اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

اس ام اس موزیک / دانلود آهنگ های جدید

شماره ثبت سی‌ای‌اس

شماره ثبت CAS (به انگلیسی: CAS registry number) شمارهٔ شناسایی یکتا برای ترکیبات شیمیایی، پلیمرها، زنجیره‌های زیستی، مخلوط‌ها و آلیاژها است.

لوط

لوط بن هاران بن تارح نام پیامبری است که از جانب پروردگار برای هدایت مردم به سدوم بنی‌اسرائیل فرستاده شد. نام حضرت لوط، ۲۷ بار در قرآن آمده و به پیامبری او تصریح شده است. او برادر زن حضرت ابراهیم و برادر سارا است.

قوم او به دلیل ارتکاب لواط مشهور بودند. از این رو فرشتگانی از سوی خداوند مأمور شدند آنها را عذاب کنند. این فرشتگان نخست به حضور حضرت ابراهیم آمدند و خود را معرفی و ماموریت خویش را برای ابراهیم بازگو کردند. آنگاه به شهر لوط رفتند و به رسم مهمانان به خانه لوط وارد شدند.

قوم لوط برای کام گرفتن از این جوانان خوبرو به خانه لوط هجوم بردند! لوط گفت: «آبروی مرا مریزید. اگر می خواهید، با دختران من ازدواج کنید.» گفتند:«خودت خوب می‌دانی که ما به دختران تو کاری نداریم.»

خداوند به لوط وحی کرد که پاسی از شب گذشته به همراه خانواده ات از شهر خارج شو و به پشت سر خود منگر. لوط و خاندانش هنگام سحر از شهر بیرون آمدند و همگی فرمان خدا را اطاعت کردند مگر زن لوط که نافرمانی کرد و او نیز به همراه قوم خطاکار لوط دچار عذاب (سنگباران آسمانی) گردید.

شهر سدوم و عموره، محل زندگی قوم لوط، به امر خداوند به وسیله سنگ‌های سجیل، سنگباران و نابود شد و آن قوم از میان رفتند. مفسران بیان داشته‌اند که کسانیکه همراه لوط نجات یافتند دختران او بودند. [۱] [۲]
آرامگاه پیغمبر لوط

بقعه پیغمبر لوط در بخش مرکزی شهرستان رباط کریم، دهستان منجیل آباد، شمال غربی روستای محمد آباد پیغمبر واقع شده. این اثر در تاریخ ۲ بهمن ۱۳۸۲ با شمارهٔ ثبت ۱۰۸۱۴ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.

ایوب

اَیّوب (عبری: אִיּוֹב به معنی بازگشت کرده به سوی خدا) یکی از پیامبران ادیان ابراهیمی است که شخصیت اصلی کتاب ایوب یکی از کتب عهد عتیق به شمار می‌رود. نام وی در کتاب حزقیال[۱] و یعقوب[۲] عهد عتیق و نیز در قرآن آمده است. بر اساس عهد عتیق و قرآن، خدا ایوب را مورد آزمایش قرار می‌دهد؛ اموالش ربوده می‌شوند، پشتش می‌شکند و پسرانش کشته می‌شوند؛ اما ایوب از عبادت خدا برنمی‌گردد. سرانجام ایوب، برکت از دست رفته خود را دوباره به دست می‌آورد.

محتویات

    ۱ در یهود
    ۲ در اسلام
    ۳ پانویس
    ۴ منابع

در یهود

دانشمندان یهودی در مورد هویت و ملیت و دوره زمانی ایوب اختلاف نظر زیادی دارند. حتی یک آمورائیم در حضور ساموئل نحمانی مدعی شد که چنین شخصیتی وجود نداشته و کل داستان کتاب ایوب افسانه است. مشابه این دیدگاه را ساموئل بن لاکیش اتخاذ کرده که هرچند وجود ایوب را تأیید می‌کند ولی ماجرای او را تخیلی دانسته‌است. به جز این اظهارات بقیه خاخام‌ها در وجود ایوب تردید نکرده‌اند ولی در مورد ملیت و دوران زندگی او نظرات بسیار متفاوتی را ابراز داشته‌اند. هر یک از این خاخام‌ها برای یافتن ملیت و دوره زمانی ایوب سعی کرده است همانندی بین دو جمله یا کلمه از کتاب مقدس بیابند. به‌گفتهٔ بار کاپارا، ایوب در عصر ابراهیم می‌زیسته؛ به‌گفتهٔ آببا ب. کاهانا، هم‌عصر یعقوب بوده و با دیناه دختر یعقوب ازدواج کرده. ر. لوی گفته که او معاصر فرزندان یعقوب بود و از خوزه ب. هلفتا نقل قول می‌کند که ایوب زمانی متولد شد که یعقوب و فرزندانش وارد مصر شدند و زمانی مرد که اسرائیلیان این کشور را ترک گفتند، در نتیجه ۲۱۰ سال عمر کرده‌است. نظراتی نیز وجود دارد که او را از مشاوران و وزیران فرعون می‌داند. لوی ب. لحما معتقد است که ایوب هم‌دوره با موسی بوده و موسی نویسندهٔ کتاب ایوب است. برخی از خاخام‌ها هم معتقدند که ایوب همان خدمتکار خداترس فرعون است. رابا، زمان حیات ایوب را دقیق‌تر مشخص کرده و می گوید که ایوب در زمانی می‌زیست که موسی جاسوسانی را برای کشف سرزمین کنعان به آنجا فرستاد. برخی خاخام‌ها هم او را از پیامبران اقوام غیر یهودی دانسته‌اند.[۳] همچنین ابن میمون دانشمند بزرگ یهود، گرچه نبی بودن او را تایید می کند اما او را غیر یهودی می داند.[۴]
در اسلام

نام ایوب پیامبر در آیات ۱۶۳ سوره نساء، ۸۴ سوره انعام، ۸۳ سوره انبیاء، و ۴۱ سوره «ص» آمده است.

بر پایه روایات اسلامی که بیشتر آنها منقول از وهب بن منبه و کعب‌الاحبار است، ایوب پیامبر و رئیس بنی اسرائیل و از نوادگان اسحاق بوده که در بَثنَه در سرزمین شام می‌زیسته‌است، پس از بالغ بن بعور (شاید بلعم بن باعور) بر بنی اسرائیل ریاست یافت و همسر او که با نام‌هایی چون رَحمه(یا رحیمه، الیا و یا لیا) معرفی شده را دختر یعقوب یا لوط دانسته‌اند.

سومریان

سومریان از اقوام باستانی ساکن در جنوب سرزمین کنونی عراق یعنی میانرودان (سرزمین میانِ دو رود دجله وفرات) و شمال خلیج فارس بودند. ایشان از جمله در شهر باستانی بابل سکنی داشتند و تمدنی پرمایه را پی‌ریزی نمودند.

شهرهای سومر/شومر عبارت بود از «اور»، «اوروک »، یا «ارخ »، «نیب پور»، «لارسا». در سفر پیدایش این ناحیه را سرزمین «شنعار» نامیده اند.حکومت آن در حدود ۳۰۰۰ ق .م . تشکیل گردید و در هزاره ٔ دوم (۲۱۱۵ ق .م .) منقرض شد و قلمرو آنان ضمیمه ٔ آشور و بابل گردید.[۱]

سومری‌ها قومی بودند که خود شاخه‌ای جدا از نظر نژادی و زبانی تشکیل می‌دادند و با هیچ‌یک از اقوام امروزی خویشاوندی ندارند. زبان آن‌ها نیز تک‌خانواده است.[۲][۳][۴][۵][۶]

محتویات

    ۱ ریشه نام
    ۲ ورود سومریان
    ۳ شهرهای سومری
    ۴ زبان سومری
    ۵ وام‌واژه‌های سومری در دیگر زبان‌ها
    ۶ تصورات دینی سومریان
    ۷ ادبیات سومری
    ۸ جستارهای وابسته
    ۹ منابع

ریشه نام

اصطلاح سومری به ساکنان غیرسامی جنوب میان رودان توسط اکدیان سامی داده می‌شد.سومریان خود را با نام اوگ ساگ گیگا ( ùĝ saĝ gíg-ga ) به معنی مردمان سیاه سر می‌نامیدند.[۷] واژه سومر در زبان اکدی ممکن است گویش آن منطقه جغرافیایی باشد.اما رواج اصطلاح اکدی سومر (šumerû) نامشخص است.[۸][۹] اصطلاح شینار در کتاب مقدس ، Sngr در مصری، شانهار ((Šanhar(a) در هیتی می‌تواند نوع گویش غربی شومر (Shumer) باشد.[۹]
ورود سومریان

درباره خاستگاه سومریان پیش از آمدن ایشان به میانرودان هیچ سند و گواه و راهنمای تاریخی وجود ندارد . ولی بر پایه کاوش‌های باستان‌شناسی سومریان حدوداً ۴۵۰۰سال پ.م نخستین تمدن درخشان بشری را پایه گذاری کردند و دولت شهرهای باشکوهی چون اور، اوروک، نیپور، کیش، لاگاش، اریدو و غیره بنا نهادند، لازمه ایجاد چنین تمدنی اینست که سومریان حداقل ۵۰۰ سال قبل از به وجود آوردن دولت شهرها، در منطقه حضورداشته باشند یعنی می‌توان گفت سومریان ۴۵۰۰-۵۰۰۰ سال پ.م در منطقه میانرودان بوده‌اند.این باور که چرا سومریان را نخستین قوم شکل یافته می‌خوانند چند علت دارد.ابتدایی‌ترین و برترین آثار کشاورزی که نشانه زندگی اجتماعی آنان است، ابزار سازی ودانش استفاده از فلزات، خط و نوشته که مهم‌ترین اختراع بشری است(خط سومریان میخی بوده و حدود ۴۵۰۰_۵۰۰۰ سال قدمت دارد.)و وجود شهرهای مستقل.
شهرهای سومری
نقشه سومر

سومر (به اکدی:شومرو Šumeru؛ به سومری: کی‌اِن‌گیر (ki-en-ĝir) تقریباً به معنی سرزمین اربابان متمدن یا سرزمین مادری)[۱۰][۸] تا چهار هزار سال پیش از میلاد دارای ۱۰ دولت‌شهر مستقل بود که توسط کانال‌ها و سنگ چین‌ها از یکدیگر مجزا شده بودند.هر کدام از این دولت‌شهرها گرداگرد یک معبد که به خدای خاص که محافظ شهر بود و یک فرماندار مذهبی (انسی) یا یک پادشاه (لوگال) که بصورت تنگاتنگی با مناسک مذهبی شهر گره خورده بودند تشکیل شده بودند.

