاوش‌ها تعداد زیادی ظرف و اشیای سفالی، آبگینه، سکه، مصنوعات فلزی، کاشی و اشیای استخوانی که قدمت برخی از آن‌ها به دو تا سه هزار سال پیش از میلاد می‌رسد یافته شده‌است.

سفال‌های متعلق به شش دورهٔ تاریخی در این محوطه کشف شده‌است که عبارت‌اند از: دورهٔ عرب ساسانی، اوایل اسلام تا اواخر دورهٔ سامانی، دورهٔ سلجوقی، خوارزمشاهی، ایلخانی، و تیموری تا صفوی. تنوع طرح و نقش و رنگ و لعاب، حاکی از تکامل هنر سفال‌سازی جرجان در این دوره‌ها و نشان‌دهندهٔ مناسباتِ این مرکز با مراکزی مانند ساری، آمل، نیشابور و سمرقند است. زیباترین و بزرگ‌ترین گروه سفالینه‌های کشف شده در جرجان که به اشیای زرین‌فام معروف و با ظروف زرین‌فام کاشان و ری قابل مقایسه‌اند، مشخصاً به قرن ششم و هفتم تعلق دارند.

قابوس بن وشمگیر

ابوالحسن قابوس بن وشمگیر بن زیار دیلمی ملقب به شمس المعالی، از امیران سلسلسهٔ زیاری، شاعر و خوشنویس بود. وی صاحب گرگان و طبرستان و فرزند امیر وشمگیر بن زیار بود.

اولین پادشاه دیلم لیلی بن نعمان بود که در ایام نصر بن احمد سامانی بر نیشابور مستولی گردید. پس از او اسفار بن شیرویه به حکومت رسید.

محتویات

    ۱ زندگی
    ۲ هنر و منش
    ۳ آثار
    ۴ مقدمات و اسباب درگذشت
    ۵ درگذشت
    ۶ تبارنامه
    ۷ پانویس
    ۸ منابع
    ۹ جستارهای وابسته
    ۱۰ پیوند به بیرون

زندگی

در ۳۶۷ ه. ق. پس از برادرش بیستون در شهر جرجان (شهری در مکان فعلی گنبد کاووس امروز) به تخت نشست. در همین سال رکن‌الدوله فرمانروای آل‌بویه نیز درگذشت و سرزمین‌های تحت حکومت او میان سه پسرش عضدالدوله و مویدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. عضدالدوله و مویدالدوله با فخرالدوله اختلاف پیدا کردند و بین آن‌ها جنگ درگرفت. فخرالدوله به طبرستان گریخت و به قابوس که شوهرخالهٔ او بود پناه برد. عضدالدوله و مویدالدوله به قابوس پیغام فرستادند که فخرالدوله را به ایشان تحویل دهد. قابوس نپذیرفت و عضدالدوله به طبرستان و گرگان لشکرکشی کرد اما قابوس تاب مقاومت نداشت و در جنگی کوتاه‌مدت در نزدیکی استرآباد شکست خورد و در ۳۷۱ ه. ق. پس از چهار سال حکمرانی از حکومت معزول و با فخرالدوله به خراسان گریختند. قابوس نزدیک به ۱۸ سال (۳۷۱ - ۳۸۸) از حکومت محروم بود و در خراسان در پناه سامانیان زندگی می‌کرد. در تحولات بعدی و با مرگ عضدالدوله و سپس فخرالدوله و ضعیف شدن حکومت آل بویه او با کمک یاران دیلمی و طبری خود به گرگان حمله کرد و توانست گرگان را از آل‌بویه پس بگیرد و در ۳۸۸ ه. ق. دوباره به تخت نشیند. او تا سال ۴۰۳ ه. ق. حکومت کرد و دامنه متصرفات خود را از سوی مغرب گسترش داد.

در سال ۴۰۳ ه. ق. قابوس پرده‌دار مخصوص خود را که مردی بی‌آزار و محبوب لشکر بود کشت. لشکریان به خاطر این کار او شورش کرده او را به زندان انداختند و کشتند.
هنر و منش

قابوس وشمگیر از سویی ادیب و خوش‌نویس بود و در نظم و نثر به عربی و فارسی سرآمد روزگار خود بود اما از سوی دیگر بسیار خشن و سنگدل بود. لغت‌نامه دهخدا درباره او نوشته‌است: «قابوس مردی درشت‌خو و بی‌رحم و با خشم و غضب بود و به آسانی حکم به کشتن می‌داد و به اندک سوءظنی دست به قتل هر بی‌گناهی می‌زد و به همین علت جمعی بسیار به دست او کشته شدند و کینهٔ او در سینهٔ غالب سران لشکری جا گرفت.»[۱] و در چند سطر پایین‌تر می‌نویسد: «قابوس مشهورترین افراد خاندان زیاری است چه او مردی فاضل و ادیب و فضل‌دوست و خوش‌خط بود. گویند صاحب بن عباد هرگاه خط او را دیدی گفتی اهذا خط قابوس او جناح طاوس. در انشاء نثر عربی با بهترین بلغای این زمان دم برابری می‌زد و در شعر فارسی و تازی هر دو ماهر بود.»[۲]»

در هر حال او از دانشمندان و ادبای عصر خود حمایت می‌کرد و ابوریحان بیرونی چند سال را در دربار او گذراند و کتاب معروف خود آثارالباقیه عن القرون الخالیه را در سال ۳۹۰ ه. ق. در گرگان (جرجان) نوشت و به قابوس تقدیم کرد.
آثار

از او اشعار زیادی به جا نمانده‌است ولی نامه‌های او را ابوالحسن علی بن محمد یزدادی در کتابی به نام کمال البلاغه گردآوری کرده‌است و قسمت‌هایی از آن را محمدبن اسفندیار در تاریخ طبرستان نقل کرده‌است.

    کار جهان

کار جهان سراسر آز است یا نیاز         من پیش دل نیارم آز و نیاز را
من هشت چیز را ز جهان برگزیده‌ام         تا هم بدان گذارم عمر دراز را
شعر و سرود و رود و می‌خوشگوار را         شطرنج و نَرد و صیدگه و یوز و باز را[۳]
میدان و گوی و بارگه و رزم و بزم را         اسب و سلاح و خُود[۴] و دعا و نماز را[۵].

    نصیب دل

شش چیز در آن زلف تو دارد مسکن         پیچ و گره و بند و خم و تاب و شکن
شش چیز دگر از آن نصیب دل من         عشق و غم و درد و رنج و تیمار و محن.[۶]
مقدمات و اسباب درگذشت

ابو سعد آبی در تاریخ خود گوید که در ماه ربیع الآخر سال ۴۰۳ بر سر زبان‌ها افتاد که قابوس مرده‌است و بعد از آن خبر رسید که نمرده بلکه از پادشاهی افتاده‌است. سبب آن بود که در کشتن زیاده‌روی می‌کرد و در تأدیب و اقامه سیاست مرزی نمی‌شناخت جز گردن زدن و کشتن. فرقی هم نمی‌کرد حتی اگر خویشاوند نزدیک بود یا از خواص دولت. هیچ‌کس از افراد مردم از سران لشکرش شکایتی نمی‌کرد مگر اینکه آن سردار را می‌کشت بی‌آنکه تحقیق کند که آیا آنچه می‌گویند راست است یا دروغ. لشکر و حاشیه از کردارهای او به جان آمدند و بر جان خود بیمناک شدند. پس با یکدیگر در نهان رأی زدند و سوگند خوردند که او را به ناگاه فروگیرند. قابوس قلعه‌ای ساخته بود بس استوار به نام شمر آباد و در آن می‌زیست و دست یافتن بدان دشوار بود. شبی به قلعه هجوم بردند ولی نتوانستند کاری کنند اما می‌دانستند که فردا این راز گشوده خواهد شد و همه طعمه تیغ خواهند گشت.

پس شایع کردند که قابوس مرده‌است. با این خبر همه اسب‌ها و قاطرهایش به غارت رفت و او نتوانست از آنجا که بود بگریزد. ابو العباس غانمی را به همدستی با توطئه گران متهم نمود و فوری کشت. سران لشکر فرزندش منوچهر را که در طبرستان بود، فراخواندند و گفتند اگر دیر بیاید دیگری را پادشاه می‌کنند. منوچهر فوری آمد. این خبر به قابوس رسید و به ناچار با چند تن از آنان که به او وفادار مانده بودند رهسپار بسطام شد ولی او را گرفتند و به یکی از قلعه‌ها بردند. اکنون منوچهر پادشاه بود و او را فلک المعالی لقب دادند. پدرش شمس المعالی بود.
درگذشت

پس ازاین واقعه در ماه جمادی‌الثانی خبر وفات او رسید و مجالس ختم بر پا شد. مرگ او در دژ جناشک واقع شد. جنازه او را به جرجان بردند و در مقبره عظیمی که برای خود ساخته و اموال بسیار صرف آن کرده بود به خاک سپردند.

مشروح واقعه از این قرار است که چون قابوس مردی تندخو بود، لشکریانش از او دل‌آزرده شدند و با او دگرگون گشتند. قتل او را در چشم پسرش منوچهر بیاراستند و گفتند که او را در بند کن، اگر چنین نکنی او را خواهیم کشت و اگر ما او را بکشیم بر جان خود از تو در امان نخواهیم بود و به ناچار تو را هم به او ملحق خواهیم کرد. منوچهر بر پدر حمله کرد و او را گرفت و بدون هیچ پوششی که بتواند خود را از شدت سرما در امان دارد در قلعه حبس کرد. قابوس فریاد می‌زد: چیزی به من دهید هر چند جل اسبی باشد و همین‌طور فریاد می‌زد تا مرد. او در احکام نجوم، سرنوشت خود را دیده بود که به دست فرزندش کشته می‌شود. نخست پسر را در جایی دور از خود جای داد و چون آثار فرمان‌برداری را در او یافت او را به خود نزدیک ساخت و این سبب مرگش شد.

سپس منوچهر کسانی را که به قتل پدرش توطئه کرده بودند اسیر کرد، شش نفر بودند، پنج نفر را کشت و ششمی به خراسان گریخت. محمود بن سبکتکین او را گرفت و نزد منوچهر فرستاد. علت این کار را از او پرسیدند. گفت: نمی‌خواهم مردم در کشتن پادشاهان دلیر شوند. پس او نیز کشته شد.

منوچهر در سال ۴۲۳ درگذشت. پسرش انوشیروان بن منوچهر جای او را گرفت. انوشیروان در سال ۴۳۵ بدرود حیات گفت و پسرش جستان بن انوشیروان به جای او قرار گرفت.

برج گنبد قابوس

گنبد قابوس بنایی تاریخی از سده چهارم هجری است که در شهر گنبد کاووس، شمال ایران در استان گلستان قرار دارد. سبک معماری بنا شیوه رازی است.[۱]

این بنا که بلندترین برج تمام آجری جهان به‌شمار می‌آید بر فراز تپه‌ای خاکی که قریب پانزده متر از سطح زمین بلندتر است قرار دارد. این بنا در سال (۳۹۷ هجری قمری برابر با ۳۷۵ هجری خورشیدی) و در زمان سلطنت شمس المعالی قابوس بن وشمگیر و در شهر جرجان که پایتخت پادشاهان آن دیار بوده، بنا گردیده‌است.

پروفسور آرتور پوپ در مورد این بنا چنین نوشته‌است:

    در زیر سمت شرق کوه‌های البرز و در برابر صحراهای پهناور آسیا یکی از بزرگ‌ترین شاهکارهای معماری ایران با تمام شکوه و عظمت خود قد بر افراشته‌است. این بنا گنبد قابوس بقعه آرامگاه قابوس بن وشمگیر است و برج آرامگاه از هرگونه آرایش مبراست. جنگنده‌ای با نیروی ایمان در نبرد رودرروی، پادشاهی شاعر در نبرد با ابدیت، آیا آرامگاهی چنین عظیم و مقتدر وجود دارد.

و ویل دورانت در مورد آن نوشته‌است:

    جرجان در قرن ۱۰ میلادی (عصر زیاریان) یکی از ولایت‌های بزرگ ایران بود و به امیران روشنفکر اشتهار داشت، مثل شمس المعالی قابوس وشمگیر که ابن سینا را به دربار خود خواند. این شهر گنبدی ۵۲ متری دارد.[۲]

گنبد قابوس شامل ۲ قسمت است:

    پی یا پای‌بست بنا و بدنه
    گنبد مخروطی

پی‌سازی بنا از زمین سفت شروع و تا ارتفاع حدود ۱۵ متری با آجر و مصالح مشابه خود بنا انجام شده‌است. درون پای بست سردابی وجود داشته که پا کار طاق آن هنوز بر جای است ولی بر اثر کاوش‌های پیاپی کاوشگران که در پی گنج بوده‌اند آثاری از کف آن بر جای نمانده‌است.

بدنه مدور خارجی گنبد قابوس دارای ۱۵ تَرَک (دندانه نود درجه) است (همانند ستاره ده پر) این ترک‌ها که در اطراف آن و به فواصل مساوی از یکدیگر قرار دارند، از پای‌بست بنا شروع و تا زیر سقف گنبدی ادامه می‌یابد و میان این ترک‌ها با کوهه‌ای آجری پر شده‌است. رأس این ترک‌ها (به‌جز در ورودی) به اندازه ۱٫۳۴ متر از یکدیگر فاصله دارند. قطر داخلی گنبد به طول ۹ متر و ۷۰ سانتی‌متر و قطر آن از قاعده ترک‌ها به طول ۱۴ متر و ۶۶ سانتی‌متر و طول قطر آن از رأس ترک‌ها یا به عبارتی قطر پای‌بست آن ۱۷ متر و ۶ سانتی‌متر است ضخامت میل از پایین به بالا کرنش کمی دارد و در ارتفاع ۳۷ متری گنبد مخروطی بنای برج را تکمیل می‌کند.

این گنبد که در شمال استان گلستان در شهر گنبد کاووس واقع شده است با آجرهای مخصوص دنباله‌دار کفشکی ساخته شده‌است، دو پوسته‌است. گنبد درونی مانند گنبدهای خاکی به شکل نیم تخم‌مرغی و از آجر معمولی است و پوسته بیرونی با آجر دنباله‌دار.

ارتفاع این گنبد مخروطی ۱۸ متر است و در بدنه شرقی روزنه‌ای تعبیه شده که ارتفاع آن یک متر و نود سانتیمتر است. عرض روزنه در قسمت بالا ۷۳ و در وسط ۷۵ و در پایین ۸۰ است. در ضلع جنوبی آن یک ورودی است که ۵/۱ متر عرض و ۵۵/۵ متر ارتفاع دارد. در درون طاق هلالی سر در آن، مقرنسی است که به نظر می‌رسد در مراحل نخستین پیشرفت این نوع تزئینات معماری و گچ‌بری است. شاید این مقرنس ساده و در عین حال زیبا از اولین نمونه‌های مقرنس‌سازی در بناهای اسلامی باشد که به تدریج تکمیل شده‌است. دکتر ویلسن آمریکایی نماینده دانشگاه پنسیلوانی نیز در بازدید و تحقیقاتی که از این بنا داشته راجع به این مقرنس‌ها چنین نوشته‌است: بالای در داخل هلال مدخل گیلویی مقرنسی است که در مراحل اولیه ترقی می‌باشد و این یکی از نمونه‌های تزئینی است از اصول یک معماری که بعد اهمیت پیدا کرده‌است. دو ردیف کتیبه کوفی به صورت کمربندوار بدنه را آرایش کرده‌است که یک ردیف آن در ۸ متری پای آن و دیگری بالا در زیر گنبد مخروطی قرار دارند. نوع نوشته کوفی کتیبه‌ها ساده و آجری است و حروف آن آرایش ندارند. برجسته و خوانا است و حاشیه دور آن‌ها قاب مستطیلی شکلی است از آجر.

محتویات

    ۱ متن کتیبه‌ها
    ۲ ثبت در میراث جهانی
    ۳ پانویس
    ۴ منابع

متن کتیبه‌ها
Gabos tower.JPG

متن کتیبه‌های سازه چنین است:

        بسم الله الرحمن الرحیم
        هذ القصر العالی
        الامیر شمس المعالی
        الامیر ابن الامیر
        قابوس بن وشمگیر
        امر به نبائه فی حیاتی
        سنه سبع و تسعین و ثلثماته قمریه
        و سنه خمس و سبعین و ثلثماته
        برگردان:
        به نام خداوند بخشنده مهربان
        این است کاخ باشکوه
        امیر شمس معالی
        امیر پسر امیر
        قابوس فرزند وُشمگیر
        فرمان داد به ساخت آن در زندگی خویش
        سال سیصد و نود و هفت قمری
        و سال سیصد و هفتاد و پنج (یزدگردی)

ثبت در میراث جهانی

این اثر در اجلاس سی و ششم یونسکو در زمره میراث جهانی ثبت گردید.

گنبد کاووس

گُنبَدِ کاووس (یا گنبد قابوس) (به ترکمنی Kummet qawuz) مرکز شهرستان گنبد کاووس در استان گلستان ایران است که جمعیت آن براساس سرشماری سال ۱۳۸۵، درحدود ۱۳۱٬۱۰۸ نفر بوده‌است.[۷] این شهر به خاطر دارا بودن یکی از بلندترین برج‌های آجری دنیا با همین نام که در قرن یازدهم میلادی بنا شده‌است، معروف است. این شهر در سدهٔ اخیر مرکز ترکمن‌صحرا محسوب شده و دومین شهر بزرگ استان گلستان پس از گرگان مرکز استان است.

محتویات

    ۱ تاریخچه
    ۲ اقلیم و آب و هوا
    ۳ مردم
    ۴ کشاورزی
    ۵ ورزش
    ۶ مناطق دیدنی
    ۷ ثبت جهانی
    ۸ جستارهای وابسته
    ۹ پانویس
    ۱۰ منابع

تاریخچه

در محل فعلی شهر گنبد کاووس، در دوران کهن، شهری به نام هیرکان وسپس گرگان «جرجان» قرار داشته که به دلیل قرار داشتن در جاده ابریشم از اهمیت بسیاری در بازرگانی برخوردار بوده‌است. در دوران رضاشاه پهلوی در کنار خرابه‌های گرگان باستان شهری جدید، با قواعد مدرن شهرسازی بنا شد که گنبد کاووس نام گرفت. در طول دوران‌های متمادی، هنگام حکمرانی سلسله آل زیار این شهر پایتخت ایران بوده‌است. ازجمله علما ودانشمندانی که دراین جا بودندمی‌توان به شاعر بزرگ ترکمن مختومقلی فراغی و شیخ فخرالدین اسعد گرگانی (سراینده ویس ورامین) وابوعلی سینا دانشمند وفیلسوف وپزشک حاذق ایرانی که مدتهادر آنجا ماندو طبابت کرد حکیم جرجانی بود دولت مردان کارامد چون امیر عنصرالمعالی کیکاووس بن سکندربن وشمگیر باکتاب معروف قابوس نامه که برای فرزندش گیلان شاه نگاشت و ازبین علمای دینی عصر حاضر می‌توان به عالم بزرگ ترکمن اولین پرپا کنندهٔ نماز عیدین ونماز جمعه حضرت سید نظر اخوند یلمه از دانش اموختگان بخارای شریف وخیوه نام برد وفات این عالم بزرگوار درسال۱۳۳۱رخ دادو خیلی شخصیت‌های دیگر. از آن دوران برج آجری قابوس که احتمالاً مدفن سلطان آل زیاری، قابوس بن وشمگیر است که قدیمی‌ترین برج مقبره سبک رازی بوده و ارتفاع آن به ۶۰ متر می‌رسد و بین سال‌های ۱۰۰۶ تا ۱۰۰۷ میلادی بنا شده‌است.[۸] بعد از دورانی بدلیل زلزله شهر گنبد قابوس که نمادی از تمدن اسلامی و جهانی بود با خاک یکسان شده و بعدها بقایای آن در قسمت شرقیِ شهر گنبد قابوس کشف شد.

شهر کنونی به سال ۱۳۰۵ هجری شمسی، در دوران سلسله پهلوی به‌دستور رضاشاه بنیان نهاده شد و به سپاس از قابوس بن وشمگیر نام آن‌را گنبد قابوس (که اکنون به گنبد کاووس تغییر یافته‌است) نهادند. نقشه اصلی این شهر توسط کارشناسان آلمانی، مطابق با اصول شهرسازی طراحی شد و از اینرو خیابانهای متقاطعی داشته و با الگوی شطرنجی فاقد معابر تنگ و قدیمی است.
اقلیم و آب و هوا
محل تلاقی دو سپاه رضاشاه در گنبد (سال ۱۳۰۴)

میانگین دما

میانگین سالانه دمای هوا در گنبد کاووس ۱۸/۶ درجه سانتی گراد است. میانگین حداکثر سالانه دمای هوا ۲۴/۵ و میانگین حداقل سالانه آن ۱۲/۷ درجه می‌باشد. اختلاف حداکثر و حداقل دمای سالانه ۱۱/۸ درجه است. میانگین دما در سردترین ماه یعنی ژوئن ۸/۱ درجه و در گرمترین ماه یعنی اوت ۲۹/۹ درجه سانتیگراد می‌باشد.[۹]

رطوبت نسبی هوا

میانگین سالانه رطوبت نسبی هوا در گنبد کاووس ۶۵ درصد می‌باشد. مرطوب ترین ماه درگنبد کاووس ماه ژانویه با ۷۵ درصد و خشک ترین ماه آن ژوئن با۵۴ درصد رطوبت نسبی است.[۹]
مردم

در گنبد کاووس عمدتاً ترکمن‌ها سکونت دارند،[۱۰] اقوام دیگری نظیر تورک‌های آذری، خراسانی‌ها، سمنانی‌ها و سیستانی‌ها، بلوچ‌ها نیز در این شهر زندگی می‌کنند.[۳]
کشاورزی

گنبدکاووس دارای آب و هوای مساعد و خاکی حاصل‌خیز بخصوص خاکهای جلگه‌ای لس است. آب کشاورزی از رودها و چاه‌ها فراهم می‌شود و محصولات کشاورزی عبارتند از: گندم، جو،برنج بنشن، و مرکبات این شهرستان همچنین غلات تولیدی را به تهران و شهرهای بزرگ دیگر صادر می‌کند. این شهرستان دارای باغ‌های زیتون فراوان می‌باشد
ورزش

درگنبدکاووس یک مجموعه مجتمع سوارکاری وجود دارد. این مجموعه در زمان احداث، به عنوان زیباترین مجموعه سوارکاری خاور میانه شناخته می‌شد. مسابقات اسبدوانی کورس بهاره و پاییزه ایران درآن انجام می‌گردد که شرکت کننده‌های زیادی از سراسر ایران و کشورهای دیگر به این شهر می‌آیند.

نئوپان گنبد از تیم‌های قدیمی والیبال ایران در این شهر قرار دارد و تعدادی از والیبالیست‌های این شهر به تیم ملی والیبال ایران راه یافته‌اند و بعدها این تیم به نام جواهری گنبد و هاوش گنبد تغییر نام داد ودر سال ۱۳۹۱ تیم جواهری گنبد نیز به آن اضافه گردید. بازیکنان این شهر به ویژه در والیبال ساحلی بسیار مطرح اند.
مناطق دیدنی
گنبد قابوس برج آجری به‌جای مانده از دوران زیاریان، نام شهر گنبد کاووس از این برج گرفته شده‌است.

گنبد کاووس دارای مناطق گردشگری و تاریخی بسیاری از جمله برج گنبد قابوس، امامزاده یحیی بن زید، دریاچه مصنوعی گنبد کاووس، پارک توریستی الغدیر، بازار بزرگ روس‌ها، مجتمع سوارکاری گنبد کاووس، شهر تاریخی جرجان،سدگلستان ۱ و۲، و سه تالاب آلماگل، آجی گل و آلاگل در نزدیکی بازارچه و در جوار گمرک قرار دارد، مسافرین محترم می‌توانند ضمن صید ماهی از تالاب‌ها (در صورت ممنوعه نبودن فصلی) و خرید از بازارچه از هتل و رستوران مستقر در آن محل نیز برای بیتوته و اسکان موقت استفاده نمایند.
ثبت جهانی

برج گنبد قابوس این میراث ماندگار ایران، یکشنبه شب (۱۹ شهریور ۱۳۹۱) در مراسمی با حضور رئیس جمهور وقت در فهرست آثار یونسکو قرار گرفت و ثبت جهانی شد.

آرامگاه بوعلی‌سینا

آرامگاه شیخ الرئیس بوعلی سینا یا آرامگاه بوعلی سینا بنای یادبود شیخ‌الرئیس ابن سینا فیلسوف، دانشمند و طبیب مشهور ایرانی است که در میدان بوعلی سینا در مرکز شهر همدان واقع شده‌است و این اثر در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۶ با شمارهٔ ثبت ۱۸۶۹ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.[۱]


محتویات

    ۱ تاریخچه
    ۲ مشخصات بنا
    ۳ نگارخانه
    ۴ جستارهای وابسته
    ۵ منابع

تاریخچه
نمای آرامگاه در دوران فتحعلی شاه

بنای آرامگاه بوعلی سینا در زمان قاجاریه ساخته شد. این مقبره به دستور دختری به نام نگار، نوه فتحعلی شاه، بنا شد.

در سال ۱۳۳۰ انجمن آثار ملی ایران به مناسبت هزارمین سالروز تولد ابوعلی سینا تصمیم به ساخت آرامگاهی جدید گرفت. طرح ونقشه بنای فعلی توسط مهندس هوشنگ سیحون به سبک معماری قرنی که بوعلی سینا در آن می زیسته از روی قدیمی‌ترین بنای تاریخ دار اسلامی یعنی برج گنبد قابوس در شهر گنبد کاووس اقتباس شده است.

کار ساخت بنای جدید آرامگاه در سال ۱۳۳۳ هجری شمسی به پایان رسید. محل آرامگاه جدید بوعلی منزل مسکونی و مقبره فردی بنام ابوسعید دخوک، دوست صمیمی بوعلی سینا بوده است که بقایای جسد بوعلی سینا هم به این مکان منتقل و دفن شد. در غرفه آثار بوعلی عکسی از جمجه بوعلی نیز در معرض دید گذاشته شده که هنگام جابجایی مقبره تهیه شده است.[۲]
مشخصات بنا

بنای آرامگاه تلفیقی از دو سبک معماری ایران باستان و ایران بعد از اسلام است. در طراحی این مجموعه از عناصری از هنرمعماری سنتی ایرانی استفاده شده است. عناصری مانند برج، الهام گرفته از برج گنبد قابوس، باغچه‌ها متاثر از باغهای ایرانی، آب نماها الهام گرفته از حوض خانه‌های سنتی و نمائی با روکار سنگهای حجیم و خشن خارا که با سنگ گرانیت کوهستان الوند آراسته شده و نمودار کاخهای باستانی ایرانیان است.

درحال حاضر تالار جنوبی آرامگاه به عنوان موزه محل نگهداری سکه، سفال، برنز و سایر اشیاء کشف شده مربوط به هزاره‌های قبل از میلاد و دوران اسلامی اختصاص یافته و در تالار شمالی کتابخانه ای مشتمل بر ۸۰۰۰ جلد کتاب خطی و چاپی نفیس ایرانی و خارجی و غرفه هایی مربوط به آثار بو علی سینا و شعرا و نویسندگان همدانی نگهداری می شود. مکمل این بنا بوستانی به شکل نیم دایره با فضای سبز است و نیز تندیس ابوعلی سینا در حالی که کتابی در دست دارد در ضلع شرقی میدان نصب شده است.