پنج شهر اول سومری:  

    اریدو (ابو شهراین)
    باد-تیبیرا (احتمالاً المدائن امروزی)
    لارسا (سنکره)
    سیپپارا (ابو حباح)
    شوروپپاک (فرا)

سایر شهرهای اصلی:

    اوروک (وارکا)
    کیش (اوحیمیر & اینقرار)
    اور (المقیر)
    نیپپور (آفاق)
    لاگاش (الحیبا)
    گیرسو (تلوه یا تلو)
    اوما (جوخا)
    همازی 1
    آداب (بیسمیا)
    ماری (حریری) 2
    آکشاک 1
    آککاد 1
    ایسین (ایشان البحریات)

(1منطقه نامشخص)
(2دور از مرکز در شمال میان رودان)
   

شهرهای کوچکتر (از جنوب به شمال):

    کوآرا (اللحم)
    زابالا (ایبزیخ)
    کیسوررا (ابوحتاب)
    ماراد (وننات اس سدوم)
    دیلبات (اد-دولیم)
    بورسیپا (بیرس نیمرود)
    کوتها (ابراهیم)
    دِر (البدره)
    اشنونا (اسمار)
    ناگار (براک) 2

(2دور از مرکز در شمال میان رودان)
زبان سومری
نوشتار اصلی: زبان سومری

زبان سومری یک زبان پیوندی است.زبانشناسان زبان سومری را جزء زبان های تک‌خانواده (منفرد) یعنی بدون خویشاوندی در میان زبان‌های امروزی دسته بندی کرده‌اند.[۱۱]
لوحه سومری دربرگیرنده نام‌های خدایان سومری به خط میخی حدود سده ۲۴ پیش از میلاد.

دانشنامه بریتانیکا می‌نویسد: «زبان سومری، زبانی منفرد و کهن‌ترین زبان مکتوب موجود است. این زبان برای نخستین بار در حدود ۳۱۰۰ پ.م در جنوب میانرودان گواهی گردیده و در طول هزاره سوم پ.م. رشد و توسعه یافته‌است. در حدود ۲۰۰۰ پ.م، زبان سومری به عنوان زبانی محاوره‌ای، با زبان سامی اکدی (آشوری- بابلی) جای گزین شد اما کاربرد کتبی آن کمابیش تا پایان حیات زبان اکدی، در حوالی آغاز عصر مسیحیت، ادامه داشت. زبان سومری هرگز بسیار فراتر از مرزهای اصلی خود در جنوب میان رودان توسعه نیافت؛ شمار اندک گویندگان بومی این زبان، تناسبی با اهمیت عظیم و تأثیرات زبان سومری بر توسعه تمدن میان رودان و تمدن‌های دیگر، در همه مراحل آنان، نداشت».[۱۲]
وام‌واژه‌های سومری در دیگر زبان‌ها

    دیپی: واژه سومری دوب DUB که معنی کتیبه و سنگ نوشته را دارد، در زبان ایلامی (خوزی) به گونهٔ Tup-pi-me به همان معنا دیده می‌شود. در زبان فارسی باستان نیز به گونهٔ دیپی دیده می‌شود. و از آن مشتقات گوناگونی درست شد مانند دیپیر (دبیر)، دیپیستان (دبستان) و دیپی‌وان (دیوان). اما این که این واژه از کدام زبان است شاید براستی نتوان مشخص کرد، زیرا ایلامی‌ها هم همپای سومریان بوده‌اند.

تصورات دینی سومریان
کاسه سامرا متعلق به ۴۰۰۰ سال پیش از میلاد نگهداری شده در موزه پرگامون برلین.نماد سواستیکا در مرکز آن مشخص است[۱۳].[۱۴]

باستان‌شناسان براین باورند که سومریان دارای دین پگانی بوده‌اند. مردمان آن اعصار مانند ایلامیان، هورییان، کاسی‌ها، اورارتوها و... همه چندخدایی بوده اند. ذکر این نکته لازم است که پگانیسم سومریان با نوع پگانیسم اکدیان وآشوریان فرق اساسی داشته‌است.

علاوه بر خدایگان مجزایی که مختص هر شهر سومری بوده‌است سه رب‌النوع مشترک نیزداشته‌اند:

۱- آنو – فرمانروای آسمانها

۲- بئل – خدای زمین

۳- اِآ – خدای دره عمیق

خدایان مذکور الهه روح‌های پاک ونجیب بودند وسومریان برای در امان ماندن از ارواح خبیث، دعفریت و دیو قربانی نموده و نذرونیاز می‌کردند. به بیان دیگر ایشان به مثابه تعلیمات پسین دین زرتشت به دو نیروی خیر وشر اعتقاد داشتند، آنها به روح و غلبه نهایی خیر بر شر اعتقاد داشته و برای در امان ماندن از شر، قربانی می‌کردند. بعضی از خدایان دارای همسر بودند و بسیاری از رب‌النوع‌ها نیز دارای پدری از جنس خدا بودند.

از نظر سومریان، خداوندان نیز چون انسان دارای غضب، شهوت، سنگ دلی، عشق، نفرت و سایر صفات بودند و خادمان دینی سومری نیز ارج و قرب فراوانی در توده‌های مردم داشتند.

ملوک سومرپیشوای دین هم بودند و خود را قائم مقام و کاهن اعظم خداوند شهر خویش میخواندند و بیشتر دارائی خود را صرف ساختن معابد وی میکردند و تا میتوانستند عبادتگاه را بزرگ و زیبا میساختند.[۱]

سومریان اعتقاد داشتند که خدایان نیز چون شاهان زندگی توام با رفاه و آسایش دارند به این دلیل عبادتگاهایشان را مزین به اشیای قیمتی و جواهرات و وسایل زینتی می‌کردند.

سومریان معتقد به سرزمینی پاک و مقدس به نام دیلمون (Dilmun) بودند که مظهر روشنایی و پاکی و سلامتی بود. باغ مقدس که خدایان در آن زندگی می‌کردند. آنچه برای زنده ماندن این باغ لازم بود آب تازه بود که اوتو (Utu) خدای خورشید باید از زمین به آن باغ مقدس بیاورد.[۱۵]

آنان بزرگِ شهر را “پاتئسی” می‌نامیدند و اعتقاد داشتند که او به نیابت از خدایان به رتق وفتق امور شهر می‌پردازد.
ادبیات سومری

از میان همه هنرها، شاید عالی‌ترین دستاورد سومریان ادبیات بوده باشد. پژوهشگران ادبیات سومری را به هشت مقوله تقسیم کرده اند: اساطیر، داستان‌های حماسی، سروده ها، مرثیه ها، اسناد تاریخی، رسالات، احکام (دستورات اخلاقی) و ضرب المثل ها. نوشته‌های سومری در سراسر خاور نزدیک باستان ترجمه و نسخه برداری شدند و بر نوشته‌های عبری و یونانی تاثیر نهادند. از میان اساطیر متعدد سومری، سه اسطوره به داستان‌های عهد عتیق شباهت دارند. یکی از این اسطوره‌ها داستان آدمیانی را می‌گوید که از گل آفریده شده بودند و در سرزمینی پر بار موسوم به دیلمون می زیسته اند که در آن نه بیماری بود و نه مرگ، ولی از آب شیرین هم خبری نبود. انکی فرمان می‌دهد آب شیرین را از زمین، چونان نهری که از باغ بهشت جاری است بیاورند. بدین سان دیلمون باغی ملکوتی می‌شود. این اسطوره از زنی می‌گوید که به انکی گیاهانی پیشکش می‌کند که نفرین برایش می‌آورند و سبب درد دنده اش می‌شوند. آن گاه یک «بانوی دنده» برای درمان آن خلق می‌شود. دو داستان دیگر توفان نوح و صبر ایوب هستند.

هجا

یک هجا یا بخش یک واحد سازمان دهنده برای سلسله صداهای گفتاری است. هجا اساسا از یک هسته (بیشتر اوقات مصوت) همراه با لبه‌های آغازین و پایانی (معمولا صامتها) تشکیل می‌شود.

هجاها معمولاً به عنوان واجگان «سازنده قطعات» حروف شناخته می‌شوند. آنها می‌توانند ریتم یک زبان، قواعد شعری، الگوهای تاکید و... آنرا تغییر دهند.

محتویات

    ۱ پیشینه
    ۲ واژه‌های تک‌هجایی یا چندهجایی
    ۳ انواع هجا در فارسی
    ۴ پانویس

پیشینه

نحو نوشتار هجایی هزاران سال قبل از اولین حروف آغاز شد. قدیمی‌ترین سند هجاها بر روی لوحه‌هایی نوشته شده که مربوط به تقریبا ۲۸۰۰ سال ق.م است که در شهر سومری اور بدست آمده. این جهش از پیکتوگرام‌ها به سیلاب‌ها به عنوان «بزگترین پیشرفت در تاریخ نوشتار» شناخته می‌شود.
واژه‌های تک‌هجایی یا چندهجایی

یک کلمه که از یک هجای واحد تشکیل شده‌است (مانند فارس ) یک تک هجا خوانده می‌شود (مثل کلمه‌ای که یک بخشی است)، در حالی که کلمه‌ای که از دو هجا تشکیل شده‌است (مانند گربه) دوهجایی خوانده می‌شود (شبیه کلمه دوبخشی). کلمه‌ای که از سه هجا تشکیل شده باشد (مانند نوشتار) سه هجایی خوانده می‌شود (شبیه کلمه سه بخشی). کلمه‌ای که بیش از سه هجا داشته باشد را چند هجایی می‌خوانند (مانند نمایشگاه)، همچنین این اصطلاح معمولاً برای تشریح کلماتی که بیش از دو هجا دارند به کار می‌رود.[۱] کلمات یک هجایی(یک بخشی) معنادر حداکثر چهار از چهارصدا تشکیل شده اند که حتما دو صامت آنها امتدادپذیر است.
انواع هجا در فارسی

در زبان فارسی شش نوع هجا یا بخش صدایی با مقطع اصوات وجود دارد:

    صامت + مصوت کوتاه

مانند: نه، که، دو

    صامت + مصوت بلند

مانند : با، بی، بو

    صامت + مصوت کوتاه + صامت

مانند: در، شن، خور

    صامت + مصوت بلند + صامت

مانند: دور، دیر، دار

    صامت + مصوت کوتاه + صامت + صامت

مانند: درد، چهر، برد

    صامت + مصوت بلند + صامت + صامت

مانند: داشت، ریخت، پوست

واکه

در آواشناسی، واکه (Vowel)(مُصَوّت، حرف صدادار)، صدایی در زبان گفتاری است که ویژگی آن به وسیلهٔ وضعیت باز مجرای صوتی شناخته می‌شود که در آن هیچ فشار هوایی در بالای حنجره ایجاد نمی‌گردد.

این، در برابر هم‌خوان (Consonant)(صامت، حرف بی‌صدا) قرار می‌گیرد، که ویژگی‌اش به وسیلهٔ یک انقباض یا بسته شدن در یک یا چند نقطه در مجرای صوتی مشخص می‌شود. یک واکه هم‌چنین معمولاً به عنوان هجا شناخته می‌شود. در تمام زبان‌ها، واکه‌ها هسته یا اوج هجا را می‌سازند، در حالی که هم‌خوان‌ها آغاز و پایان هجا را. در هر حال، بعضی زبان‌ها به صداهای دیگر نیز اجازه می‌دهند تا هستهٔ هجا را به وجود آورند مانند حرف «ط» در واژهٔ «عطف» [ع.طف] (نقطه هجاها یا بخش‌های واژه را از هم جدا کرده‌است).[۱]
واکه‌ها در زبان فارسی

واکه‌ها یا مصوّت‌ها در زبان فارسی شش تا هستند و صامت‌ها به وسیلۀ آنها ادا می‌شوند. از ترکیب صامت‌ها و مصوّت‌ها، بخش‌ها و از ترکیب بخش‌ها، واژگان به‌وجود می‌آیند[۲]. برخی واژگان یک بخشی و برخی دو یا چند بخشی هستند. واژگان معنادار یک بخشی حداقل از دو و حداکثر از چهار صدا تشکیل شده‌اند که در واژه‌های چهارصدایی، حداقل یکی از صامت‌ها امتدادپذیر است.

واکه‌ها یا مصوّت‌ها در زبان فارسی دو دسته بلند و کوتاه هستند.

واکه‌های بلند سه تا هستند. (آ - او - ای) نامیده می‌شوند چون با سه حرف (الف کشیده - واو - ی) که در حقیقت برای نمایش سه همخوان (صامت) هستند نمایش داده می‌شوند به انها حروف صدادار هم می گویند.

واکه‌های کوتاه نیز سه تاهستند. (زبر (فتحه) - زیر (کسره) - پیش (ضمه)) نامیده می‌شوند که در موارد ابهام‌زدایی بصورت سه نشانه (ـَــِــُ) به حروف اضافه می‌شوند. چون در حروف الفبا نماینده ندارند در مقابل حروف (اشکال) به آنها حرکات (نشانه‌ها) می‌گویند.

زبان انگلیسی

زبان انگلیسی یکی از زبان‌های هندواروپایی از شاخهٔ ژرمنی است. خود شاخهٔ ژرمنی به دو بخش شرقی و غربی تقسیم می‌شود و انگلیسی به ژرمنی غربی تعلق دارد. این زبان در انگلستان و جنوب شرقی اسکاتلند تکامل یافته‌است. از دیگر زبان‌های شاخه ژرمنی می‌توان به آلمانی، هلندی، دانمارکی، سوئدی و نروژی اشاره کرد. امروزه نزدیک به نیمی از مجموعه واژگان و دستور زبان انگلیسی از ریشهٔ ژرمنی است و نیم دیگر را وامواژه‌ها تشکیل می‌دهد. بیشتر این وامواژه‌ها از زبان‌های لاتین، فرانسوی، بخشی از یونانی و دیگر زبان‌ها وارد انگلیسی شده‌اند. زبان انگلیسی باستان شباهت بسیار زیادی به زبان آلمانی باستان داشته است چون انگلیسی زبان‌ها عمدتاً اقوام ژرمنی بودند که از آلمان وارد بریتانیا شدند و به نوعی زبان آلمانی را می توان مادر زبان انگلیسی دانست.

به دلیل تاثیر بالای نظامی، اقتصادی، علمی، سیاسی و فرهنگی بریتانیا بر جهان پس از سدهٔ هجدهم و تاثیر ایالات متحده آمریکا از سدهٔ بیستم میلادی به این سو، این زبان در سطح جهان گسترش یافته و به عنوان زبان دوم، زبان میانجی و زبان اداری در بسیاری نقاط جهان کاربرد پیدا کرده‌است.

زبان انگلیسی به عنوان زبان مادری در کشورهای انگلستان، آمریکا، کانادا، استرالیا، ایرلند، نیوزلند، آفریقای جنوبی، غنا و بسیاری کشورهای دیگر کاربرد دارد. انگلیسی امروزه از نظر تعداد گویشوَر، پس از چینی و اسپانیایی، سومین زبان جهان است[نیازمند منبع]. تعداد کسانی که زبان مادری‌شان انگلیسی است امروزه ۳۸۰ میلیون نفر است. انگلیسی در بسیاری از کشورها زبان میانجی است و مهم‌ترین زبان دنیا در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، نظامی، صنعتی، فرهنگی و علمی در روابط بین‌الملل به شمار می‌آید.

محتویات

    ۱ پیشینه
        ۱.۱ انگلیسی کهن (۱۱۰۰-۴۴۹)
        ۱.۲ انگلیسی میانه
        ۱.۳ انگلیسی مدرن
    ۲ دسته‌بندی و زبان‌های مرتبط
    ۳ گسترهٔ جغرافیایی
        ۳.۱ کشورها به ترتیب شُمار سخنوران
        ۳.۲ کشورهایی که انگلیسی زبان اصلی آن‌ها است
    ۴ آواشناسی
        ۴.۱ پانویس آواشناسی
    ۵ دستورزبان
        ۵.۱ اسم
        ۵.۲ فعل
        ۵.۳ قید
        ۵.۴ صفت
        ۵.۵ حرف
    ۶ واژگان
        ۶.۱ تعداد واژه‌ها
        ۶.۲ ریشهٔ واژه‌ها
    ۷ نگارش
    ۸ پانویس
    ۹ پیوند به بیرون

پیشینه
انگلیسی کهن (۱۱۰۰-۴۴۹)

در قرنِ پنجم میلادی، مردمانی از سه قبیله «جوت»، «انگِل» و «ساکسون» که در «شمال‌غرب آلمان»، «دانمارک» و «هلند» امروزی ساکن بودند[۴]، به انگلستان یورش بردند و آن سرزمین را تصرف کردند. تا آن زمان مردم بریتانیا یا به عبارت بهتر بریتانیای روم به زبان سِلتی سخن می‌گفتند و البته زبان سِلتی مردم آن به دلیل ۴۰۰ سال اشغال این سرزمین توسط رومی‌ها با لاتین آمیخته شده بود و بسیاری از واژگان لاتین در آن کاربرد داشت.[۵]

پس از اشغال بریتانیا، جوت‌ها در جنوبِ شرقی خاک آن ساکن شدند و در تعامل با زبان‌های محلی، گویش «کِنتی» را بوجود آوردند. ساکسون‌ها هم که در جنوب و جنوبِ غربی سکنی گزیده بودند، گویش «ساکسونِ غربی» را ایجاد کردند.

اَنگل‌هایی[۶] که در شمال و مرکزِ انگلستان اقامت گزیده بودند، به ترتیب، گویش‌های «آمبِریای شمالی» و «مِرسیایی» را بوجود آوردند. سینت بید بر این باور بود که انگل‌ها منطقهٔ گسترده‌تری از خاک بریتانیا (نزدیک به تمامی خاک آن) را از آن خود کردند[۷] و نام «اِنگلند» (England) از نام همین قبیله گرفته شده‌است. واژهٔ "England" از Engla land به «معنی سرزمین انگل‌ها»[۸] (به انگلیسی: Land of the Angles) گرفته شده و English در انگلیسی کهن Englisc بوده‌است.[۹]. افزون بر قبیله‌های یادشده، دسته‌هایی از مردمان ساکن فریزیا، نیدرزاکسن، یوتلاند و جنوب سوئد نیز در آن دوران به بریتانیا آمدند.[۱۰][۱۱][۱۲]

زبان انگلیسی باستان نخستین گرفته شده از چندین گویش بود که این بازتاب کنندهٔ داشتن چندین سرچشمه برای انگلستان در عهد آنگلوساکسون‌ها است. یکی از این گویش‌ها، ساکسون غربی کهن بود که کم‌کم بر دیگر گویش‌ها برتری یافت. رزم نامهٔ بئوولف مال همین دوران است. گمان می‌رود که از سدهٔ نهمِ میلادی، گویش ساکسونی، به دلیلِ سلطهٔ پادشاه آلفرد (نخستین شاهِ انگلستان که فردی از قبیلهٔ ساکسون بود)، بر دیگر گویش‌ها برتری یافته باشد و از آن پس به عنوان زبان رسمی این کشور شناخته شده باشد.

انگلیسی باستان، از نظر گویش، بسیار متفاوت از انگلیسی امروزی است. برای نمونه، واژه‌های light و drought، به ترتیب بصورت «لیخت» و «دراخت» تلفظ می‌شد و یا جملهٔ Will you give me your jacket, good man?، چنین ادا می‌شد: Wilt ðu sellan me ðin clæð, godman min? در این دوره شماری واژه، از زبان لاتین، وارد انگلیسی شد که واژگانی چون: altar, mass, priest, psalm, temple, kitchen, palm, pear,... از آن جمله‌اند. شمار کمتری واژه هم از زبان اسکاندیناوی، بوسیلهٔ وایکینگ‌ها که از اواخر سدهٔ هشتم به بعد، کم کم یورش‌هایی به انگلستان نموده و بخش‌هایی را تصرف کرده بودند، وارد این زبان شد. از جملهٔ این واژگان، می‌توان به law, take, cut, both, ill, ugly، اشاره کرد.

انگلیسیِ کهن، گنجینه واژگان غنی نداشت اما، همچون دیگر زبان‌های هند و اروپایی، دستور زبان پیچیده‌ای داشت.
انگلیسی میانه

انگلیسی کهن یا باستان با دو دوره یورش روبرو شد. نخست از سوی سخنوران زبان‌های ژرمنی شمالی، در سدهٔ هشت و نه میلادی، هنگامی که هالفن رگناسن و ایوار رگناسن شناخته شده با نام ایوار بی استخوان تصمیم برگرفتن و استعمار منطقه‌های شمالی جزیره‌های بریتانیا گرفتند. بار دوم یورش از سوی سخنوران زبان‌های رومی‌تبار بود. پس از تصرفِ انگلستان به وسیلهٔ نورمن‌ها که در سال ۱۰۶۶ صورت گرفت، کم‌کم دگرگونی شگرفی در زبان پدید آمد. نورمن کهن در سدهٔ ۱۱ میلادی با یورش نورمن‌ها به انگلستان به آنگلو-نورمن و پس از آن به آنگلو-فرنچ تغییر یافت و دستهٔ نویی از واژگان را وارد زبان کرد، واژگانی که در دولت و دادگاه‌ها کاربرد داشتند.