عراق عجم

عراق عجم نام تاریخی ناحیه‌ای در مرکز ایران است که از غرب به کوه‌های زاگرس، از شرق به کویر، و از شمال به کوه‌های البرز منتهی می‌شود.کرمانشاه، همدان، اصفهان، ری، قزوین و کاشان، قم، تفرش از شهرهای عمدهٔ این ناحیه بوده‌اند و سبک عراقی در شعر فارسی منسوب به این ناحیه است. بر اساس کتاب اسناد نام خلیج فارس میراثی کهن و جاودان در مبحث نامهای سرزمین ایران آمده است که در دوره‌های تاریخی پیش از اسلام ایران مرکزی را ایراکستان می‌گفتند برخی نیز این منطقه را اراک نام گذاری کرده‌اند و آن را کوچک شده واژه ایران می‌دانستند به معنی ایران کوچک، جغرافی دانان و مسالک و ممالک نویسان مسلمان این کلمه را معرب نموده و بر اساس قواعد معرب سازی ک را به ق تبدیل و آن را اِراق و عراق ثبت کردندو دشتهای منطقه غرب زاگرس را که منطبق با سرزمین صاف (فلات) عراق (به غیر از کردستان) را عراق عرب نام نهادند که منطبق با منطقه بابلیون دوره باستان است.[۱]

محتویات

    ۱ نامگذاری
    ۲ پیشینه تاریخی
    ۳ جغرافیا
    ۴ نگاهی گذرا به تاریخچه نامگذاری
    ۵ نامداران ایالت عراق عجم
        ۵.۱ حکیم نظامی
        ۵.۲ لطفعلی‌بیک (آذر) بیگدلی
        ۵.۳ علامه میرعلام تفرشی
        ۵.۴ میر فیض الله عبدالقاهر حسینی تفرشی
        ۵.۵ اسماعیل خان دبیر
        ۵.۶ ماندانا
    ۶ جستارهای وابسته
    ۷ پانویس
    ۸ منابع

نامگذاری
موقعیت جبال در نقشه ایران در عصر خلفای عباسی برگرفته از کتاب جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی
ناحیه جبال یا عراق عجم (نارنجی)

معنای عراق، زمین صاف، نزدیک دریا، ساحل رودخانه یا دریا و به گمانی برگرفته شده از واژه فارسی ایراه یا ایران شهر است و یاقوت، باور دارد که همان بابل است واژه عجم یک واژه عربی است، به معنای کسی که نمی‌تواند به عربی سخن بگوید یا کسی که عربی را با لهجه سخن می‌گوید. چون در صدر اسلام و هم چنین در چهار سده نخست هجری قمری بیشتر کسانی که در کشور اسلامی نفوذ و حضور داشتند و در ضمن عرب نبودند، ایرانی بودند؛ بنابراین این زاب (:صفت) عجم، بر ایرانیان نامیده می شده است. برمی گردیم به یاقوت حموی و به کتاب «معجم البلدان» ج.۲ ص ۹۹، که در این گفتار، حدود عراق عجم را آورده و همان مناطق مرکزی ایران است. او می‌گوید که این صفت یعنی عراق عجم اولاً غلط و ثانیاً جدید است. یعنی در زمان یاقوت حموی که در آغازین‌های سده هفتم می زیسته تازه است. یاقوت می‌گوید که لفظ عراق عجم پس از سلجوقیان، بر زبان‌ها افتاده است و مناطق مرکزی ایران در پنج سده آغازین هجرت به نام الجبال مشهور بوده است. پدیده‌ای که در لفظ عراق عجم دیده می‌شود، همگونی و تشبیه مناطق مرکزی ایران به عراق عرب یعنی عراق کنونی یا بقول یاقوت حموی بابل است. عراق عجم به نام ناحیه جبال نیز شناخته می‌شده است. جبال جمع عربی لغت جبل (کوهستان یا تپه) نامی که عرب‌ها به منطقه‌ای که پیشتر ماه (سرزمین ماد) که به آن عراق عجم هم گفته می‌شود که از عراق عرب - در جنوب بین‌النهرین - تمایز داده شود[۲]

دلیل این نام گذاری، کوهستان‌های آن - جز در ناحیه شمال شرقی اش - است. جبال از شرق به صحرای بزرگ خراسان، از جنوب خوزستان، از جنوب شرق استان فارس، از جنوب غرب عراق عرب، در شمال غرب آذربایجان و در شمال هم رشته کوه‌های البرز محدود شده است. مرزهای جبال به خوبی مشخص نشده و به طور مکرر تغییر می کرده است[۲]

بر پایه اصطخری (۲۰۳ ه. ق) و ابن حوقل (۲۶۷ ه. ق) معدن‌های آنتیمونی (سنگ سرمه) در اصفهان وجود داشته است.[۲]

در سده‌های نخست پس از اسلام و دوران حکومت اموی و عباسی، به منطقه کوهستانی غرب ایران جبال (به معنای کوه‌ها یا رشته‌کوه) می‌گفتند. این ناحیه میان دو ناحیه عراق عرب (عراق کنونی) و عراق عجم (اصفهان و ری) قرار داشت.[۳]

سعید نفیسی، جبال را میان بغداد، فارس، کرمان، خراسان، آذربایجان، خوزستان، طبرستان می داند و آن را شامل ناحیه همدان، ری، نهاوند، سمنان، دامغان، قزوین، کاشان و قم و اصفهان می داند[۴]
پیشینه تاریخی

جبال، ناحیه کوهستانی پهناوری بود که یونانیان آن را «مدیا» می‌گفتند. شورش و نبردهای پراکنده در منطقه، این امکان را برای عرب‌ها فراهم نمی‌کرد که بتوانند به طور کامل بر جبال چیرگی داشته باشند، برای همین منظور مجبور به صلح با مردم نهاوند شدند و توانستند با تنظیم معاهده‌ای، «جبال» را سرانجام با صلح تصرف کنند.
جغرافیا

این ناحیه، در دوره قاجار، از نواحی و ولایات حاکم‌نشین به شمار می‌آمده و شامل ۵ بلوک یا ناحیه عمده بوده است: خلجستان، در شرق؛ فراهان در مرکز؛ کزاز و سربندر (سربند) در جنوب؛ شراء و بزچلو و وفس، در مغرب؛ رودبار در شمال. در ادوار بعدی، این ۵ بلوک، به ۹ ناحیه تقسیم شدند: عراق و حومه، فراهان، شراء، بزچلو و وفس، آشتیان و گرکان و تفرش، رودبار، مُشک‌آباد و لاخور، سربند و کزاز. این محدوده از شمال به همدان و ملایر و ساوه، از مشرق به قم و کاشان، از جنوب به محلات و کمره و جاپلق و از مغرب به بروجرد و نهاوند منتهی می‌شده است. مرکز این ناحیه، سلطان‌آباد و وسعت آن بالغ بر ۲۱٬۶۰۰ کیلومتر مربع بود.[۵]
نگاهی گذرا به تاریخچه نامگذاری
    لحن یا سبک این مقاله بازتاب‌دهندهٔ لحن دانشنامه‌ای استفاده‌شده در ویکی‌پدیا نیست. لطفاً کلمات ستایش‌گونه و غیر ادبی و عبارت‌های نادانشنامه‌ای را بزدایید. برای راهنمایی بیشتر راهنمای نوشتن مقاله‌های بهتر و لحن بی‌طرف را ببینید.

اما چرا به مناطق مرکزی ایران پس از سلجوقیه عراق، عجم گفته‌اند، نگاهی گذرا خواهیم داشت به سیر تاریخی نامگذاری فلات ایران. هسته‌های اولیه تاریخ بشریت درخراسان بزرگ پدید آمد. نشانه‌هایی از سومریان در خراسان به دست آمده است که نشان می‌دهد آنان از آنجا به سوی جنوب عراق رفته‌اند.[۶] به همین علت است که خراسان بزرگ همراه با مناطق گرداگرد دریای مازندران به عنوان قلب جهان یا قلب تاریخ خوانده شده است. تمدن سیلک، در نزدیکی کاشان قبل از شش هزار سال پ. م پدید آمده است. تمدن شوش در خوزستان در هزاره چهارم پیش از میلاد بوده است. قبایل گوتی که در کوه‌های زاگرس بودند، در سده دوم هزاره سوم پ. م بر عراق حکومت کردند.[۷]همچنین کاسی‌ها از کوه‌های زاگرس برخاسته و به مدت پانصد سال در هزاره دوم پیش از میلاد بر عراق حکومت راندند و دولت میانی بابل را پدید آوردند.[۸] عیلامی‌ها، در یک چهارم نخستین هزاره سوم پ. م یک سلسله حکومتی در خوزستان، کوه‌های بختیاری، ایلام و لرستان و تا کناره‌های خلیج فارس تا بوشهر تشکیل دادند.[۹] «ایلامتو» از یک واژه اکادی سامی نژاد برگرفته شده از واژه سومری غیرسامی نژاد «انم» به معنای جای بلند است. در تورات عیلام آمده است، عیلامی‌ها به خود «حاورتی» یا «خاتمتی» می‌گفتند که شاید به معنای زمین خدا باشد.[۱۰] و از آن واژه «خور» و «خویره» و «خوزستان» گرفته شده است.[۱۱]عیلامی‌ها تاسال ۶۴۵ پ. م بر این مناطق، حکومت کردند. آریاییان که نام ایران برگرفته از آنان است، در هزاره دوم پیش از میلاد به فلات ایران آمدند. اولین حکومت فراگیر آنها، حکومت ماد در نیمه اول هزاره اول پیش از میلاد در آذربایجان و در غرب ایران بود. در تورات به دو ماد قایل است. ماد بزرگ که همدان، ری و اصفهان است و ماد کوچک که آذربایجان است.[۱۲] در لغتنامه دهخدا، به نقل از کتاب «الجماهر» نوشته ابوریحان بیرونی آمده است که «ماه»به معنای «ماد» عبارت است از زمین جبل (الجبال) و ماهین عبارتند از ماه بصره که دینور باشد و ماه کوفه، که نهاوند باشد. این تقسیم گذاری حکومتی مربوط می‌شود به سده‌های اولیه اسلامی. پس از مادها، پارسیان سلسله هخامنشی را در فارس کنونی بنیانگذاری کردند و اولین ابرقدرت تاریخ را از تونس در جنوب غربی تا دریاچه خوارزم در شمال شرقی و از یونان در شمال غربی تا سند در جنوب غربی به وجود آوردند. این دوران در تاریخ بشریت به نام دوران فارسی نامیده می‌شود. بطلمیوس، حد مازندران را بین پارت و آریا می داند.[۱۳] بدینگونه یونانیان، منطقه فارس را آریا می‌نامیدند و خراسان را پارت می‌دانستند. و همچنین به مناطق مرکزی ایران، مدیا می‌گفتند.[۱۴] پس از هخامنشیان، پارتیان از خراسان برخاستند و دولت اشکانیان را پدید آوردند. در این دوران، مناطق مرکزی ایران، سرزمین پهلوی یا پهله نامیده می‌شد.[۱۵]ویس از آنها، ساسانیان در فارسی، حکومتی را بنیانگذاری کردند. در این دوران، منطقه اصفهان یکی از بخش‌های چهارگانه ایران زمین به نام کوست نیمروز به معنای بخش جنوبی بود.[۱۶] در هنگام ظهور اسلام و در خلافت عمر، ایران به دست مسلمانان عرب افتاد و هر شهری را که تصرف می‌کردند، از نام سابق همان شهر استفاده می‌کردند. عمر در دستوری به یکی از فرماندهان نظامی خود، به نام نعیم بن مقرن، می‌نویسد: ... فانه بلغنی ان جموعاً من الاعاجم کثیره قد جمعوا لکم بمدینه نهاوند... در دستوری دیگر، ابن الاثیر بنقل ازعمر می‌نویسد: بعث عمر لواء الی نعیم بن مقرن و امره بقصد همذان فاذا فتحها سار الی ماوراء ذلک الی خراسان، و بعث عتبه بن فرقد... الی آذربایجان... و بعث عبدالله بن عبدالله الی اصبهان.[۱۷]ولی زمانی که عمر از همه ایران صحبت می‌کند، به آن می‌گوید: بلاد العجم.[۱۸] در زمان بنی امیه، در نیمه دوم سده اول هجری، هنوز ایران جغرافیای سیاسی مستقلی در دولت اسلامی پیدا نکرده بود. یاقوت حموی، به نقل از مدائنی می‌آورد: عمل العراق من هیت الی الصین والسند و الهند والری و خراسان و سجستان و طبرستان الی الدیلم و الجبال، و قال: و اصبهان سند العراق.[۱۹] بدین معنی که شهرهای ذکر شده همگی جزیی از عراق هستند. خود یاقوت حموی، این حرف را نقد می‌کند و می‌نویسد: و انما قالوا ذل لان هذا کله کان فی ایام بنی امیه بلید و الی العراق لا انه منه ... و العراق هی بابل فقط .[۲۰] بدین معنا که، چون این شهرها، تابع والی عراق بودند، نام عراق را گرفتند و نه چون جزیی از عراق هستند... عراق فقط بابل است. ابتدای نفوذ جغرافی سیاسی ایران با تشکیل دولت عباسیان است که با توانایی خراسانیان در نیمه اول سده دوم برپا شد. پس از آن، در اوایل سده سوم هجری، دولت شبه مستقل طاهریان و پس از آنها دولت سامانیان در خراسان بزرگ و در مرو و بخارا تشکیل می‌شود. دولت صفاریان در نیمه‌های سده سوم در سیستان، دولت علویان در همین زمان در طبرستان و پس از آنها، دولت آل زیار پدید می‌آید. دولت آل بویه، در دیلم در قرن چهارم هجری توانست بر بغداد به مدت یک سده چیره شود. پدیده‌ای که درخور توجه است این است که هیچ کدام از دولت‌های شبه مستقل ذکر شده از مناطق مرکزی و غربی ایران نیستند و همه جزو مناطق شمالی ایران یعنی بخارا، طبرستان، دیلم و سیستان تابع خراسان بزرگ هستند. لذا صفت‌های خراسانی، طبری و دیلمی بر سر زبان‌ها می‌افتد و مناطق مرکزی و غربی ایران نام جغرافیایی به خود می‌گیرد و آن هم «الجبال» به معنای منطقه کوهستانی. با این که مناطق شمالی ایران مانند طبرستان و دیلم، کوهستانی تر از مناطق مرکزی ایران هستند. یعنی این که کوهها در مناطق شمالی ایران گسترده تر و بلندترند. ولی با این همه مناطق مرکزی ایران، نام «الجبال» و جالب تر آن که ناحیه یزد، نیز نام قهستان به خود می‌گیرد. واژه الجبال، به احتمال زیاد از سده دوم به بعد در نوشتارهای تاریخی و جغرافیایی مسلمانان آمده است. یعنی زمانی که ایران نسبت به مسلمانان یک حالت خودی پیدا کرده است و دیگر به آن، با یک صفت غریبانه مانند بلادالعجم یا منطقه‌ای که تابع ولایت عراق آن گونه که در زمان بنی امیه بود، ذکر نمی‌شد. در کتاب «صورة الارض» نوشته ابوالقاسم محمدبن حوقل که گزارش خود را در سال ۳۳۱ه از بغداد شروع می‌کند، آمده است: «سرزمین جبال، شامل شهرهایی است که بزرگترین آنها همدان، دینور، اصفهان و قم است و شهرهایی کوچک مانند قاسان، نهاوند، لور، کرج و برج».[۲۱] در نقشه کشیده شده توسط ابن حوقل عراق و خوزستان در جنوب جبال است. در کتاب «حدود العالم من المشرق الی المغرب» که توسط نویسنده گمنامی در سده چهارم هجری نوشته شده، تعریف حدود جبال، همان حدود صورة الارض است، با این فرق که قسمت‌هایی از عراق [عرب [ در غرب جبال وجود دارد.[۲۲] در کتاب «المسالک و الممالک» نوشته اصطخری که در سال ۳۴۶ه. وفات یافته، آمده است: (الجبال حدها الشرقی مغازة خراسان و فارسی و اصبهان و شرقی خوزستان. حدها الغربی آذربایجان و حدها الشمالی حدود الدیلم و قزوین و الری و حدها الجنوبی العراق و خوزستان. و الجبال تشتمل علی مدن مشهوره و معظمها همدان و الدینور و اصبهان). واژه الجبال تا سده هفتم هجری همچنان توسط تاریخ نویسان به کار می‌رود. مهمترین تاریخ نویس سده هفتم به زبان عربی ابی اثیر است. او در جای جای کتاب تاریخی خود، از واژه الجبال بهره می‌برد. نمونه‌هایی از آن : ... عبدالله السفاح [اولین خلیفه عباسی در نیمه سده دوم هجری علی فارسی محمدبن الاشعث... و علی خراسان و الجبال ابومسلم الخراسانی .[۲۳]) لما نزل طاهر ابن الحسین قائد جیش المأمون بباب همدان سار- نحو قزوین- و استولی علی سائر اعمال الجبل معها.[۲۴] فی هذه السنه ۴۵۵ ه. ق سارالسلطان طغرل بیک من بغداد الی بلد الجبل فوصل الی الهین.[۲۵] نامگذاری عراق بر مناطق مرکزی ایران، همانگونه که از قول یاقوت حموی نقل کردیم از دوران سلجوقیه به این طرف آغاز می‌شود. یاقوت حموی به دلیل این که سلطان سلجوقی را سلطان العراق می‌خواندند و لغت نامه دهخدا آن را به خاطر این که سلطان سلجوقی از طرف خلیفه عباسی در بغداد لقب سلطان العراقین گرفت، می دانند. بنده در «ابن اثیر» و در «تاریخ گزیده» حمدالله مستوفی و در «حبیب السیر» خواند میرلقب سلطان العراق را ندیدم.[۲۶] در سراسر کتاب ابن اثیر، تنها یک مورد اشاره به عراق عجم است: و فیها [یعنی سال ۴۶۹ه توفی رئیس‌العراقین ابواحمد النهاوندی الذی کان عمید بغداد.[۲۷]در همه کتاب‌های تاریخی نوشته شده پس از حمله مغول به ایران، بویژه کتاب‌هایی که در ایران و به زبان فارسی نوشته شده است، از مناطق مرکزی ایران به نام عراق عجم نام می‌برند. حمدالله مستوفی در «نزهة القلوب» می‌نویسد: «در ذکر ولایت عراق عجم و آن نه تومان است و در او چهل پاره شهر است حدودش ولایات آذربایجان، کردستان و خوزستان و فارس و مفاغره و قومسی و برجیلانات پیوسته است». همچنین مستوفی در «تاریخ گزیده» خود که در سال ۷۳۰ه، هنگامی که از چیرگی محمود غزنوی بر ری، در سال ۴۲۰ صحبت می‌کند، می‌نویسد: «... و ملک عراق عجم درتصرف سلطان محمود آمد.»[۲۸] با این که مناطق مرکزی ایران در سده پنجم هجری هنوز به نام الجبال شهرت داشت. در «حبیب السیر» می‌خوانیم: در کمتر از یکسال طغرل بیک سلجوقی تمامی بلاد عراق عجم را به حوزه تصرف درآورد.[۲۹]ابوحاتم سیستانی می‌نویسد: اصفهان را از نظر اهمیت ناف عراق عجمدانسته‌اند.[۳۰]

    شاعر جهان خواجه ایران، حافظ شیراز علیه الرحمه می‌فرماید:

عراق و فارس گرفتی بشعر خود حافظ *** بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است در این بیت، حافظ علیه الرحمه، منطقه اصفهان را عراق عجم می‌نامد و فارس را جزو عراق عجم نمی‌شمارد و در ضمن از عراق کنونی به نام بغداد یاد می‌کند. در فارس نامه ناصری، نوشته میرزاحسن حسینی فانی (۱۲۳۷ه- ۱۳۱۶ه) چند بیت شعر از کمال الدین اصفهانی در مشخص کردن حدود عراق عجم، آورده است: (به احتمال زیاد همان کمال الدین اسماعیل است که شاعر خاندان صاعدیه اصفهان بود و در حمله مغول به اصفهان و در سال ۶۳۵ ه. به قتل رسید)

چار شهراند عراق از پی تخمین گفتم

طول و عرضش صددرصد بود و کم نبود

اصفهان نصف جهان است و در این نیست شکی

که در اقلیم چنان شهر معظم نبود

همدان جای شهان از قبل آب و هوا است

که در آفاق چنان بقعه خرم نبود

قم به نسبت کم از آنهاست و لیکن گفتم

نیک نیک ارچه نباشد بدبد هم نبود

معدن مردمی و کان سخا، شاه بلاد

ری بود ری که چو وی در همه عالم نبود[۳۱]

در این وصف، چهار شهر عمده عراق عجم ری، همدان، قم و اصفهان است.

در قطعه‌ای که قاضی محمد رازی در برابر قطعه کمال الدین اصفهانی در سال ۹۶۶ ه. سروده و آن را به شاه طهماسب صفوی تقدیم کرده است، می‌خوانیم:

چار بودند در اطراف عراق ای شه دین

شهرهایی که نشستنگه شاهان بودند

اصفهان آنکه ورا نصف جهان می‌گفتند

عدل عمال شه او را ز جهان افزودند

همدان آنکه علی شکر و یارانش در او

به زر و سیم بهین چتر و وثاق اندودند

قم که جز شیعه حیدر نبود ساکن او

سبب آن است که خاک فرجش فرمودند

شاه افزود بر این چار بلد قزوین را

کاهل تاریخ چنین نعت دگر نشنودند[۳۲]

کلیم کاشانی؛ شاعر عهد صفوی در بازگشت خود از هند به کاشان، می‌سراید: تاریخ توجه عراقش «توفیق رفیق طالب» (۱۰۳۸ه) آمد.(۴۵) عبارت عراق عجم تا دوره قاجار، مورد بهره‌گیری بود. در فارس نامه ناصری، آمده است: و هم در این سال ۱۲۲۲ه به آموزگاری فرستادگان ناپلئون در لشکر ایران نظمی تازه بنا نهادند... نظام آذربایجان را سرباز و نظام عراق و مازندران را جانباز لقب دادند.[۳۳] با این وصف عراق عجم شامل مناطق مرکزی و غربی ایران به اضافه فارس، خوزستان و ساحل خلیج فارس می‌شود. در کتاب «مرأة القاسان» تاریخ کاشان، نوشته عبدالرحیم کلانتر ضرابی که در سال‌های ۱۲۸۷ و ۱۲۸۸ه آن را نوشته، می‌خوانیم: کاشان جزو عراق عجم است. سکزآباد جزو عراق عجم است. ولایت زنجان در خط عراق عجم قرار گرفته است. خانقین سرحد عراقین عرب و عجم است. شیراز جزو مملکت فارس است. (آستانه حضرت) شاهزاده عبدالعظیم (الحسنی) در یک فرسخی طهران و جزو عراق عجم است. ولایت یزد، جزو خاک قهستان است). در کتاب «تاریخ اجتماعی کاشان» نوشته حسن نراقی در سال ۱۳۴۵ش. در اطلس اول کتاب عراق عجم با جبل و مدی یا ماد بالاخص یکی دانسته شده است. آغاز اهمیت یافتن جغرافیای سیاسی مناطق مرکزی ایران در تاریخ اسلامی با آغاز اهمیت یافتن اصفهان توأم است. اصفهان که از پیشرفت شهر تاریخی جی، پدید آمده است، اولین بار در سده چهارم هجری به گونه شهری یکپارچه درآمد.[۳۴] در زمان بویهیان، رکن الدوله در نیمه سده چهارم هجری بر اصفهان حکومت کرد و آنجا را آباد کرد و شخصیت‌های علمی- سیاسی همانند ابن العمید، صاحب بن عباد، منطقی رازی؛ شاعر پارسی گوی عراق عجم، بدیع الزمان همدانی، ابوالفرج اصفهانی، ابی حیان توحیدی و ابوعلی مسکویه در آنجا ظهور می‌کنند. پس از بویهیان، طغرل سلجوقی در سال ۴۴۳ه پایتخت سلجوقیان را در اصفهان قرار می‌دهد. الب ارسلان، جانشین او، همچنان اصفهان را پایتخت قرار می‌دهد. ملکشاه سلجوقی، پس از او، بناهای متعددی در اصفهان برپا داشت. خواجه نظام الملک طوسی در اصفهان، مدرسه نظامیه بنا کرد. در این دوران، اصفهان خود را رقیب بغداد می داند. اصفهان در سال ۶۳۳ه به دست مغولان می‌افتد و آسیب فراوانی می‌بیند. ولی در زمان غازان خان، اصفهان آباد می‌شود. تیمور لنگ در ۷۸۹ه. در اصفهان، قتل‌عام راه می‌اندازد. در ۸۷۴ه. اوزون حسن آق قوینلو بر اصفهان، چیره می‌شود. در این زمان، اهالی ونیز، اصفهان را شهری بسیار وسیع در دشتی پرنعمت معرفی کرده‌اند.[۳۵]اوج شکوفایی اصفهان در دوران صفویه است. در سال ۱۰۰۶ه. شاه عباس کبیر (۹۹۶-۱۰۳۸ه.) پایتخت را، از قزوین به اصفهان منتقل ساخت. شاه عباس، میدان نقش جهان را احداث کرد، که به گفته شاردن یکی از زیباترین میدان‌های جهان است.[۳۶] بدین گونه می‌بینیم که اصفهان و همچنین مناطق مرکزی ایران پس از سده چهارم هجری به بعد، به کانون بسیار مهم و اساسی علمی و اقتصادی و سیاسی تبدیل می‌شود و خود را در برابر نیروهای توانمند در ایران، نمایان می‌کند. به گونه‌ای که اوج شعر فارسی در شیراز با سعدی و حافظ شیرازی است. و شیواترین سبک شعری به نام مناطق مرکزی ایران، عراقی نامگذاری می‌شود. در این دوران است که مناطق مرکزی ایران نام جغرافیایی خود را، از الجبال، رها می‌کنند و یک نام فرهنگی سیاسی به خود می‌گیرند و آن هم عراق. ما اگر به خط سیر پایتخت در ایران از صفوی به این طرف بنگریم، می‌بینیم که این خط از مناطق شمال ایران به طرف مناطق مرکزی یعنی عراق عجم بوده است. از تبریز به قزوین که ثغر مسلمانان در سده اول هجری و پس از آن جزو عراق عجم شمرده می شده است و به اصفهان که ناف عراق عجم است و به شیراز، که به نظر بنده از لحاظ جغرافیای سیاسی، جزو عراق عجم است ولی از لحاظ تاریخی جزو عراق عجم شمرده نشده است. و سرانجام پایتخت در تهران پایبند می‌شود. تهران، همسایه ری است و ری بالاتفاق جزو عراق عجم است. و همچنین تهران در دامنه کوه‌های البرز که جزیی از مازندران است، قرار گرفته، پس تهران حدی است میان مناطق شمالی ایران و مناطق مرکزی آن. و این خود نشانگر آن است که عراق عجم سرانجام خود را در جغرافیای سیاسی ایران تثبیت کرد و همچنین مناطق شمالی ایران نفوذ سابق خود را بازیافت. پیشتر گفتیم که با اهمیت یافتن جغرافیای سیاسی مناطق مرکزی ایران، این مناطق نام فرهنگی سیاسی به خود گرفت. علت این تشبیه به دو دلیل است:

اول: کوفه، بصره و بغداد در سده‌های اولیه تاریخ اسلامی، کانون گردآوری و شکوفایی ادبی، علمی و دینی بوده است و چون مناطق مرکزی ایران در سده‌های پس از سده چهارم هجری، جانشین عراق در این شکوفایی می‌شوند، لذا بجا است، که این نام را داشته باشند. دوم: مناطق مرکزی ایران که گستره آن فارس و مناطق جنوبی ایران تا خلیج فارس است به طور کلی شباهت‌های جغرافیایی با عراق دارد.