زبان فرانسوی - به واسطهٔ حکومتِ نورمن‌ها - زبانِ بزرگان و بلندپایگانِ جامعه، و انگلیسیِ کهن، زبانِ عوام و دونپایگان به‌شمار می‌رفت، زبان فرانسوی اثر چشمگیری بر انگلیسی گذاشت. تا پیش از سال ۱۲۵۰، تنها ۹۵۰ واژهٔ نو، بیشتر به دلیل ارتباط انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها، وارد زبان انگلیسی شد. اما ناگهان، چون فرانسویان شروع به یادگیری زبان انگلیسی نمودند و واژگانی از زبان خود را وارد زبان مقصد کردند، تعداد بی‌شماری واژه از زبان فرانسوی قرض گرفته شد؛ به گونه‌ای که اکنون یک سوم واژگان زبان انگلیسی، ریشهٔ فرانسوی دارند. گسترش دامنهٔ واژگان با کمک واژه‌های اسکاندیناویایی و نورمنی رویدادی بود که باعث ساده‌تر شدن دستور زبان انگلیسی شد و این زبان را به زبانی وام‌گیرنده تبدیل کرد (چیزی بیش از پذیرش معمول واژه‌های دیگر زبان‌ها توسط یک زبان).

گویش midland، از سدهٔ چهاردهم، یعنی زمانی که مناطق زیر پوشش این گویش، به مراکز توسعهٔ دانشگاهی، پیشرفت اقتصادی و زندگی اشرافی در انگلستان تبدیل شد، جای خود را به عنوان مهمترین گویش در این دوران، باز کرد و میدلند شرقی گویش مسلط شهر لندن شد. یکی از عواملی که موجب برتری مطلق این گویش شد؛ به گونه‌ای که انگلیسی امروزی، تقریباً شکل تکامل یافتهٔ میدلند شرقی است، نفوذ این گویش به دستگاه‌های حکومتی و مکاتبه‌های دولتی است.

از نوشته‌های پرآوازهٔ دوران انگلیسی میانه می‌توان به حکایت‌های کنتربری از جفری چاوسر اشاره کرد.
انگلیسی مدرن
تاثیر لاتین و نئولاتین (اکثراً فرانسوی و ایتالیایی) در واژگان زبان انگلیسی به ۵۸٪ درصد میرسد.

انگلیسی مدرن با تجدیدنظر اساسی در دستگاه واژگانی و دستوری خود به زبانی بسیار ساده‌تر از نظر دستوری بدل شده و به سبب وام‌گیری بی حد و مرز از واژگان لاتینی و فرانسه و سپس یونانی، بخش عمده‌ای از واژگان کهن آنگلوساکسون خود از ریشهٔ ژرمنی را وانهاده و بر روی هم نسبت به زبان آلمانی، از همه جهت (آوایی، واژگانی، دستوری) چهرهٔ دیگری یافته‌است. در انگلیسی مدرن نه تنها اسم، که فعل و حرف و نیز بخش عمدهٔ حالت‌های صرفی خود را از دست داده‌اند و از یک زبان صرفی ترکیبگر (به انگلیسی: synthetic inflecting) به زبانی در اساس تحلیلی (به انگلیسی: analytic) بدل شده‌است. [۱۳]
دسته‌بندی و زبان‌های مرتبط

زبان انگلیسی به گروه آنگلو-فریسی تعلق دارد. خود آنگلو-فریسی زیرگروهی از شاخهٔ غربی زبان‌های ژرمنی و عضو زبان‌های هند-اروپایی است. انگلیسی امروزی به طور مستقیم از انگلیسی میانه و خود آن به طور مستقیم از انگلیسی باستان گرفته شده‌است و انگلیسی باستان از نسل زبان نیا-ژرمنی (Proto-Germanic) است. مانند بیشتر زبان‌های ژرمنی، انگلیسی به خاطر داشتن فعل‌های کمکی از دیگر زبان‌ها متمایز می‌شود. تقسیم فعل‌ها به دو گروه قوی و ضعیف و نوع آواهایی که در آن به کار رفته، این زبان را از دیگر زبان‌های نیا-هندواروپایی جدا می‌کند، به این مطلب قانون گریم گفته می‌شود. نزدیک ترین زبان‌های زندهٔ موجود به انگلیسی عبارتند از: اسکاتس (که در اسکاتلند و بخش‌هایی از ایرلند شمالی صحبت می‌شود) و زبان‌های فریسی (که در کناره‌های جنوبی دریای شمال در دانمارک، هلند و آلمان صحبت می‌شود.)

پس از زبان‌های اسکاتس و فریسی، زبان‌های مرتبط با انگلیسی که نسبت دورتری دارند قرار می‌گیرد. این زبان‌های غیر آنگلو-فریسی عبارتند از:

    زبان‌های ژرمنی غربی (زبان هلندی، آفریکانس، آلمانی سفلا و آلمانی علیا)
    زبان‌های ژرمنی شمالی (زبان سوئدی، دانمارکی، نروژی، ایسلندی و فاروئی).

به غیر از زبان اسکاتس، هیچ یک از زبان‌های دیگر نسبت به انگلیسی برای دو کاربر آن قابل فهم نیست حتی با وجود اینکه در نحو، معناشناسی و واج‌شناسی آن‌ها می‌توان نقاط مشترک پیدا کرد. جدا قرار گرفتن جزیره‌های بریتانیا باعث شده انگلیسی و اسکاتس مستقل از زبان‌های ژرمنی توسعه یابند و از تاثیرها و تغییرهای آن‌ها به دور بمانند. درنتیجه با آنکه ارتباط قوی میان زبانی‌هایی مانند هلندی و انگلیسی وجود دارد، بویژه با انگلیسی باستان اما این دو زبان برای کاربران آن‌ها به صورت متقابل قابل فهم نیست.[۱۴]

علاوه بر جدا ماندن انگلیسی از زبان‌های ژرمنی، عامل دیگری که این شکاف را بیشتر می‌کند وجود حجم زیادی از واژگان لاتین و فرانسه در زبان انگلیسی است که باعث شده این قدر دایرهٔ واژگان انگلیسی از زبان‌های ژرمنی فاصله بگیرد. برای نمونه واژهٔ لاتین "exit«به معنی «خروج» در برابر واژهٔ هلندی»uitgang" قرار می‌گیرد که نزدیک به عبارت انگلیسی «out-going» است همچنین خود عبارت "outgang" نیز در انگلیسی کاربرد دارد.[۱۵] و یا واژهٔ فرانسوی "change" به معنی «تغییر» در برابر واژهٔ آلمانی «Änderung» قرار می‌گیرد که عیناً می‌شود «alteration, othering». و یا "movement«(فرانسوی) در برابر»Bewegung" (آلمانی) قرار می‌گیرد، شبیه به عبارت «be-way-ing» در انگلیسی به معنی «پیش رفتن در طول مسیر».

با وجود تمام واژه‌هایی که انگلیسی از دیگر زبان‌ها قرض گرفته با این حال هنوز این زبان به عنوان یک زبان ژرمنی شناخته می‌شود و این به دلیل ساختار و دستور زبانش است. به این ترتیب واژه‌هایی وجود دارند که بومی نیستند ولی با دستور و قانون‌های صرف و نحو ژرمنی کاربرد دارند و چنان رفتار می‌کنند که گمان می‌کنیم این‌ها واژه‌های بومی ژرمنی گرفته شده از انگلیسی باستان اند. برای نمونه فعل reduce که در انگلیسی به صورت I reduce - I reduced - I will reduce به کار می‌رود، از واژهٔ لاتین redūcere گرفته شده‌است اما خود واژهٔ لاتین در کاربردش به صورت redūcō - redūxī - redūcam رفتار می‌کند که با انگلیسی تفاوت دارد. اما در مقابل عبارت انگلیسی John's life insurance company اگر بخواهد به هلندی برگردد می‌شود Johns levensverzekeringsmaatschappij که به ترتیب ترجمهٔ آن چنین است: leven (life) + verzekering (insurance) + maatschappij (company). همچنین عبارت انگلیسی the company of insurance life of John در برگردان فرانسه می‌شود la compagnie d'assurance-vie de John. به صورت کلی در زبان انگلیسی پسوندهای دستوری که به اسم، فعل، صفت و قید افزوده می‌شود همگی ژرمنی اند. در انگلیسی پسوندی که به اسم می‌چسبد پسوند جمع معمولی است: s- و es- مانند apple - apples برابر آن در دیگر زبان‌ها عبارت است از: در فریسی appel - appels و در هلندی appel - appels. نشان مالکیت در انگلیسی -'s و -s' است مانند Brad's hat به آلمانی Brads Hut به هلندی Brads hat. در فعل‌ها پسوندهایی که افزوده می‌شوند در حال سادهٔ سوم شخص مفرد عبارتند از -s و -es مانند he stands یا he reaches در حال استمراری عبارت است از ing- با برابر هلندی ende- و برابر آلمانی -end(e) و در گذشته ساده و گذشتهٔ نقلی (ماضی نقلی) عبارت است از ed- با برابر سوئدی -ade یا -ad. مصدر فعل در انگلیسی با پیشوند to ساخته می‌شود مانند to drive که برابر آن در انگلیسی باستان tō drīfenne در هلندی te drijven در آلمانی سفلا to drieven و در آلمانی zu treiben می‌شود. قیدها در انگلیسی معمولاً با ly- به پایان می‌رسند که این در آلمانی به صورت lich- و در سوئدی به صورت ligt- است. صفت‌ها و قیدهای برتر و برترین در انگلیسی با استفاده more و most یا er- و est- ساخته می‌شوند مانند hard/harder/hardest با برابر هلندی hard/harder/hardst. در انگلیسی امروزی تمامی پیشوندها و پسوندهایی که گفته شد آزادانه و بدون توجه به ریشهٔ واژه‌ها بسته به کاربرد آن‌ها به آغاز یا پایان واژه‌ها اضافه می‌شوند مانند: tsunamis; communicates; to buccaneer; during; calmer; bizarrely دلیل این آزادی عمل این است که سرچشمهٔ تمام این‌ها به انگلیسی باستان باز می‌گردد. بسیاری از پسوندها و بخش‌های پایانی فعل که در انگلیسی باستان وجود داشته‌اند مانند -e، -a، -u، -o، -an با گذر زمان کم رنگ و در نهایت حذف شده‌اند (zero or null (-Ø) affixes) و گاهی تنها تلفظ آن‌ها باقی‌ماند. برای نمونه جملهٔ ic singe در انگلیسی باستان به I singe تبدیل شد و درنهایت بخش پایانی در انگلیسی امروزی حذف شد I sing-Ø و به شکل «I sing» باقی‌ماند. نمونهٔ دیگر: wē þōhton انگلیسی باستان به we thoughte(n) سپس با حذف بخش پایانی we thought-Ø به «we thought» دگرگون شد.
گسترهٔ جغرافیایی
نمودار کیفی کشورهایی که انگلیسی زبان نخست آن‌ها است بر پایهٔ تعداد سخنوران.