    زمینهای هموار و دشت زیاد دارد.
    بر ساحل دو رود بزرگ- زاینده رود و کارون- جای گرفته است
    همچون عراق به سمت خلیج فارس گسترش دارد
    مناطق غربی و جنوبی ایران هم‌مرز با عراق است. و بنده فکر می‌کنم که این نامگذاری را باید دارندگان توان جغرافی سیاسی در مناطق شمالی ایران به منطقه مرکزی ایران داده باشند. و می‌تواند تفسیر این مسأله بدین گونه باشد که دانشمندان و فقهای م سلمانان در سده‌های اولیه هجرت در ایران فارسی زبان بودند و خاستگاه زبان فارسی مناطق مرکزی ایران است و این دانشمندان که اکثراً طبقه وزرا و دبیران را در دستگاه‌های حکومتی تشکیل می‌دادند، به آنها تاجیک با مفهوم دارنده فرهنگ عربی «یعنی فرهنگ اسلامی، می‌گفتند. و چون مناطق مرکزی ایران پس از سده چهارم دارای چهره علمی سیاسی مستقلی شد لذا به آن یک نام آشکارتر از لحاظ هویت اسلامی یعنی عراق که مرکز دولت اسلامی می‌بود، دادند.

اوج توانایی جغرافیای سیاسی عراق عجم با رخ دادن انقلاب اسلامی ایران نمایانگر شد. چون مراحل رؤیایی و شکل گیری انقلاب اسلامی در منطقه قم و اصفهان بود. در اینجا ذکر یک مسأله را ضروری می دانم و این که در انقلاب مشروطه که در ابتدای قرن چهاردهم هجری به مرکزیت آذربایجان رخ داد، جریاناتی به وجود آمد، که نتیجه پایانی آن از بین رفتن توانایی جغرافیای سیاسی آذربایجان بود. بنده از خدا خواهانم که انقلاب اسلامی ایران که در ابتدای قرن پانزدهم هجری رخ داد، همان خط اسلام ناب محمدی خود را حفظ کند تا گریبانگیر رخدادهایی نشود که پایان آن خدای ناکرده از بین رفتن توانایی جغرافیای سیاسی عراق عجم شود. باید کاری کنیم که توانایی‌های جغرافیای سیاسی تمامی مناطق ایران حفظ شود. خراسان، پشتوانه ایران است. لذا عراق عجم باید پشتوانه خراسان باشد، همانگونه که آذربایجان باید پشتوانه عراق عجم باشد. همانگونه که سایر استانهای ایران باید پشتوانه یکدیگر باشند. ذکر این نکته در پایان ضروری است که ایران بود که ودیعه حضرت علی ابن ابی طالب (ع) یعنی «عراق» را به عنوان یک پدیده فرهنگی اسلامی را در درازنای بیش از هشتصد سال پس از حمله مغول، با نامگذاری عراق بر مناطق مرکزی خود، نگاه داشت.
نامداران ایالت عراق عجم
حکیم نظامی

حکیم نظامی گنجوی شاعر نامدار قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی)، که به‌عنوان پیشوای داستان‌سرایی در ادب فارسی شناخته شده‌است او ابیات زیادی را در وصف عراق گفته و خود را ازتفرش قهستان قم عراق معرفی کرده است. (خسرو و شیرین ص ۳۶۱):

عراقی​وار بانگ از چرخ بگذاشت به آهنگ عراق این بانگ برداشت

شرفنامه (ص ۵۳)

عراق دل افروز باد ارجمند که آوازه​ی فضل از او شد بلند

دلیل قمی و تفرشی بودن نظامی نزد تذکره نویسان این دو بیست از اقبالنامه ص (۲۹):

چو دُر گرچه در بحر گنجه گمم / ولی از قهستان شهر قمم *** به تفرش دهی هست "تاً نام او /نظامی از آنجا شده نام جو
لطفعلی‌بیک (آذر) بیگدلی

لطفعلی آذر بیگدلی، (پسر آقاخان بیگدلی شاملو) در اصفهان به دنیا آمد. در ایّام کودکی او به سبب بروز فتنهٔ محمود افغان خانواده‌اش به ناچار از اصفهان به قم مهاجرت کرد. و پس از ۱۴ سال زندگی در قم با پدر خود که به حکومت لار منصوب شده بود، به فارس رفت، ولی ۲ سال بعد، پس از مرگ پدر، با عمّ خود عازم سفر حج و زیارت عتبات شد و پس از مراجعت به خراسان رفت. در خراسان به اردوی نادرشاه پیوست و همراه اردوی نادری از راه مازندران به آذربایجان رفت. پس از این سفر، عازم عراق عجم شد و در اصفهان سکنی گزید، و چندی به خدمت دیوانی مشغول شد، لیکن سرانجام از امور دیوانی کناره گرفت و به تصوّف روی آورد و به سلوک پرداخت و در پایان عمر در شهر قم اقامت کرد و در همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد.
علامه میرعلام تفرشی

میر علام تفرشی ، معروف به «میرعلام» از علما و فقهای شیعه امامیه در قرن دهم هجری در تفرش به دنیا آمد. تاریخ دقیق ولادت او معلوم نیست. وی از شاگردان مقدس اردبیلی بود. فراگیری علوم دینی را از دوران کودکی آغاز کرد. پس از گذراندن دروس مقدماتی، به نزد مقدس اردبیلی رفت و علوم نقلی و فقه را از او فرا گرفت. و به درجه اجتهاد رسید پس از مدتی، به تحصیل علوم شرعی مشغول گردید. وی در زهد و تقوا به درجه‌ای رسید که تمام علمای اعلام و فقهای عظام به قدر و منزلت علمی و مذهبی میر علام واقف می‌باشند. او مورد وثوق کامل مقدس اردبیلی بوده به حدی که به شاگردان خود گوشزد می‌کنند که پس از من برای حل مشکلات علمی خود در شرعیات به میرعلام تفرشی و در عقلیات به میر فیض الله عبدالقاهر حسینی تفرشی رجوع کنید میرعلام از سلسله سادات تفرش می‌باشد. میر علام تفرشی در تفرش درگذشت و در قبرستان قدیمی بنام سماق بنه در فم به خاک سپرده شد. بقعه‌ای بجای مانده است که مدفن عالم برجسته وجلیل القدر (میرعلام تفرشی) میباشدکه قدمت آن به قرن یازدهم هجری واواخر دوران صفویه می‌رسد که البته سنگ قبر آن بواسطه ارزش تاریخی بسرقت رفته است و زمان تولد و وفات آن مشخص نیست.
میر فیض الله عبدالقاهر حسینی تفرشی

وی از سلسله سادات تفرش و از شاگردان مقدس اردبیلی و مورد وثوق کامل ایشان بوده به حدی که مقدس اردبیلی به شاگردان خود گوشزد می‌کنند که پس از من برای حل مشکلات علمی خود در عقلیات به میر فیض الله عبدالقاهر حسینی تفرشی رجوع کنید در حال حاضر هم تمام علمای اعلام و فقهای عظام به قدر و منزلت علمی و مذهبی میر علام واقف می‌باشند. قرن یازدهم هجری واواخر دوران صفویه میر فیض الله عبدالقاهر حسینی تفرشی، معروف به «میرفیض الله» از علما و فقهای شیعه امامیه در قرن دهم هجری در تفرش و همشاگردی و معاصر میرعلام تفرشی در شهر تفرش به دنیا آمد. تاریخ دقیق ولادت او معلوم نیست. وی از شاگردان مقدس اردبیلی بود. فراگیری علوم دینی را از دوران کودکی آغاز کرد. پس از گذراندن دروس مقدماتی، به نزدمقدس اردبیلی رفت و علوم نقلی و فقه را از او فرا گرفت. پس از مدتی، به تحصیل علوم عقلیات مشغول گردید. وی در زهد و تقوا به درجه‌ای رسید که تمام علمای اعلام و فقهای عظام به قدر و منزلت علمی و مذهبی میر فضل الله واقف می‌باشند . ایشان مورد وثوق کامل مقدس اردبیلی بوده به حدی که به شاگردان خود گوشزد می‌کنند که پس از من برای حل مشکلات علمی خود در شرعیات به میرعلام تفرشی و در عقلیات به میر فیض الله عبدالقاهر حسینی تفرشی رجوع کنید میرفیض الله عبدالقاهر حسینی تفرشی در نجف درگذشت و در نجف به خاک سپرده شد. زمان فوت آن به قرن یازدهم هجری واواخر دوران صفویه می‌رسد
اسماعیل خان دبیر

اسماعیل خان لشکر نویس تفرشی معروف به دبیر صاحب کتاب نُخَبتُه التواریخ که در کنار میرعلام تفرشی مدفون می‌باشد وی استاد بی نظیر در تاریخ می‌باشد نخبته التواریخ تاریخ جامعی است در نظم و نثر که از آغاز اسلام تا آخر سلطنت مظفر الدین شاه قاجار نگاشته شده وگزارش ائمه و رجال و جلوس و وفات پادشاهان و ارتحال علما و رویدادهای مهم و سوانح می‌باشد و برای هر یک مسله تاریخی متناسب متین و شیوا تالیف شده‌است.
ماندانا

از نامداران پیش از اسلام در همدان، می‌توان ماندانا مادر کوروش بزرگ و دختر آخرین پادشاه ماد، آستیاگ را نام برد. آستیاگ او را به منظور جلب اتحاد با خاندان فرمانروایی اقوام پارس، به ازدواج کمبوجیه اول، پادشاه انشان درآورده بود.[۳۷] فاتک پدر مانی بنیان‌گذار آیین مانوی نیز از اهالی همدان است. فاتک از همدان به تیسفون منتقل شد و مانی در شهر تیسفون به دنیا آمد.[۳۸]

باباطاهر از شاعران نامدار قرن چهارم هجری،

بدیع‌الزمان همدانی نویسندهٔ قدیمی‌ترین کتاب در فن مقامه‌نویسی،

ابوالعلی حسن عطار از بزرگان ادب و از مشاهیر نحو و لغت و حدیث در قرن چهارم هجری،

عین القضات همدانی از نوابع قرن پنجم هجری دارای آثاری در کلام، حکمت، عرفان و ادب پارسی،

ابن صلاح همدانی پزشک و ریاضی‌دان قرن پنجم و ششم هجری، خواجه رشیدالدین فضل‌الله از وزرا، دانشمندان و پزشکان صاحب‌نظر قرن ششم و هفتم هجری،

میر سید علی از عرفاً و رهروان سیروسلوک قرن هفتم هجری

میرزاده عشقی یکی از ستارگان فروزان شعر و نثر نمایشنامه در دوران انقلاب مشروطیت هستند.[۳۹][۴۰]

بوعلی سینا از نادر دانشمندان و نوابغ روزگار در سال ۳۷۰ قمری در خرمیثین از توابع بخارا به دنیا آمد. او در سال ۴۰۶ هجری قمری در زمانی که همدان پایتخت آل بویه بود، وارد این شهر شد و پس از مدتی شمس‌الدوله دیلمی او را وزیر خود ساخت. بوعلی سینا در زمان اقامت در همدان در مدرسهٔ بزرگ شهر تدریس می‌کرد و در همچنین فرصت این را یافت تا بسیاری از تألیفات خود را به پایان رساند. مدتی نیز مورد بی‌مهری قرار گرفت و سرانجام به سال ۴۲۸ هجری قمری در باغ دوستش در همدان درگذشت. آرامگاه ابوعلی سینا هم اکنون در میدانی به همین نام در همدان قرار دارد.[۴۱] عارف قزوینی نیز سال‌های آخر عمر خود را در درهٔ زیبای مرادبیگ همدان سپری کرد. او در سال ۱۳۱۲ خورشیدی در همدان فوت کرد و آرامگاه او در جوار آرامگاه بوعلی‌سینا قرار دارد.

خلیل سلطان

میرزا خلیل یا خلیل سلطان تیموری (۸۱۴-۸۰۷ ق / ۱۴۱۱-۱۴۰۵ م) فرزند امیر تیمور گورکانی [۱] معروف به تیمور لنگ، از سلاطین و امرای سلسله تیموریان بود. او پادشاهی کامران و خوشگذران بود که علی‌رغم نزاع بین پسران و نوه‌های تیمور بر سر تصاحب حکومت، از ۸۰۷ تا ۸۱۲ ق[۲] بر جای وی بر بخشی از قلمروش حکمراند.

محتویات

    ۱ روی کار آمدن
    ۲ عزل و حبس
    ۳ درگذشت
    ۴ پانویس
    ۵ منابع

روی کار آمدن

هرچند تیمور گورکان در وصیتی پیر محمد پسر میرزا جهانگیر را ولیعهد خویش کرد، در هنگام مرگ تیمور، او دور از پایتخت ـ یعنی سمرقند ـ و در حدود غزنین بود، از این رو به‌رغم علاقه‌ای که سرداران تیمور نسبت به اجرای واپسین خواست او نشان می‌دادند، مجالی برای اجرای این وصیت پیدا نشد.[۳] پیرمحمد، در قندهار بود و نتوانست به‌موقع به سمرقند برسد. برخی از امیران تیمور، به بهانهٔ عملی کردن نقشهٔ لشکرکشی تیمور به چین، خلیل سلطان را که در تاشکند بود، بر تخت نشاندند [۴][۵]. به‌این ترتیب خلیل سلطان که برجای تیمور موقتاً حکومت می‌کرد حاضر به رها کردن حکومت نشد و دولت موقت را به یک دولت دائم مبدل کرد.[۶]

این امر نارضایتی را در بین سرداران و امیران تیموری پدید آورد به طوری که بنا به دعوت آنها، شاهرخ پسر تیمور به سمرقند لشکر کشید. در همین زمان، درگیری و کشمکش میان مدعیان حکومت، یعنی پسران عمرشیخ (رستم، اسکندر، پیرمحمد و بایقَرا) و پسران میرانشاه (عمر و ابابکر ) آغاز شد [۷][۸]. شاهرخ با اینکه بسیاری از امیران، همچون امیرشاه ملک و حاکمان محلی، از او حمایت می‌کردند، از درگیری مستقیم با افراد خاندانش اجتناب کرد و به سروسامان دادن هرات مشغول شد. به این ترتیب مصالحه‌ای در این بین انجام گرفت که کار به جنگ و نزاع نکشید. هرچند ناخرسندی امیران از سلطنت خلیل سلطان موقتاً خاتمه پیدا کرد. زیرا سلطنت او در واقع یک فرمانروایی نبود، بلکه یک عیاشی و خوش گذرانی پیوسته بود. طبیعی بود دوام این شیوه فرمانروایی که عاری از هر گونه مسئولیت است، غیر ممکن خواهد بود. خصوصاً که محیط آن دوره، آشفته، ناآرام و پر از مدعیان سلطنت بود.[۶]
عزل و حبس

میرزا خلیل، جوانی عاشق پیشه، شاعر، و لاابالی بود. او در سمرقند به عشق نوازنده‌ای به نام «شاد ملک» گرفتار شد که این عشق به حد جنون رسید. به طوری که با زنان تیمور که به عنوان حرم صاحبقران در دربار مورد احترام بودند، بد رفتاری پیشه کرد و امرای تیمور را هم که طرز زندگی او را نمی‌پسندیدند، از خود مأیوس و ناخشنود ساخت.[۶]

به زودی خلیل سلطان با مخالفت سایر امیرانِ قدرتمند تیمور، از جمله امیرشاه ملک و امیرشیخ نورالدین، و دیگر مدعیان حکومت روبرو شد. نخستین فرد از خاندان تیمور که مخالفت جدّی خود را با او آشکار کرد، سلطان حسین، نبیرهٔ دختری تیمور، والی ماورای سیحون بود [۹][۱۰] اما نتوانست حمایت لشکریان را جلب کند و ناگزیر به شاهرخ پیوست و سپس در هرات به دستور او به قتل رسید [۱۱][۱۲]. شاهرخ در هرات خود را وارث تخت پدر نامید و به سبب اقتدار و کفایتش توانست تا اندازه‌ای بر دیگر مدعیان چیره شود. پیرمحمد در شیراز، بر خلاف برادرانش، حمایتش را از شاهرخ که ناپدری اش نیز بود، اعلام کرد [۱۳][۱۴][۱۵].

از طرفی در تبریز و اصفهان و شیراز و کرمان و سبزوار، به سبب بی کفایتی خلیل سلطان و درگیری مدعیان جانشینی، آشوب شده بود [۱۶]. خلیل سلطان پس از چهار سال حکومت در سمرقند و از بین بردن خزاین تیمور، گرفتار خدایداد حسینی، والی ماورای سیحون، شد [۱۷][۱۸]. بالاخره خلیل سلطان به دست یکی از امیران خویش معزول و محبوس شد و خان کاشغر بر آن سرزمین حاکم شد.«۸۱۲ ق / ۱۴۰۹ م»[۶] شاهرخ در ۸۱۱ به ماوراءالنهر لشکر کشید، خدایداد را کشت و خلیل سلطان را پس از رهایی به ری فرستاد و سمرقند را به اُلُغ‌بیگ داد [۱۹].
درگذشت

شاهرخ به همین خاطر خلیل سلطان را به حکومت جبال (یا ری) فرستاد. به علاوه شاد ملک، معشوقه میرزا خلیل هم تنبیه و تبعید شد، که ظاهراً چندی بعد به خلیل سلطان پیوست. تا این که خلیل سلطان در حالی که در ری همچنان به خوشباشی و عیاشی سر می‌کرد در آن جا بیمار شد و عاقبت در سال ۸۱۴ ق / ۱۴۱۱ میلادی درگذشت.[۲۰] محبوبه وفادارش، شاد ملک، که در همان دقایق بر بالین او حاضر شده بود، در کنار پیکر بی جان خلیل، خود را با دشنه‌ای که در دست داشت هلاک کرد. سرانجام آن دو، به امر شاهرخ در همان شهر و در یک مقبره به خاک سپرده شدند.

تیمور لنگ

تیمور گورکان [۲] (۸۰۷-۷۷۱ ق / ۱۴۰۵-۱۳۳۶ م. / ۷۴۸-۷۸۳هـ. ش)، معروف به تیمور لنگ، نخستین پادشاه گورکانی و موسس این سلسله که از ۷۷۱ تا ۸۰۷ هـ. ق. (۷۴۸-۷۸۳هـ. ش) در بیشتر سرزمین های آسیای مرکزی و غربی پادشاهی کرد.[۳] تیمور در زبان ازبکی به معنای «آهن» است و از او با القاب «امیر تیمور»، «تیمور لنگ»، «تیمور گورکان» و «صاحبقران» یاد شده‌است.

تیمور پسر تراغای، از ملاکین شهر کش ترکستان بود [۴] . وی در ۲۵ شعبان ۷۳۶ ه. ق (۷۱۴هـ. ش) در همان شهر کش به دنیا آمد. طایفه‌اش از شاخهٔ «تاتار» ترکستان بود، ولی در آن زمان وابستگی به قوم مغول که چنگیزخان نام آورترین آن بود نوعی افتخار به حساب می‌آمد؛ از این رو «تیمور» تبار خود را به «چنگیزخان» و قوم مغول می‌رساند.

به گفته ابن عربشاه تاریخ‌نگار آن زمان، تیمور در زمان جنگ زخم برداشت و لنگ شد. بنابر روایات دیگر وی در سال ۷۶۴ ه. ق (۷۴۱هـ. ش) بنا به استمداد امیر سیستان به کمک او شتافت و در جنگ با مخالفانش زخمی شد، ولی پایش بعد از بهبود زخم هم همیشه می لنگید.

شهرت تیمور از فتح خوارزم در سال ۷۸۱ هـ. ق (۷۵۸هـ. ش) آغاز شد. سال ۷۸۱ (۷۵۸هـ. ش) تیمور خراسان را تسخیر کرد و سال ۷۸۴ (۷۶۱هـ. ش) گرگان، مازندران، سیستان و هرات را گشود و آل کرت را به تصرف درآورد.

در سال ۸۰۰ تیمور سرزمین فارس، بخشی از عراق، لرستان و آذربایجان را گرفت و سلسلهٔ جلایریان را نیز منقرض کرد. آن گاه رو به خزر نهاد و اهالی برخی از شهرهای آن را به قتل رساند. در سال ۷۹۵ بعد از انقراض مظفریان متوجه آسیای کوچک شد. در سال ۸۰۰ (۷۷۶هـ. ش) هند را فتح کرد و دهلی را به تصرف درآورد. با عثمانیان نیز جنگ ها کرد و در سال ۸۰۴ (۷۸۰هـ. ش) بایزید عثمانی را به اسارت بگرفت. تیمور در سال ۸۰۷ (۷۸۳هـ. ش) به سمرقند پایتخت خویش برگشت، عزم تسخیر چین را نمود ولی اجل مهلتش نداد و در سال ۸۰۷ (۷۸۳هـ. ش) در ۶۹ سالگی در قزاقستان[۵] درگذشت.

محتویات

    ۱ سال‌های اولیه
    ۲ لشکرکشی‌های تیمور
        ۲.۱ حمله سه ساله
        ۲.۲ حمله پنج ساله
            ۲.۲.۱ حمله هفت ساله
    ۳ اخلاق و روش زندگی تیمور
    ۴ قتل‌عام مردم اصفهان
    ۵ تیمور جهان‌گیر
    ۶ روابط تیمور با پادشاهان اروپا
        ۶.۱ نامه تیمور به شارل ششم فرانسه
    ۷ بازماندگان تیمور
    ۸ پانویس
    ۹ منابع
    ۱۰ جستارهای وابسته
    ۱۱ پیوند به بیرون

سال‌های اولیه

یکی از شگفت‌انگیزترین ویژگی‌های تیمور فتوحات او در سنین بالاست. تیمور از ابتدای جوانی هیچ نقش جدی و مهمی در تاریخ تحولات منطقه خود نداشت. بسیاری رخدادها در منطقه پدید آمد اما او هیچ واکنشی نشان نداد. به‌ویژه شواهد بسیار زیادی وجود دارد که به دقت به تحولات داخلی ایران می‌نگریست و مواظب اختلافات موجود میان شاهان و سردستگان ایرانی و مغول بود. او منتظر فرصت مناسب بود و به دقت برنامه‌هایش را تنظیم کرده بود. تنها در سنین حدود پنجاه سالگی است که ناگاه بخش بزرگی از آسیای مرکزی و غربی را فتح می‌کند و به خاک و خون می‌کشد.[۶]

تیمور در خانواده‌ای از قبایل ترک در فرارود (ماوراءالنهر) و در شهر «کش» - از توابع سمرقند در ترکستان (آسیای مرکزی و ازبکستان فعلی)- در ۷۳۶ ق / ۱۳۳۵ م متولد گردید و خیلی زود در سوارکاری و تیراندازی مهارت یافت.[۷] پدرش تراغایی از ملاکین متوسط شهر کش بود.[۸] در ۷۶۱ ق / ۱۳۶۰ م، فردی به نام تغلق تیمور، از نوادگان جغتای، از ترکستان به ماوراءالنهر لشکر کشید. حاجی برلاس که دفاع از شهر کش - بعدها شهر سبز خوانده شد - را در مقابل این مهاجم دشوار یافت، دفاع از ولایت را به پسر تراغای - تیمور گورکان - سپرد. تیمور که در چنین آشوبی قدم به صحنه حوادث گذاشت در آن هنگام ۲۵ سال داشت. تیمور توانست با زیرکی و سیاست، از همان آغاز کار، و با اظهار اطاعت نسبت به مهاجمان، شهر کش را از قتل و غارت نجات دهد. سپس با امیر حسین - نواده قزغن در کابل - بنای دوستی گذاشت و بالاخره خواهر او - اولجای ترکان - را به عقد ازدواج خود درآورد.[۶]

تیمور به سبب همین خویشاوندی در خانواده امیر حسین به «گورکان» - داماد - مشهور شد. با این حال دوستی تیمور با امیر حسین دیری نپایید و با مرگ اولجای ترکان جنگ بین این دو امیر اجتناب ناپذیر شد. در آخرین نبرد، قلعه هندوان نزدیک بلخ، به محاصره سپاه تیمور درآمد و امیر حسین مغلوب و مقتول شد. با این پیروزی تیمور در بلخ به فرمانروایی مستقل رسید (رمضان ۷۷۱ ق/آوریل ۱۳۷۰ م) و خود را صاحبقران خواند. چهار تن از زنان امیر حسین را نیز به ازدواج خود درآورد و باقی را به سرداران بخشید. پس از آن به ماوراءالنهر رفت و سمرقند را پایتخت خویش ساخت.[۶]

تیمور در جنگ با والی سیستان نیز چند زخم برداشت، دو انگشت دست راستش قطع شد و پای راستش چنان صدمه دید که تا پایان عمر می‌لنگید؛ ولی با دست راست به خوبی شمشیر می‌زد و به این دلیل به «تیمور لنگ» شهرت یافت. بعد از قدرت یافتنش یا شاید در زمان جانشینانش نسب او را به سردار و خویشاوند نزدیک - و شاید افسانه‌ای- چنگیزخان مغول می‌رساندند. این بدان جهت بود که می‌خواستند خود را جانشینان چنگیز قلمداد کنند.[۶]
لشکرکشی‌های تیمور

تیمور که فرد هوشیار و فرصت طلبی بود، توانست به زودی با شکست امیر حسین از نوادگان قزغن در کابل که مدعی منصب اجدادی خود بود، بلخ را تسخیر کند و به این ترتیب حکومت مستقلی تشکیل دهد (رمضان ۷۷۱ ق/ آوریل ۱۳۷۰ م). او سپس خود را «حافظ قران» خواند. پس از آن تیمور طی پنج سال از ۷۷۲ تا ۷۷۷ ق/ ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۵ م، سه بار به خوارزم و پنج بار به قلمرو خانان جَثَه در آن سوی سیحون لشکر کشید. با این حال فتح خوارزم ده سال پس از آغاز سلطنتش ممکن شد و عاقبت آنجا را ویران کرد.[۶]

تیمور دشت قفچاق و مغولستان را فتح کرد و در سال ۷۸۳ هجری فرزند ده ساله خود، میران شاه، را با سپاهی مامور تسخیر خراسان کرد و خود نیز به آنها پیوست. تیمور نیشابور و هرات را تصرف کرد و در هرات از سرهای مردم مناره‌ها ساخت. سپس مازندران را که تا سال ۷۵۰ هجری در تصرف باوندیان بود، و این زمان مرعشیان بر آن حکومت می‌کردند، تسخیر کرد.[۶][۹]
حمله سه ساله

در یورشی سه ساله که از ۷۸۸ تا ۷۹۰ طول کشید آذربایجان، لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را نیز تصرف کرد و در سال ۷۹۳ مردم خوارزم را قتل‌عام کرد.[۶]
حمله پنج ساله
قلمرو تیموریان در زمان مرگ تیمور

حملهٔ پنج ساله وی بین سال‌های ۷۹۴ تا ۷۹۸ صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهر را به یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود سپرد. سپس مسکو را فتح کرد و عازم هندوستان شد. در سال ۸۰۱ آنجا را تصرف کرد و صدهزار نفر را به قتل رساند. پس از تقسیم شهرها و نواحی تصرف شده، به سمرقند بازگشت.[۶]
حمله هفت ساله

تیمور در پاییز سال ۱۳۹۹ م آخرین و طولانی‌ترین سفر جنگی خویش، با نام «یورش هفت ساله»، را به جانب نواحی غربی آغاز کرد که به شکست سلطان‌های مملوک مصر و عثمانی انجامید. وی هنگام رهسپار شدن به این سفر جنگی اداره سمرقند را به محمد سلطان، پسر بزرگ جهانگیر، واگذار کرد و اندیجان را نیز به اسکندر، پسر عمر شیخ واگذار کرد.[۱۰]

لشکرکشی تیمور به ایروان از سال ۸۰۲ تا ۸۰۷ هجری طول کشید و در طول این لشکرکشی‌ها حلب، دمشق و بغداد را نیز تصرف کرد. تیمور در اواخر سال ۸۰۲ه‍. ق (۱۴۰۰م) پیش از حمله به جانب سیواس، همسران و تعدادی از شاهزادگان را تحت سرپرستی عمر بهادر، پسر میران شاه، به سمرقند فرستاد.[۱۱]

در سال ۸۰۴ هجری قمری در نبرد آنقره بایزید سلطان عثمانی معروف به ایلدروم بایزید (به معنای صاعقه) را مغلوب و اسیر کرد. تیمور بعد از لشکرکشی به آناتولی در ژوئن ۱۴۰۳م/۸۰۶ق، به گرجستان آمد و زمانی به فتوحات در آن سرزمین مشغول بود. پس از آن قصد فتح چین کرد و رهسپار آنجا شد. او با سپاهیانش تا کنار رود سیردریا نیز رفت، ولی در اُترار شهری در کناره شرقی این رود بیمار شد و در رمضان سال ۸۰۷ / فوریه ۱۴۰۵ میلادی، در ۷۱ سالگی درگذشت.[۱۲]

تیمور در مقبره‌ای به سال ۱۴۰۵ میلادی دفن شد که خودش قبلاً دستور داده بود به صورت بنایی مجلل بسازند و مادر او بی‌بی خانم در آن دفن شده بود و بعداً عده دیگری از خاندان تیموری نیز در آن دفن شدند. وقتی تیمور در آن مدفون شد، این مکان به گور امیر معروف شد.[۱۳] که اکنون در سمرقند است.