انگلیسی، زبان مادری نزدیک به ۳۷۵ میلیون نفر در دنیا است. [۱۶] پس از زبان چینی ماندارین و اسپانیایی، انگلیسی سومین زبان دنیا از نظر تعداد سخنوران است.[۱۷][۱۸] اما اگر تعداد کسانی که زبان مادری آن‌ها انگلیسی است و آن‌هایی که تنها به این زبان سخن می‌گویند را با هم بشماریم، آنگاه می‌توان گفت که انگلیسی پرکاربردترین زبان در سطح جهان است. البته اگر با مجموعهٔ زبان‌های چینی مقایسه شود ممکن است که در جایگاه دوم قرار گیرد. (این بسته به این است که در دسته بندی میان گویش و زبان تفاوت در نظر بگیریم یا خیر)[۱۹][۲۰]

برآوردها از سخنوران زبان دوم نشان داده‌است که آن‌ها شماری میان ۴۷۰ میلیون تا بیش از یک میلیارد می‌توانند داشته باشند بسته به اینکه تنها به این زبان صحبت می‌کنند (بدون نوشتار) یا بر آن تسلط کامل دارند.[۲۱][۲۲] دیوید کریستال، دانشمند زبان‌شناس، حساب کرده‌است که شمار کسانی که زبان مادریشان انگلیسی نیست از کسانی که انگلیسی زبان مادری شان است بسیار بیشتر است و این دو نسبت ۱ به ۳ دارند.[۲۳]

بر پایهٔ آمار سال ۲۰۰۶ کشورهای با بیشترین جمعیت سخنوران مادری انگلیسی از جمعیت بیشتر به کمتر عبارتند از: ایالات متحدهٔ آمریکا ۲۵۱ میلیون،[۲۴] بریتانیا ۶۱ میلیون،[۲۵] کانادا ۱۸٫۲ میلیون،[۲۶] استرالیا ۱۵٫۵ میلیون،[۲۷] نیجریه ۴ میلیون،[۲۸] ایرلند ۳٫۸ میلیون،[۲۵] آفریقای جنوبی ۳٫۷ میلیون [۲۹] و زلاندنو ۳٫۶ میلیون نفر.[۳۰]

همچنین کشورهایی مانند فیلیپین، نیجریه و جامائیکا دارای میلیون‌ها سخنور با زنجیرهٔ گویشی از کریول با پایه انگلیسی تا انگلیسی استاندارد است. در میان کشورهایی که انگلیسی زبان دومشان است، هند بیشترین شمار از این گونه سخنوران را دارد (انگلیسی هندی). کریستال ادعا می‌کند که اگر شمار انگلیسی زبانان مادری و غیر مادری را با هم در نظر بگیریم هند نسبت به دیگر کشورها بیشترین تعداد مردمی را دارد که انگلیسی را می‌فهمند یا سخن می‌گویند.[۳۱][۳۲]
کشورها به ترتیب شُمار سخنوران
کشور     مجموع     درصد جمعیت     زبان نخست     به عنوان زبان افزوده شده     جمعیت     توضیح
ایالات متحده آمریکا     ۲۵۱٬۳۸۸٬۳۰۱     ۹۶%     ۲۱۵٬۴۲۳٬۵۵۷     ۳۵٬۹۶۴٬۷۴۴     ۲۶۲٬۳۷۵٬۱۵۲     منبع: سرشماری سال ۲۰۰۰: کاربرد زبان و توانایی سخنوران زبان انگلیسی (۲۰۰۰)، جدول ۱. شامل کسانی است که در خانه انگلیسی صحبت نمی‌کنند اما با این زبان در سطح «خیلی خوب» یا «خوب» آشنایی دارند.
هشدار: این داده‌ها مربوط به افراد پنج ساله و بالاتر است.
هند     ۱۲۵٬۳۴۴٬۷۳۶     ۱۲%     ۲۲۶٬۴۴۹     برای ۸۶،۱۲۵،۲۲۱ نفر زبان دوم.
برای ۳۸،۹۹۳،۰۶۶ نفر زبان سوم     ۱٬۰۲۸٬۷۳۷٬۴۳۶     در بر دارندهٔ کسانی که انگلیسی زبان دوم آن‌ها است و کسانی که زبان سوم آن‌ها است. مربوط به سال ۲۰۰۱.[۳۳][۳۴] همچنین این داده‌ها مربوط به کسانی است که تنها انگلیسی را صحبت می‌کنند ولی با آن کار نمی‌کنند.[۳۵]
نیجریه     ۷۹٬۰۰۰٬۰۰۰     ۵۳%     ۴٬۰۰۰٬۰۰۰     >۷۵٬۰۰۰٬۰۰۰     ۱۴۸٬۰۰۰٬۰۰۰     این اعداد مربوط به سخنوران زبان آمیختهٔ نیجریه‌ای است. یک زبان آمیخته یا یک کریول با پایهٔ انگلیسی. "A Basic Description and Analytic Treatment of Noun Clauses in Nigerian Pidgin." Nordic Journal of African Studies 15(3): 296–313.
بریتانیا     ۵۹٬۶۰۰٬۰۰۰     ۹۸%     ۵۸٬۱۰۰٬۰۰۰     ۱٬۵۰۰٬۰۰۰     ۶۰٬۰۰۰٬۰۰۰     منبع: کریستال (۲۰۰۵)، صفحهٔ.  109.
فیلیپین     ۴۸٬۸۰۰٬۰۰۰     ۵۸%[۳۶]     ۳٬۴۲۷٬۰۰۰[۳۶]     ۴۳٬۹۷۴٬۰۰۰     ۸۴٬۵۶۶٬۰۰۰     Total speakers: Census 2000, text above Figure 7. 63.71% of the 66.7 million people aged 5 years or more could speak English. Native speakers: Census 1995, as quoted by Andrew González in The Language Planning Situation in the Philippines, Journal of Multilingual and Multicultural Development, 19 (5&6), 487–525. (1998). اتنولوگ lists 3.4 million native speakers with 52% of the population speaking it as an additional language.[۳۶]
کانادا     ۲۵٬۲۴۶٬۲۲۰     ۸۵%     ۱۷٬۶۹۴٬۸۳۰     ۷٬۵۵۱٬۳۹۰     ۲۹٬۶۳۹٬۰۳۰     Source: 2001 Census – Knowledge of Official Languages and Mother Tongue. The native speakers figure comprises 122,660 people with both French and English as a mother tongue, plus 17,572,170 people with English and not French as a mother tongue.
استرالیا     ۱۸٬۱۷۲٬۹۸۹     ۹۲%     ۱۵٬۵۸۱٬۳۲۹     ۲٬۵۹۱٬۶۶۰     ۱۹٬۸۵۵٬۲۸۸     Source: 2006 Census.[۳۷] The figure shown in the first language English speakers column is actually the number of Australian residents who speak only English at home. The additional language column shows the number of other residents who claim to speak English "well" or "very well". Another 5% of residents did not state their home language or English proficiency.
هشدار: مجموع = زبان نخست + زبان دیگر، درصد = جمعیت/مجموع
کشورهایی که انگلیسی زبان اصلی آن‌ها است

کشورهایی که انگلیسی زبان اصلی آن‌ها است عبارتند از:آنگویلا، آنتیگوا و باربودا، استرالیا، باهاما، باربادوس، بلیز، برمودا، قلمرو بریتانیا در اقیانوس هند، جزایر ویرجین بریتانیا، بخش انگلیسی زبان کانادا، جزایر کیمن، دومینیکا، جزایر فالکلند، جبل طارق، گرنادا، گوآم، جزایر چنل، گویان، بخش‌های انگلیسی ایرلند، جزیرهٔ من، جامائیکا، جرزی، مونتسرات، نائورو، بخش انگلیسی زبان زلاند نو، جزایر پیت‌کرن، سنت هلن، سنت کیتس و نویس، سنت وینسنت و گرنادین‌ها، سنگاپور، جزایر جورجیای جنوبی و ساندویچ جنوبی، ترینیداد و توباگو، جزایر تورکس و کایکوس، بریتانیا و ایالات متحده آمریکا.

در برخی کشورها انگلیسی زبان اصلی مردمانشان نیست ولی زبان کارهای اداری و مدارک رسمی آن‌ها است. این کشورها عبارتند از: بوتسوانا، کامرون، ایالات فدرال میکرونزی، فیجی، گامبیا، غنا، هند، کنیا، کیریباتی، لسوتو، لیبریا، ماداگاسکار، مالت، جزایر مارشال، موریس، نامیبیا، نیجریه، پاکستان، پالائو، پاپوآ گینه‌نو، بخش انگلیسی فیلیپین، رواندا، سنت لوسیا، ساموآ، سیشل، سیرالئون، جزایر سلیمان، سری‌لانکا، سودان، سودان جنوبی، سوازیلند، تانزانیا، اوگاندا، زامبیا و زیمبابوه. همچنین کشورهایی وجود دارند که انگلیسی در بخش‌هایی از خاک آن‌ها زبان اداری دوم (به عنوان مکمل) کاربرد دارد؛ سن اندرسی پروویدنسیا در کلمبیا و ساحل موسکیتو (Mosquito Coast) در نیکاراگوآ از این دسته‌اند. این گونه نفوذ زبان انگلیسی به دلیل دوران استعمار بریتانیا در این منطقه‌ها است.

همچنین انگلیسی یکی از ۱۱ زبان رسمی در آفریقای جنوبی است. در منطقه‌های وابستهٔ استرالیا مانند جزیرهٔ نورفک، جزیرهٔ کریسمس و جزیرهٔ کوکوس و بخش‌های متعلق به آمریکا مانند ساموآی آمریکا، گوآم، جزایر ماریانای شمالی، پورتوریکو و جزایر ویرجین[۳۸] و بخش‌های بریتانیایی هنگ کنگ، انگلیسی زبان رسمی است.