تیمور پس از ۳۶ سال سلطنت و بر جا گذاشتن قلمروی گسترده از وی ۳۱ پسر، نوه، نبیره و نبیره زاده باقی‌ماند.[۱۴] تیمور از ۷۷۸ ق / ۱۳۷۷م تا هنگام مرگش در ۸۰۷ ق/ ۱۴۰۵ م، به مدت ۲۹ سال، جهانی را با تهاجمات و یورش های مکرر خود و با خشونتی وصف ناپذیر، در هم کوبید و بنیان تیموریان ایران و به واسطه ظهیرالدین محمد بابر، از نوادگانش، سلسله گورکانیان هند یا امپراتوری مغولی هند را گذاشت که بلافاصله پس از مرگش، انحطاط و زوال و تجزیه آن آغاز شد. بدین ترتیب فتوحات تیمور که به قیمت خون ریزی‌های دهشت بار و ویرانی‌های بسیار به دست آمد، دیری نپایید. قلمرو تیمور با ظهور دو طایفه ترکمان - قراقویونلو و آق قویونلو - تجزیه و بعدها توسط دولت صفوی یکپارچه و متمرکز شد.[۶] هر چند سرنوشت گورکانیان در هند بسیار متفاوت بود.
اخلاق و روش زندگی تیمور
سلطان بایزید یکم در محبس تیمور، اثر ساتنسلاو چلوبسکی (۱۲۵۷ خ.)، که در آن دربند کشیده شدن خلیفه عثمانی به تصویر کشیده شده‌است.

موارد بسیار زیادی از قتل‌عام ها و خشونت‌های تیمور را در تواریخ آورده اند. اما تیمور علاوه بر آن، بسیاری از هنرمندان و دانشمندان شهرهای فتح شده را به پایتخت خود یعنی سمرقند می‌آورد. افراد زیادی از نقاشان برجسته و استادان معماری، فقها و نظائر آن وجود دارد که توسط تیمور به سمرقند آورده شدند. این موارد نقش فراوانی در تحولات بزرگ هنری و فرهنگی در عصر پس از تیمور داشت.[۶]

تیمور مردی دوستدار دانش و هنر بود و به عالمان و هنرمندان احترام بسیار می‌گذاشت و حتی هنگام قتل‌عام یک شهر دستور می‌داد که از کشتن دانشمندان و فقیهان و هنرمندان خودداری کنند. وی با حافظ[نیازمند منبع] و خواجه علی سیاهپوش صفوی ملاقات دوستانه‌ای داشته‌است و به درخواست خواجه علی، قبایل ترک بسیاری را که از آسیای کوچک اسیر کرده بود، آزاد کرد که این قبایل بعداً قزلباشان را تشکیل دادند.

او طی سه حمله سرتاسر ایران را تسخیر کرد. ادوارد براون در تاریخ ادبیات خود وقتی از دوره تیموریان صحبت می‌کند از اعمال خشن او چند فقره را ذکر می کند که از آن جمله است: «در دهلی هزار اسیر هندی را سر برید(۸۰۱ ه / دسامبر ۱۳۹۸)؛ همچنین بر پا کردن بیست کله مناره در همان سال نزدیکی دمشق؛ و همین‌طور قتل‌عام مردم اصفهان در ۷۸۹ ه / اوت ۱۳۸۷ و مانند اینها که اندکی از بسیار حوادث خونینی است که در آن بی‌اعتنایی تیمور به جان آدمیان را می‌توان دید.» [۱۵]

تمام مورخان و سفرنامه‌نویسان، هارولد لمب و کلاویخو و سایرین در این نکته هم نظر هستند که تیمور همه جا را فتح می‌کرد تا بتواند سمرقند را چون یک شهر رویایی بسازد. گفته می‌شود ثروت امیر تیمور از طلا و نقره و سنگ‌های قیمتی و جواهرات، آن قدر زیاد بود که می‌توانستند سطح زمین را با سکه طلا فرش کنند و هر روز هزار مثقال طلا خرج آشپزخانه و شربت خانه خصوصی او بود. بی‌رحم‌تر از این مرد در جهان یافت نمی‌شد و اگر مقابل چشم او صدهزار مرد و زن و کودک را سر می‌بریدند کوچک‌ترین تاثیری در او نمی‌کرد. او در جامعه اسلامی مورد توجه مردم و علما و دراویش قرار گرفت، خیلی به دینداری اهمیت می‌داد.[۱۳]

تیمور به‌رسم ایلیاتی درون چادر یا اگر هم در قصر سلطنتی بود روی زمین غذا می‌خورد. چون از نسل صحراگردان آسیای مرکزی بود غذای او اغلب کباب گوشت کره اسب بود. پیرو یکی از مذاهب اهل تسنن بود و به گفته خودش از چهل سالگی حتی یک وقت از پنج وقت نمازش قضا نمی‌شد مگر در هنگام جنگ. او برای ساختن سمرقند و قصرها و مساجد آن از تمام شهرهای ایران هنرمندان و صنعتگران را به آنجا برد. وقتی می‌خواست شهر زادگاه خویش کش را تجدید بنا کند، دو تن از معماران به او قول داده بودند که در موقع معینی ساختمانی را تمام خواهند کرد، اما موفق نشدند، تیمور آن دو را گردن زد. در اداره کشور و انتصاب فرماندهان ویژگی‌هایی داشت که به خویی جدیت او را نمایان می‌ساخت. کسی را به فرماندهی سپاه انتخاب می‌کرد که از نظر منش و شخصیت سنگدل‌تر، دیندار و بی‌رحم‌تر باشد.[۱۳]

در سخن گفتن از لغات فارسی، ترکی و مغولی استفاده می‌کرد. افرادی که به او خیانت می‌کردند را به شدت سرکوب می‌کرد و دستور می‌داد پوستشان را زنده زنده بکَنند. در ۱۹۴۱ همزمان با حمله هیتلر به شوروی که نزد روس‌ها به جنگ میهنی مشهور شد، خاورشناسان شوروی قبر تیمور را شکافتند تا بتوانند از روی شکل جمجمه‌اش مجسمه او را بسازند. بعد از ۵۷۵ سال اسکلت او سالم بود و پای چپش کوتاه‌تر از پای راستش بود و روی جمجمه‌اش هنوز مقداری از ریش او که حنایی رنگ بود وجود داشت.[۱۳]

از مورخان دوره تیموری شرف الدین علی یزدی. مقصود او بلندی نام و فتح کشور بود و به جهت تحصیل اسباب این دو مطلب پروا نداشت که ملکی با خاک یکسان شود یا خلقی با تیغ بی‌جان شود. حیات و عافیت جمیع افراد بشر را در مقابل ترقی و استیفای خواهش خود فدا می کرد. وقتی که لرستان را در ۱۳۸۵ م / ۷۸۷ ه ق فتح کرد جنگجویانی را که در خرم آباد در برابر او مقاومت کرده بودند زنده از پرتگاه‌های بلند به درون دره‌ها پرتاب کرد.[۱۳]
قتل‌عام مردم اصفهان

در ۷۹۰ هـ. ق/ ۲۷ اوت ۱۳۸۷ میلادی تیمور گورگین اصفهان را فتح کرد ولی به سبب آنکه عده‌ای از مردم اصفهان به رهبری علی کچه پا برضد او شورش کردند و ماموران وصول باج را کشتند، دستور قتل‌عام مردم را صادر کرد. مورخان نوشته‌اند که هفتادهزار نفر از مردم کشته شدند و از سرهای آنها مناره‌های زیادی ساخت. تیمور تا نوامبر ۱۳۸۷ میلادی آذرماه به مدت سه ماه در اصفهان باقی‌ماند و سپس در دسامبر ۱۳۸۷ به سمت شیراز رهسپار شد تا سلسله آل مظفر را از میان بردارد.[۱۶] (میر جعفری،تاریخ تیموریان و ترکمانان)

شهر اصفهان از نظر آبادی و صنعت و هنر در مرکز فلات ایران برای کلیه کسانی که به ایران هجوم می‌آوردند مورد توجه بود. تیمور زمانی که در خراسان بود دچار نوعی بیماری شد که پزشکان تشخیص دادند که این بیماری ناشی از گرمی مزاج است و تنها آب لیموی شیراز است که رفع این بیماری می‌کند. تیمور از این جهت نامه‌ای به شاه منصور از آل مظفر فرستاد و از او درخواست کرد که چندین ظرف بزرگ آب لیموی شیراز به سرعت به خراسان بفرستد. شاه منصور در جواب تیمور نوشت: «من دکان عطاری ندارم که تو مرا تحقیر می‌کنی و خیال می‌کنی که از نسل چنگیز هستی و من برای تو آب لیمو بفرستم. این کار خیال باطلی است. اگر هم آب لیموفروش بودم برای تو نمی‌فرستادم.» در آن زمان آل مظفر بر کرمان، شیراز، اصفهان و خوزستان فرمانروا بودند و مرکز حکومت آنان شیراز بود. حاکم اصفهان عموی سلطان زین‌العابدین پادشاه مظفر بود و نظر داشت که اگر تیمور به اصفهان حمله کند ما باید دروازه‌های شهر را روی او باز کنیم ولی شاه منصور مظفری اعتقاد داشت که باید در مقابل تیمور ایستادگی کرد.[۱۳]

در آن موقع اصفهان دارای دیوار و برج و باروی محکمی بود که قطر آن، آن‌قدر پهن بود که یک گاری می‌توانست روی دیوار شهر حرکت کند. تیمور لنگ از راه همدان و گلپایگان خود را به سِده اصفهان رسانید و در آنجا پس از کسب اطلاعات وسیعی از وضعیت اصفهان شهر را از بهار سال ۷۸۹ محاصره کرد. علمای شهر به اتفاق حاکم شهر توافق کردند که از تیمور امان بخواهند و در عوض به او باج و خراج بدهند تا شهر دچار قتل و کشتار نشود. در این موقع امیرمنصور مظفری برای جمع‌آوری سپاه از طریق شیراز به خوزستان به ویژه دزفول رفت.[۱۳] امیر حمله خود را آغاز کرد و حدود هفتادهزار نفر را کشت ولی بچه‌های یتیم زیادی در شهر به جا ماندند. تیمور ابتدا مردم باقی‌مانده را وادار کرد که کشته شدگان تاتار را دفن کنند. در نزدیک مسجد جامع اصفهان در یک منطقه مرتفع تمام بچه‌های کشته شدگان توسط یکی از بزرگان شهر جمع‌آوری شدند. امیرتیمور وقتی که به سمت کودکان نظر کرد، پرسید که این نگون بختان خاک نشین کیستند؟ آن مرد بزرگ گفت: کودکان بینوا هستند که پدر و مادرشان به تیغ سربازان تو هلاک شده‌اند. تیمور چیزی نگفت و به آن سویی راند و چنان نمود که ایشان را ندیده‌است.[۱۳]

پس از این قتل‌عام، تیمور با سپاهیان خود به سمت شیراز حرکت کرد. اهالی شهر دروازه‌ها را گشودند در حالی که ملک منصور از آل مظفر در دزفول بود. او بعد از آنکه هرکس از آل مظفر را که در شیراز اسیر نموده بود کشت به مردم صدمه‌ای وارد نکرد و شاعر بزرگ شیراز یعنی حافظ را خواست و به او گفت که من قسمت بزرگی از جهان را به ضرب شمشیر گشودم و هزاران شهر را ویران کردم تا پایتخت‌های خود را آباد و زیبا کنم و تو آن را که سمرقند باشد به خال هندویی می‌بخشی. خواجه فی‌البداهه جواب داد، ای سلطان این بخشش‌های بی‌جا بود که مرا به این روزگار فلاکت بار انداخت. تیمور از این جواب حافظ خوشش آمد و او را بخشید و انعامی به او داد.[۱۳]
تیمور جهان‌گیر

تیمور فاتح بزرگی بود و تقریباً هیچ‌گاه شکست نخورد و همه جهان پیرامونش را فتح کرد. حتی سرزمین های دوردستی مثل هند و بخش‌هایی از سوریه و مناطق شرقی ترکیه کنونی و مسکو پایتخت روسیه کنونی از هجوم تیمور در امان نماندند. فتوحات پی در پی تیمور خود نشانگر آگاهی عمیق او از امور رزمی و دقت زیاد او به امور تدارکاتی جنگ هستند.

شیوهٔ تیمور در سرکوب حاکمان مناطق بر تسلیم و ابقا استوار بود. حاکمی که تسلیم می‌شد به عنوان حاکم دست نشانده در منصب خویش ابقا می‌گردید و اگر سرکشی می‌کرد به شدت سرکوب و تنبیه می‌شد؛ مثلاً هنگامی که امیرولی (که بر حکومت گرگان و استرآباد ابقا شده بود) سرکشی کرد تیمور به آن نواحی لشکر کشید و او را سرکوب کرد.[۱۷]

پس از مرگ تیمور تمام سرزمین‌هایی که او فتح کرده بود (به استثنای خراسان بزرگ که شامل ماوراءالنهر و بخش بزرگی از افغانستان فعلی و تمامی خراسان کنونی و بخشی از سیستان می‌شد) به سرعت از تصرف جانشینان تیمور خارج شد.[۶]
روابط تیمور با پادشاهان اروپا
نامه تیمور به شارل ششم فرانسه
نامهٔ تیمور به شارل ششم فرانسه.