انگلیسی زبان رسمی ایالات متحده نیست[۳۹] و دولت فدرال آمریکا هیچ زبان رسمی را معرفی نکرده‌است ولی ۳۰ ایالت از ۵۰ ایالت آن انگلیسی را به عنوان زبان رسمی پذیرفته‌اند.[۴۰]. در کشورهای تحت حمایت بریتانیا مانند بحرین، بنگلادش، برونئی، قبرس، مالزی و امارات متحده عربی انگلیسی زبان مهمی به شمار می‌رود.
نقشهٔ کشورهایی که انگلیسی زبان رسمی یا غالب آن‌ها است.
آواشناسی

واکه‌ها در انگلیسی از منطقه‌ای به منطفه‌ای دیگر متفاوت است. ولی معمولاً طول و کشیدگی آواها در معنی واژه تفاوتی ایجاد نمی‌کند بویژه در انگلیسی آمریکای شمالی.
الفبای آوانگاری بین‌المللی     واژه
monophthongs
خطا هنگام استفاده از {{IPAsym}}: نماد IPA "i:" در فهرست نیست     bead
ɪ     bid
ɛ     bed[vn ۱]
æ     bad[vn ۲]
ɒ     box[vn ۳]
خطا هنگام استفاده از {{IPAsym}}: نماد IPA "ɔ:" در فهرست نیست     pawed[vn ۴]
خطا هنگام استفاده از {{IPAsym}}: نماد IPA "ɑ:" در فهرست نیست     bra
ʊ     good
خطا هنگام استفاده از {{IPAsym}}: نماد IPA "u:" در فهرست نیست     booed[vn ۵]
ʌ[vn ۶]     bud
ɜr     bird[vn ۷]
ə     Rosa's[vn ۸]
ɨ     roses[vn ۸][vn ۹]
واکه مرکبs
eɪ     bayed[vn ۱۰]
oʊ     bode[vn ۱۱][vn ۱۰]
aɪ     cry[vn ۱۲]
aʊ     cow[vn ۱۳]
ɔɪ     boy
ʊər     boor[vn ۱۴]
ɛər     fair[vn ۱۵]
پانویس آواشناسی

    In RP, this is closer to [e]
    In younger speakers of RP, this is closer to [a]
    Many American English dialects lack this sound; in such dialects, words with this sound elsewhere are pronounced with /ɑ:/ or /ɔ:/. See Lot–cloth split.
    Some dialects of North American English do not have this vowel. See cot–caught merger.
    The letter <U> can represent either /u:/ or the iotated vowel /ju:/. In BRP, if this iotated vowel /ju:/ occurs after /t/, /d/, /s/ or /z/, it often triggers palatalisation of the preceding consonant, turning it to [t͡ɕ], [d͡ʑ], [ɕ] and [ʑ] respectively, as in tune, during, sugar, and azure. In American English, palatalisation does not generally happen unless the /ju:/ is followed by r, with the result that /(t, d, s, z)ju:r/ turn to [tʃər], [dʒər], [ʃər] and [ʒər] respectively, as in nature, verdure, sure, and treasure.
    The back-vowel symbol ʌ is conventional for this English central vowel. It is actually generally closer to ɐ. In the northern half of England, this vowel is not used and ʊ is used in its place.
    The North American variation of this sound is a rhotic vowel [ɝ], the RP version a long central vowel [ɜ:].
    Speakers of some dialects do not distinguish between these unstressed vowels, /ə/ and /ɨ/. Called واکه بی‌رنگ.
    This sound is often transcribed with /ə/ or with /ɪ/. Closer to [ɪ̈] than to [ɨ].
    The diphthongs /eɪ/ and /oʊ/ are monophthongal [e:] and [o:] in many dialects, including Canadian, Scottish, Irish and Northern English.
    In RP and parts of North America, this is closer to [əʊ]. As a reduced vowel, it may become [ɵ] ([ɵʊ] before another vowel) or [ə], depending on accent.
    In parts of North America /aɪ/ is pronounced [ʌɪ] before voiceless consonants, so that writer and rider and distinguished by their vowels, [ˈɹʌɪɾɚ, ˈɹaɪɾɚ], rather than their consonants. This is near-universal in Canada, and most non-Southern American English dialects also have undergone the shift; in the 2008 presidential election, both candidates as well as their vice-presidents all used [ʌɪ] for the word "right".[نیازمند منبع] See Canadian raising.
    In Canada, /aʊ/ is pronounced [ʌʊ] before a voiceless consonant. See Canadian raising.
    In many accents, this sound is coming to be pronounced [ɔ:(r)] rather than [ʊə(r)]. See English-language vowel changes before historic r.
    In some non-rhotic accents, the schwa offglide of /ɛə/ may be dropped, monophthising and lengthening the sound to [ɛ:].

دستورزبان
اسم

جدول صرف اسم در زبان انگلیسی (توضیح: اسم در زبان انگلیسی کهن، جنسیت داشت. یعنی مونث، مذکر یا خنثی بود. اسم مذکر، می‌توانست با قاعده یا بی قاعده باشد)
فعل

کار یا عملی که صورت می‌گیرد.
قید

شرایط و نحوه عمل صورت گرفته.
صفت

کلمه ای که در باره اسم توضیحی می‌دهد و آن را توصیف می‌کند.
حرف

حرف بزرکتر از فونیم یا صداست و دارای سمبول‌های خاص میباشد و در زبان انگلسی 26 حرف موجود است.
واژگان

واژگان انگلیسی به طور قابل توجهی در طول قرن‌ها دگرگون شده‌است.[۴۱]
تعداد واژه‌ها

بی شک تعداد واژگان انگلیسی بسیار گسترده‌است و هیچ منبع رسمی مانند آنچه برای فرانسوی وجود دارد که تمام کلمات انگلیسی را پذیرفته و شمرده و ثبت کند وجود ندارد.

جامعه آماری

جامعه آماری (به انگلیسی: Statistical population) ، عبارت است از مجموعه کامل اندازه‌های ممکن یا اطلاعات ثبت شده از یک صفت کیفی، در مورد گردآورده کامل واحدها، که می‌خواهیم استنباط‌هایی راجع به آن انجام دهیم.

منظور از عمل گردآوردن داده‌ها، استخراج نتایج درباره جامعه می‌باشد. یا به بیان ساده‌تر، در هر بررسی آماری، مجموعه عناصر مورد نظر را جامعه می‌نامند در نتیجه جامعه، مجموعه تمام مشاهدات ممکن است که می‌توانند با تکرار یک آزمایش حاصل شوند.

معناداری آماری

هر گاه احتمال وقوع اتفاقی به صورت تصادفی بسیار اندک بوده باشد و به عبارت دیگر به احتمال زیاد دارای دلیلی غیر از شانس بوده‌است، آن را به لحاظ آماری معنادار گویند. «تفاوت معنادار آماری» به معنای وجود اختلاف زیاد و یا مهم بین دو نمونه آماری نیست.

عبارت «از نظر آماری معنادار» معیاری است که به ما کمک می‌کند دریابیم آیا همبستگی بین دو عامل واقعاً قابل اعتماد است یا صرفاً به علت تصادف بوده است. اگر شما سکه‌ای را سه بار به هوا بیاندازید و هر سه بار شیر بیاید این به احتمال زیاد یک تصادف بوده است. اما اگر شما سکه‌ای را صد بار به هوا بیاندازید و هر صد بار شیر بیاید، شما می‌توانید تا حدی مطمئن باشید که دو روی سکه شیر است. در این شرایط می‌گوییم رابطه‌ی اول از نظر آماری «معنادار» نبوده است، اما رابطه‌ی دوم از نظر آماری «معنادار» است- به عبارت دیگر این احتمالات نشان می‌دهد که همبستگی مورد نظر واقعی است، یا صرفاً ناشی از تصادف بوده است.[۱]

زمانی یک رابطه از نظر آماری «معنادار» خوانده می‌شود که به احتمال کمتر از 5% رابطه‌ی مورد نظر ناشی از تصادف بوده باشد. معنی‌ این گفته این است که اگر پژوهش تکرار شود، به احتمال 95% به همان نتیجه‌ی قبلی خواهد انجامید. تعیین عدد 95% دلبخواهی است؛ و استانداردی است که ما انتخاب کرده‌ایم. یک نقطه‌ی قراردادی دیگر که اهمیت دارد نقطه‌ی 99% است. وقتی نتیجه‌ی یک آزمایش همبستگی 99% باشد، گفته می‌شود که نتیجه از نظر آماری شدیداً معنادار است.[۱]
اشتباهات رایج

یک اشتباه رایج در مورد معناداری آماری این است که گاه حتی در نوشته‌های علمی وجود تفاوت معنی‌دار آماری به معنای وجود تفاوتی بزرگ و یا مهم تلقی می‌شود[۲]. در حالی که تفاوتی ناچیز (و احتمالاً کاملاً بدون اهمیت در عمل) برای دو جمعیت آماری بزرگ می‌تواند به معنای تفاوت معنادار آماری باشد.

علیت

علیت رابطهٔ بین یک رویداد (علت) و رویدادی دوم (اثر یا معلول) است که در آن رویداد دوم نتیجهٔ رویداد نخست است.[۱]

محتویات

    ۱ تعریف علت و معلول
    ۲ انواع علت
    ۳ علت‌نما
    ۴ ارکان قاعده علیت
    ۵ رابطه معلول و علت هستی‌بخش (علت تامه)[۸][۹]
    ۶ دیدگاه‌ها در مورد علیت
    ۷ دیدگاه آماری در مورد علیت
    ۸ جستارهای وابسته
    ۹ پانویس

تعریف علت و معلول

اگر وجود الف و ب را با یکدیگر مقایسه کنیم و ببینیم که الف موجودی است که تحقق موجود دیگر یعنی ب متوقف بر آن است، وجود الف را علت و وجود ب را معلول می‌گوییم.
انواع علت

علت‌ها بر سه قسم‌اند: «علت‌های لازم (ناقصه/مجبره)»، «علت کافی (تامه/مختاره/حقیقیه)» و علت مشارکت‌کننده (دخیل، سهیم)[۲][۳][۴]

    علت لازم: x است اگر وجودش، برای تحقق و وجود y لازم باشد.
    علت کافی: x است اگر وجودش، برای تحقق و وجود y کافی باشد. در این‌جا با وجود x وجود y ضرورت می‌یابد. علت کافی قطعاًٌ لازم نیز است.
    علت مشارکت‌کننده: x است اگر قبل از y موجود باشد، برای وجود y لازم نباشد، و تغییرش موجب تغییر y شود.

علت را به اقسام دیگری نیز تقسیم کرده‌اند:

داخلی (ماهوی) و خارجی (وجودی)؛ حقیقی و اعدادی؛ مقتضی و شرط؛ انحصاری و بدیل‌پذیر؛ تام و ناقص و… اما یکی از تقسیمات آن - که از زمان ارسطو تاکنون در بسیاری از منابع فلسفی به چشم می‌خورد - تقسیم چهارگان به شرح زیراست:
برای جزئیات بیش‌تر درباره این بخش از مقاله, علل اربعه را ببینید.

    علت صوری: آن‌چه شکل و صورت معلول را باعث می‌شود.
    علت مادی: آن‌چه زمینهٔ پیدایی معلول است و در ضمن آن باقی می‌ماند.
    علت غایی: انگیزهٔ فاعل برای انجام کار است.
    علت فاعلی: علتی که معلول از آن پدید می‌آید. علت فاعلی دو اصطلاح دارد: یکی علت فاعلی طبیعی و دیگری علت فاعلی الهی که منظور از آن موجودی است که موجود را پدید می‌آورد و به آن از عدم، هستی می‌بخشد.[۵]

حال هر یک از چهار نوع بالا به این حالات: بالذات و بالعرض، قریب و بعید، خاص و عام، جزئی و کلی، بسیط و مرکب، بالفعل و بالقوه تقسیم‌پذیر اند.[۶][۷]
علت‌نما

    لطفاً با توسعه این بخش باتوجه به en:Causality#Questionable Cause و en:Questionable cause به ویکی‌پدیا کمک کنید.

علت سوال‌برانگیز (مغالطهٔ علی/علت‌نما) چیزی است که به اشتباه علت چیزی دیگر ادعا شود. مثلاً چون B مکرراً پس از A آمده‌است، نتیجه گرفته شود که A علت B است.
ارکان قاعده علیت

قاعده علیت چند فروع دارد که پاره‌ای از آن‌ها عبارتند از:

    ضرورت علی و معلولی: منظور از این قاعده آن است که هرگاه علت تامه چیزی محقق شود، وجود معلول نیز ضروری و حتمی خواهد شد و نبودنش محال می‌گردد. از طرف دیگر با فقدان علت تامه نیز وجود معلول ممتنع است و تا علت تامه تحقق نیابد معلول هرگز موجود نخواهد شد.
    سنخیت علی و معلولی: این قاعده مدعی آنست که بین علت و معلول نوعی سنخیت وجود دارد. یعنی علل مشابه همواره معلولات مشابه دارند و معلولات مشابه همواره از علل مشابه صورت می‌پذیرند.
    معیت علی و معلولی: بر اساس این قاعده، معلول از علت تامه انفکاک ناپذیر است و با وجود هر یک دیگری نیز موجود است.

رابطه معلول و علت هستی‌بخش (علت تامه)[۸][۹]

یکی از پرسش‌های اساسی در باب علیت چگونگی پیوند معلول و علت فاعلی است. به عبارت دیگر اینکه گفته می‌شود علت به معلول وجود می‌دهد، به چه معناست؟ آیا علت وجود را از جایی برداشته و به معلول ارائه می‌کند، همانطور که کسی هدیه‌ای به دوست خود تقدیم می‌کند؟ چنین تصوری تناقض‌آمیز است. برای روشن شدن مطلب ابتدا باید دید در داد و ستدهای رایج چه مؤلفه‌هایی وجود دارد؛ آنگاه چگونگی افاضه وجود به معلول از سوی علت را سنجیده و ارزیابی کرد. در داد و ستدهای معمولی ۴ یا ۵ مؤلفه قابل شناسایی است. به عنوان مثال اگر «تیرداد» کتاب «اختر فیزیک» را به «افراسیاب» تقدیم کند و افراسیاب آن را بپذیرد، در این فرایند سازه‌های زیر وجود خواهد داشت:

    دهنده: تیرداد
    گیرنده: افراسیاب
    شیئی داده شده: کتاب اختر فیزیک
    دادن: کار یا حرکتی که از تیرداد سرزده است.
    گرفتن: کار و حرکتی که افراسیاب انجام داده است.

موارد 3-1 ذوات و اشیایی مستقل از یکدیگرند و هر یک بدون دیگری وجود دارند. اما مورد 4 و 5 هیچ هویت مستقلی ندارند، زیرا حقیقت آنها چیزی جز فعل و کار نیست و هر کاری قائم به فاعل و کننده کار است و بدون آن امکان وجود نخواهد داشت. اکنون باید دید که آیا علت و معلول نیز چنین رابطه‌ای دارند، یعنی در آن مؤلفه‌های فوق به شرح زیر وجود دارند؟

    وجود دهنده: علت
    وجود گیرنده: معلول
    شیئی داده شده: وجود، واقعیت
    وجود دادن: ایجاد
    وجود گرفتن: موجود شدن

بدون شک چنین تصوری از رابطه علیت نادرست است؛ برای روشن‌تر شدن مطلب هریک از مؤلفه‌های بالا را بررسی می‌کنیم: ۱- وجود دهنده یا علت هستی بخش وجودی مستقل و ناوابسته به دیگر مؤلفه‌های فوق دارد، بنابراین وجود آن نه تنها دارای هیچ مشکلی نیست، بلکه امری ضروری و لازم است و بدون آن هیچ حادثه‌ای رخ نخواهد داد.
۲- دومین مؤلفه (معلول) هرگز نمی‌تواند وجودی جدا از شیئی داده شده (وجود، واقعیت) داشته باشد. زیرا اگر معلول گسسته از وجودی که از علت دریافت می‌دارد، دارای وجود و واقعیت باشد، خلف فرض و تناقض لازم می‌آید. زیرا فرض این است که معلول وجود خود را از علت دریافت می‌کند، در حالی که اگر معلول واقعیتی غیر از آنچه از علت دریافت می‌کند دارا باشد، پس بدون دریافت وجود از علت موجود است و این دقیقاً به معنای آن است که معلول آن نیست و چنین چیزی تناقض است و محال. بنابراین وجود گیرنده (معلول) عیناً همان شیئی داده شده (وجود، واقعیت) است و دوگانگی آنها ناشی از اعتبار و تحلیل ذهنی است، نه تفاوت واقعی و عینی.
۳- مؤلفه سوم (شیئی داده شده؛ وجود، واقعیت معلول) هرگز نمی‌تواند مستقل از عنصر چهارم (وجود دادن؛ ایجاد) باشد؛ زیرا اگر واقعیت داده شده هویتی جدا از عمل دادن (ایجاد) داشته باشد، لازمه‌اش آن است که علت با آن واقعیت مستقل، اضافه و ارتباط برقرار کند و آن را بر دارد و به معلول بدهد. چنین فرضی مستلزم این است که برای گیرنده (معلول) نیز واقعیتی مستقل فرض کنیم، در حالی که قبلاً محال بودن این فرض روشن شد. بنابراین با کنار هم نهادن این مقدمات به خوبی روشن می‌شود که واقعیت معلول چیزی جز ایجاد نیست و در رابطه علت و معلول، گیرنده و شیئی داده شده و عمل دادن، یکی بیش نیست که بر اساس اختلاف زاویه نگرش و اعتبارات ذهنی، با تعابیر گوناگون از آن یاد می‌شود.
۴- مؤلفه چهارم (ایجاد) نیز هیچ استقلالی ندارد، زیرا ایجاد فعل و کار فاعل است و هر فعلی قائم به فاعل، بلکه عین ربط و تعلق به آن است و بدون آن هیچ حقیقتی ندارد. بنابراین تا اینجا آنچه هست علت است و فعل او و دیگر هیچ.
۵- عمل گرفتن نیز به لحاظ آن که فعل است هیچ گونه استقلال وجودی ندارد و قوام آن به وجود و کنش فاعل است. از طرف دیگر، چنانکه گذشت، وجود گیرنده (معلول) نیز هیچ گونه استقلال وجود نداشت. بنابراین وجود گرفتن به معنای صدور نوعی فعل از معلول نیز بی‌معنا است، زیرا لازمه آن وجود معلول در مرحله پیش از اخذ وجود است. بنابراین وجود گرفتن معلول معنایی جز تحقق عینی آن که همان افاضه و ایجاد علت است نبست.

نتیجه آنکه در رابطه علت هستی بخش و معلول تنها دو واقعیت در کار است:

    علت: که واقعیتی مستقل است و مفیض وجود معلول و ایجاد کننده آن است.
    معلول: که هیچ استقلالی ندارد و کار و فعل فاعل است و از این رو هویتی جز جعل و تعلق ندارد؛ و وجود آن همان ایجاد و کار علت است.

دیدگاه‌ها در مورد علیت

    فیلسوفانی چون دکارت برآنند که عقل آدمی بدون دخالت حس و تجربه قادر به فهم و تصور رابطهٔ علیت است.[۱۰]
    گروهی دیگر علیت را مفهومی عقلی و فراتجربی می‌دانند. کانت می‌گوید: «تصور علیت را که همه ما دائماً به کار می‌بریم، ممکن است تجربه پیشنهاد کرده باشد، اما این معنا ثابت نمی‌کند که مأخوذ از تجربه است.»[۱۱]
    فیلسوفانی چون دیوید هیوم هیچ‌گونه مبداء فراتجربی در باب شناخت را به رسمیت نمی‌شناسند و براین‌اساس تصور علیت را نیز دارای خاستگاه تجربی می‌دانند.

دیدگاه آماری در مورد علیت
نوشتار اصلی: آزمایش علیت گرانجر

در آمار مسائل علیت به این گونه مطرح می‌شوند[۱۲]:

    فرض کنید دو فرایند تصادفی X \! و Y\! داده شده‌اند. آیا فرایند X \! می‌تواند علت فرایند Y \! باشد؟

تعبیرهای آماری مختلفی از این مسئله ارائه شده‌است[۱۳]. از مورد قبول‌ترین تعبیرها[۱۲] علیت به بیان گرانجر حاصل کار کلیو گرانجر است که جایزه نوبل اقتصاد را برای او به ارمغان آورد[۱۴]. آزمایش علیت گرانجر بر پیش‌بینی فرایندها استوار است؛ به این معنی که اگر گذشته فرایند X\! در پیش‌بینی مقدار فرایند Y \! در آینده به طرز معناداری کمک کند گفته می‌شود: «فرایند X \! علت فرایند Y\! است به بیان گرانجر»

فرایند

فرایند (پروسه) یا روند (به انگلیسی: Process) به دنباله‌ای از تغییرات رخ‌دهنده در ویژگی‌های یک سیستم یا شیء گفته می‌شود. این تغییرات می‌توانند به طور طبیعی رخ دهند یا طراحی‌شده باشند.

محتویات

    ۱ تعریف
        ۱.۱ شناسایی یک فرایند
        ۱.۲ تقسیم‌بندی فرایندها
        ۱.۳ تشخیص فرایندهای سازمان و تعیین مالکیت آنها
        ۱.۴ ضرورت بهبود فرایندها
        ۱.۵ نظام مدیریت فرایند
        ۱.۶ فواید نظام مدیریت فرایند
        ۱.۷ جستارهای وابسته
        ۱.۸ پانویس
        ۱.۹ منابع

تعریف

این اصطلاح در روان‌شناسی معانی گوناگونی دارد. اما تمام ِ آنها با ریشه ی لاتین به معنی ِ « پیش رفتن» هماهنگی دارند و پیشرفت گام به گام به سوی هدفی را می رسانند. به طور ِ خلاصه، اصطلاح «روند» یعنی تغییر مرحله به مرحله به سمت ِ یک هدف معین.[۱]

روند، معرف یک یا دسته‌ای از فعل و انفعالات است که به منظور تبدیل داده‌ها به باز داده‌ها انجام می‌گیرد. به عنوان مثال در مدرسه، تمام داده‌ها مانند دانش آموز، آموزگار، بودجه و تجهیزات به خاطر عمل آموزش به کار می‌رود. روند همان تغییراتی است که در دانش آموزان انجام می‌شود و به موجب آن، آن چه را که قبلاً نمی‌دانستند یاد می‌گیرند.