این نامه از قدیمی‌ترین نامه‌های مهر دار فرمانروایان ایران است که در آسیای صغیر و ۱۲ روز پس از شکست تاریخی عثمانی‌ها و اسارت سلطان بایزید ایلدرم نگاشته شده‌است. نامه لحنی دوستانه دارد ولی پر از غلط‌های نوشتاری است ( نامه توسط اسقف سلطانیه نگارش شد ). و اصل آن بشماره ۹۳۷ در خزانه اسناد رسمی در پاریس بایگانی و مورخ بتاریخ سه‌شنبه ۱۸ مرداد ۷۸۱ غره محرم سنهٔ ۸۰۵ هجری برابرماه اوت ۱۴۰۲ مسیحی) می‌باشد. نامهٔ تیمور توسط «فری جوآن مارحسیا مطران» معروف به جان دوم کشیش بزرگ منطقه‌ای که سلطانیه در مرکز آن قرار داشت و اصالتاً از مردم ایتالیا و فرقهٔ فرانسیسکن بود فرستاده شد. وی در ژوئن ۱۴۰۳ به پاریس رسید.[۱۸]
بازماندگان تیمور
آرامگاه امیر تیمور در سمرقند
آرامگاه امیر تیمور در سمرقند

از پسران وی، عمر شیخ و جهانگیر در زمان حیات تیمور درگذشتند و میرانشاه و شاهرخ نیز چون مورد توجه پدر بودند برای جانشینی انتخاب شدند [۱۹] و تیمور، پیرمحمد جهانگیر را که در آن زمان والی کابل بود، به جانشینی شهرهای خود برگزید [۲۰][۲۱]. سیاست تیمور در ادارهٔ شهرهای تسخیر شده، واگذاری حکومت هر ولایت به یکی از اعضای خاندانش یا حکامِ محلیِ مورد اعتماد و قرار گرفتن خودش در رأس همهٔ امور بود [۲۲]. با اعلام خبر مرگ تیمور، این امیرزادگان و مدعیانِ سلطنت، بر سر جانشینی او به کشمکش پرداختند و به این ترتیب اندکی بعد از مرگش، منازعات طولانی خانوادگی و درونی بین بازماندگانش آغاز شد.

بر خلاف چنگیز که پسرانش بلافاصله بعد از او، با ولیعهدی که او برگزیده بود کنار آمدند و با حفظ اتحاد، از فروپاشی امپراتوری جلوگیری کردند، بازماندگان تیمور به درگیری با هم پرداختند. بازماندگان تیمور که بیشتر از نوادگانش بودند، پس از مرگش به مخالفت با یکدیگر پرداختند و قلمرو وسیعی را که او با وجود آن همه جنگ و شقاوت به هم پیوند داده بود، تجزیه نمودند.[۲۳]

در آغاز، همراهان تیمور مرگ «صاحبقران» (لقبی برای پادشاهی با سی سال سلطنت )[۲۴] را پنهان داشتند و به علاوه طرح حمله به چین را بی آن که لغو نمایند، متوقف کردند. همچنین چون نوه تیمور که بنا به وصیتش جانشین او می‌شد یعنی پیرمحمد فرزند میرزا جهانگیر در آن هنگام دور از پایتخت و در حدود غزنین بود، موقتاً، شخص دیگری را به نیابت از او جانشین تیمور نمودند. این شخص خلیل سلطان، پسر دیگر تیمور بود [۲۵] و در آن هنگام با لشکر تیمور همراه و حاضر شده بود. البته این اقدام هم فایده‌ای نبخشید و به زودی با مخالفت بازماندگان مواجه شد. به تدریج این اختلافات طولانی شد و دامنه پیدا کرد. چنان که در اندک مدتی، این توطئه‌ها و تحریکات، میراث عظیم تیمور را به حکومتهای مستقل و متخاصم تبدیل کرد.

آنکارا

آنکارا (در قدیم: آنقره) پایتخت و پس از استانبول دومین شهر بزرگ کشور ترکیه است. این شهر هم‌چنین مرکز سیاسی استان آنکارا است.

آنکارا شهری جدید و نسبتاً مدرن با ۴٬۳۱۹٬۱۶۷ نفر جمعیت است (آمار ۲۰۰۵). از مراکز دیدنی آن می‌توان آرامگاه آتاتورک و برج گردان خرید آتاکوله را نام برد.

محتویات

    ۱ پیشینه
    ۲ مردم
    ۳ آناتولی مرکری و زمین‌شناسی
    ۴ نگارخانه
    ۵ منابع
    ۶ پیوند به بیرون

پیشینه

آنکارا از زمان حتی‌ها (قومی کهن که در هزارهٔ دوم پیش از میلاد بر قسمت اعظم آسیای صغیر و سوریه فرمانروایی داشت) اهمیت داشت. در دورهٔ رومی‌ها کرسی ایالتی شد. خسرو پرویز ساسانی آن را گرفت (سال ۶۲۰ م.). هارون‌الرشید و معتصم خلفای عباسی آن را محاصره و تاراج کردند. در این شهر امیر تیمور، بایزید یکم (سلطان عثمانی) را مغلوب و دستگیر کرد (۱۴۰۲م.). در ۱۹۲۳ پایتخت ترکیه شد.
مردم

اکثریت جمعیت انکارا را ترک‌های استانبولی تشکیل می‌دهند اما به علت بی‌کاری و مرکز بودن جمعیت قابل توجهی از کردها در این شهر وجود دارند. (مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام در گزارشی جمعیت کردهای انکارا را در سال ۱۳۸۷ ه. ش یک میلیون و چهارصد و پنجاه هزار نفر ذکر کرده است).[۳]
آناتولی مرکری و زمین‌شناسی

شهر آنکارا یکی از آن شهرهایی است که نزدیک به گسل آناتولی مرکزی بزرگ ترین گسل از آناتولی مرکزی است که از شمال غربی ۵ کیلومتری اسکی شهر کشیده شده وتا آق سرای - قونیه - قرشهر- نوشهر- آنکارا-قرق قله - بیلجیک - چروم و منطقه خیلی کوچکی از شرق ۲۰ کیلومتری بورسا را در بر می‌گیرد تا حالا هزار زلزله از آنکارا گذشته در قرن ۶ جان ۱۲۴۵نفر را از دست داد و دومین زلزله بزرگ در قرن ترکیه شد اما هرروز با امکانات بیشتر این شهر احتمال خطر زلزله خیلی خیلی در این شهر کم شد و از قرن ششم تا حالا زلزله‌های کمی به این شهر سر زداما اگر زلزله‌ای بیاید آسیب زیادی به شهر اطراف می‌زند بخاطر این که مرکز شهر از برج و خانوارها و آپار تمان‌های بزرگ زیاد ساخته شده و مثل کوه این شهررا محکم گرفته است

مصطفی کمال آتاترک

مصطفی کمال پاشا (معروف به آتاترک به معنای پدر ترک) نظامی و دولت‌مرد و بنیان‌گذار جمهوری ترکیه بود. وی استعداد شگرفی در امور نظامی داشت، چنان که در نبرد چناق قلعه (۱۹۱۴) با شعار "Çanakkale dan geçilemez" یعنی «نمی‌توانید از چناق قلعه بگذرید» با سپاهی کوچک در برابر تهاجم نیروی دریایی بریتانیای کبیر و فرانسه ایستاد و مانع تصرف استانبول شد.

محتویات

    ۱ زندگی نامه
    ۲ اقدامات آتاترک
    ۳ عصمت اینونو و آتاترک
    ۴ مرگ
    ۵ پانویس
    ۶ منابع
    ۷ پیوند به بیرون

زندگی نامه
آتاتورک و همسرش در سال ۱۹۲۳ میلادی

او در سال ۱۸۸۱ میلادی در شهر تسالونیکی در شمال یونان فعلی، که در آن زمان جزئی از امپراتوری عثمانی بود، به دنیا آمد.

در ابتدا وارد ارتش عثمانی شد و در طرابلس لیبی با ایتالیایی‌ها جنگید. آتاترک در دههٔ اول قرن بیستم به همراه گروهی از افسران ترک، که ترک های جوان نامیده شدند، پایه‌های اصلاحات در ارتش و دولت را به نفع ملی‌گرایی ترک‌ها تثبیت کرد. در جنگ‌های بالکان به سمت فرماندهی رسید و در سال ۱۹۱۶ در تنگه داردانل و شبه جزیره گالیپولی در برابر انگلیسی‌ها مقاومت کرد و مانع اشغال استانبول توسط نیروهای بریتانیا و متفقین در جنگ جهانی اول شد. او سپس در جبهه روس نبرد کرد.

در جنگ جهانی اول دولت عثمانی شکست خورد و مناطق بسیاری در شمال آفریقا و حجاز، سوریه، عراق به دست کشورهای بریتانیا و فرانسه افتادند. قسمت‌هایی از اروپای خاوری نیز با حمایت فاتحان جنگ به استقلال رسیدند. در اواخر جنگ جهانی اول ترکیه مورد هجوم فرانسه و ایتالیا از جنوب و یونان از شرق بود. آتاترک رهبری جنگ استقلال ترکیه را برعهده داشت. در پایان جنگ جهانی اول مردم ترکیه از بی کفایتی خلیفه محمد ششم و نظام عثمانی به تنگ آمده بودند و آتاترک رهبری خیزش علیه خلافت و امپراتوری عثمانی را به عهده گرفت. در سال ۱۹۲۳ ترکیه مدرن با نظام جمهوری توسط ملی گرایان و گروه‌های مبارزه علیه اشغال بر پا شد. آتاترک از آن تاریخ تا زمان مرگش در سال ۱۹۳۸ رئیس جمهور ترکیه بود.
مصطفی کمال جوان
اقدامات آتاترک
آتاتورک پس از سخنرانی در سال ۱۹۲۵ میلادی
لطیفه هانم همسر آتاتورک در سال ۱۹۳۰ میلادی

از جمله کارهای مهم آتاترک مبارزه در برابر روحانیون مبارز، کشف حجاب و اجباری کردن پوشاک اروپایی بود. او همچنین به سرکوب عشایر دست زد. ولی دیری نپایید که باور قلبی آتاترک به لزوم مدرنیزاسیون، سبب خشم روحانیون ترکیه شد و خشم روحانیون باعث بروز اعتراضاتی در برخی نقاط ترکیه شد (از جمله آنان می‌توان به قیام شیخ سعید در ۱۹۲۵ اشاره کرد که به خاطر لغو خلافت و مغایرت آن با اسلام به دیاربکر حمله کرده بود).[۱][۲][۳] همچنین از دیگر اقدمات وی می‌توان به ترویج ملی‌گرایی ترک، جداکردن دین از سیاست، قانونی کردن حق رای زنان و تغییر خط عربی به خط لاتین نام برد. در سفارش های آتاترک به جوانان ترکیه آمده‌است:

"Bu Cumhuriyeti Biz Kurduk Onu Yaşatacak ve Yüceltecek Sizlersiniz" یعنی «این جمهوریت را ما (قوای ملی) بنا نهادیم؛ بقا و پیشرفت آن با شماست».

یکی از اقدامات مهم و موثر آتاترک پایان دادن به دعوای مسلمانان و مسیحیان بوده[نیازمند منبع] و مسجد ایاصوفیه در آن روزها و پس از دستور آتاترک برای همیشه به موزه تبدیل شد.

نلسون ماندلا، قهرمان مبارزه با نژادپرستی، در سال ۱۹۹۲ به دلیل ظلم و ستم بر کردها در ترکیه، از پذیرش "جایزه صلح آتاتورک" سر باززد.[۴][۵][۶]
عصمت اینونو و آتاترک
آتاتورک در حال دیدار از دانشگاه استانبول در سال ۱۹۳۳ میلادی

عصمت اینونو در زمان جنگ جهانی اول مقام سرگردی را در ارتش عثمانی دارا بود؛ پس از پیروزی‌های پباپی به درجه ژنرال ارتقا یافت و با بنیان گذاری جمهوری ترکیه مقام نخست وزیری را به دست آورد. وی سیاست مدار زیرکی بود و مغز اندیش مند آتاترک به شمار می‌آمد و در زمان آتاترک بارها نخست وزیر شد و تا مرگ آتاترک ریاست دولت را برعهده داشت و کشور را به نام او اداره می‌کرد. اینونو در زمان جنگ جهانی دوم با توجه به وضع اقتصادی ترکیه کشورش را از جنگ به دور نگاه داشت. بسیاری از ناظران می‌نویسند که وی به تنهایی در برابر سیاست مدارانی که طرف دار ورود به جنگ بودند می‌ایستاد و می‌گفت «باید صبر کرد تا نتیجه جنگ مشخص شود. اگر پیروزی متحدین حتمی باشد، آن گاه وارد جنگ می‌شویم».
آتاترک در لباس ینی چری‌ها
مرگ

کمال آتاترک روز ۱۰ نوامبر سال ۱۹۳۸ میلادی درگذشت. آرامگاه او (معروف به آنت کابیر) در شهر آنکارا قرار دارد. همه ساله ساعت ۹:۰۵ روز ۱۰ نوامبر یک دقیقه مراسم سکوت به مناسبت درگذشت بنیان‌گذار ترکیه نوین آتاترک و به دنبال آن به صدا درآمدن زنگ مدارس و آژیر پایگاه ها در ۹:۰۶ لحظهٔ وفات وی بر‌گزار می‌شود.

از جمله آثار مشهور وی می‌توان به نطق اشاره کرد.

استان زونگولداغ

زونگولداغ (به ترکی استانبولی: Zonguldak؛ به ترکی عثمانی: زونغولداق) نام یکی از استان‌های ترکیه است که مرکز آن هم شهر زونگولداغ است.