در یک تعریف معادل می‌توان گفت روند، یک‌سری منطقی از تراکنش‌های مرتبط با یکدیگر که ورودی را به نتایج و خروجی‌ها تبدیل می‌کند.گاهی روند را جعبهٔ تبدیل transformation یا جعبه سیاه black box می‌نامند، زیرا در این مرحله یا در داخل این قسمت، عملیاتی انجام می‌شود که ممکن است قسمت یا حتی همهٔ آن برای انسان یا بیننده، ناشناخته باشد.

پس در کل فرایند به مجموعهٔ فعالیت‌های به هم پیوسته‌ای اطلاق می‌شود که برای ایجاد یک یا چند تغییر تعریف شده طراحی و پیاده شده‌است. در ضمن هر فرایند با یک فعالیت مشخص آغاز و با یک فعالیت مشخص نیز پایان می‌یابد. تشخیص این فعالیت‌ها از اهمیت ویژه‌ای برای شناسایی فرایند برخوردار است. به منظور تأکید بر ضرورت تشخیص فعالیت‌های آغاز کننده و خاتمه دهنده، فرایند را به عنوان مجموعهٔ فعالیت‌های به هم پیوسته‌ای که با یک فعالیت مشخص آغاز می‌شود و با یک فعالیت مشخص پایان می‌یابد، نیز تعریف کرده‌اند.

لغت نامه مریام وبستر روند را چنین تعریف می کند : "عمل یا پیشرفت طبیعی متداوم و پیشرونده مشخص شده با تعدادی تغییرات تدریجی که به گونه تسبتاً معینی در پی هم روی می دهند و به نتیجه یا فرجام خاصی می انجامند. یا یک عمل مصنوع یا اختیاری متداوم و پیشرونده و متشکل از تعدادی حرکت یا عمل کنترل شونده که بطور منطم در جهت رسیدن به نتیجه یا فرجام خاصی روی می دهند."

در سازمان‌ها معمولاً اجرای یک فرایند با چند تغییر همراه است و تشخیص تمامی موارد ایجاد تغییر برای رسیدن به درک کاملی از فرایند الزامی است. تغییرات ایجاد شده در اثر وقوع یک فرایند را باید در موضوعات زیر جستجو کرد:

۱. فرد انجام دهنده فعالیت: در فرایندهایی که به منظور شناسایی و کسب آگاهی انجام می‌پذیرد، هدف اصلی از انجام فرایند ایجاد تغییر در دانسته‌های فرد انجام دهنده فعالیت است. برای مثال انجام یک معاینهٔ بالینی منجر به ایجاد آگاهی‌های جدید در فرد انجام دهندهٔ معاینات می‌شود.

۲. عامل A (فرد یا شیئی که تحث تأثیر فعالیت‌ها قرار می‌گیرد): برای مثال در خدمات تندرستی گیرندهٔ خدمت از نظر دانش و آگاهی و یا از نظر بیولوژیک تغییر می‌کند و در فرایندهای تعمیر و نگهداری، تجهیزات از نظر فیزیکی تغییر داده می‌شوند.

۳. اسناد: تقریباً در تمامی فرایندهای طراحی شده در سازمان شیوهٔ انجام فعالیت‌ها و نتایج به دست آمده از آن‌ها در فرم‌های از پیش طراحی شده ثبت می‌شود. به واسطهٔ اهمیت تکمیل اسناد، که مهم‌ترین تغییری است که در برخی از فرایندها رخ می‌دهد، شناسایی این تغییر را باید مورد توجه خاص قرار داد.

در جریان شناسایی یک فرایند اولین تغییری که جلب توجه می‌کند تغییر در فرد یا چیزی است که تحت تأثیر فعالیت‌ها قرار می‌گیرد. توجه نکردن به تغییراتی که باید در فرد ارایه کنندهٔ خدمت ایجاد گردد و همچنین اسنادی که باید تولید شوند، منجر به شناسایی ناقص فرایند می‌شود. از آنجا که هدف از طراحی و اجرای یک فرایند ایجاد این تغییرات است، تشخیص ندادن کامل آن‌ها طراحی یا اصلاح نامناسب فرایند را به همراه خواهد داشت.

با اندکی تأمل بر فعالیت‌های تشکیل دهندهٔ یک فرایند می‌توان تشخیص داد که یک فعالیت، تعامل (تأثیر و تأثر متقابل) بین انسان و ابزار از یک سو، و عامل A و مواد از سوی دیگر با یک روش خاص است. به هر یک از این عوامل (انسان، ابزار، مواد، و عامل A) درونداد فرایند اطلاق می‌شود. از انسان، ابزار و مواد به کار گرفته شده در فرایند به منابع یا ساختار تعبیر می‌شود. ابزار و مواد به منابع غیر انسانی معروف است. ابزار را اصطلاحاً منابع سرمایه‌ای و مواد را منابع مصرفی می‌نامند. بنابراین اجرای یک فرایند مستلزم گرد آمدن منابع مورد نیاز و عامل A و در اختیار داشتن روش انجام فعالیت است. پس از خاتمهٔ فعالیت‌ها دروندادهای فرایند حکم بروندادهای آن را خواهند یافت. برخی از این بروندادها دستخوش تغییر شده‌اند و برخی دیگر نیز بدون تغییر باقی‌مانده‌اند.

هر فرایند قابل تقسیم به فرایندهای کوچک‌تر است و خود نیز می‌تواند جزیی از یک فرایند بزرگ‌تر باشد. این بدان معناست که تعیین محدودهٔ فعالیت‌های تشکیل دهندهٔ یک فرایند امری نسبتاً اختیاری است و به هدف از تمرکز بر روی فرایندها بستگی دارد. به منظور دست‌یابی به یک برداشت کلی از سازمان نیازی به پرداختن به جزییات نیست و می‌توان فرایندها را بزرگ و در برگیرندهٔ تعداد نسبتاً زیادی از فعالیت‌ها اختیار کرد. ولی برای تحلیل عملکرد یک واحد و ریشه‌یابی مشکلات، باید با تمرکز بر فرایندهای کوچک، فعالیت‌های تشکیل دهندهٔ آن‌ها را به دقت مورد شناسایی و ارزیابی قرار داد.
شناسایی یک فرایند

شناسایی فرایند مستلزم تشخیص موارد زیر است:

۱. فعالیت آغاز کننده.

۲. فعالیت خاتمه دهنده.

۳. نتایج یا بروندادهای تغییر یافته.

۴. درون‌داد (عامل A و منابع).

۵. فعالیت‌های تشکیل دهندهٔ فرایند و ارتباط آن‌ها با یکدیگر.

۶. استانداردها.

بهتر است شناسایی یک فرایند قدم به قدم بر اساس موارد فوق انجام گیرد. بدین معنا که پس از تشخیص فعالیت‌های آغاز کننده و خاتمه دهنده، برونداد تغییر یافته یا نتیجهٔ فرایند شناسایی و پس از آن برای شناسایی درونداد اقدام شود. پس از تعیین محدودهٔ فرایند (نقاط آغاز و پایان) و هدف از اجرای آن (بروندادهای تغییر یافته) باید فعالیت‌های تشکیل دهندهٔ فرایند و ارتباط آن‌ها را با یک‌دیگر شناسایی کرد و در آخرین مرحله باید ویژگی‌های دقیق منابع مورد نیاز برای انجام فعالیت‌ها و روش به کار گیری این منابع را روشن ساخت (استانداردها).
تقسیم‌بندی فرایندها

فرایندهای اصلی: این نوع فرایندها، هسته مرکزی و فرایندهای ارزش‌ساز شرکت هستند. آنها به صورت محوری در شرکت اجرا می‌شوند و فعالیت‌های مستقیم را از تأمین‌کنندگان تا مشتری در برمی‌گیرند.

فرایندهای پشتیبانی: این نوع فرایندها به صورت مستقیم ارزش‌ساز نیستند، اما برای پشتیبانی فرایندهای اصلی مورد نیاز هستند. فعالیت‌هایی همچون مدیریت مالی و مدیریت پرسنلی در این گروه قرار دارند.

فرایندهای توسعه: این نوع فرایندها با هدف بالا بردن سطح کارایی زنجیره ارزش با فرایندهای اصلی و پشتیبانی آن انجام می‌شوند. مثال‌هایی از این گروه، توسعه محصول و توسعه تأمین‌کنندگان هستند.
تشخیص فرایندهای سازمان و تعیین مالکیت آنها

اساساً هر سازمانی، هم دارای واحدهای سازمانی است و هم از فرایندها تشکیل می‌شود. اخیراً بجای در نظر گرفتن سازمان به صورت ترکیبی از چندین واحد سازمانی، به فرایندهای تجاری شرکت توجه می‌شود. دلایل زیر این نگرش را منطقی جلوه می‌دهند.

۱. هر فرایند، یک مشتری دارد و تمرکز بر فرایند، به تمرکز بهتر بر مشتری می‌انجامد.

۲. ایجاد ارزش بر روی محصول نهایی، از فرایندهای افقی حاصل می‌شود.

۳. با تعریف مرز فرایندها، مشتریان و تأمین‌کنندگان فرایندها، ارتباطات بهتر و درک کاملتری از نیازمندی‌ها حاصل می‌شود.

۴. با مدیریت کل فرایندهایی که میان واحدهای سازمانی در جریان هستند، بجای مدیریت هر یک از واحدهای سازمانی، ریسک بهینه‌سازی‌های جزئی و دور شدن از بهینه‌سازی کلی کاهش می‌یابد.

۵. با مشخص کردن مالک فرایندها که مسئول اصلی فرایندها هستند، از روش سنتی واگذاری مسئولیت به صورت سازماندهی وظیفه‌ای اجتناب خواهد شد.

۶. مدیریت فرایندها، پایه بهتری را برای کنترل زمان و منابع حاصل می‌کند. با در نظر گرفتن این حقیقت که هر فرایند، یک مشتری و یک تأمین‌کننده دارد.
ضرورت بهبود فرایندها

در بازار کنونی، عوامل متعددی اعم از داخلی و خارجی موجب ضرورت بهبود فرایندهای کاری شده‌اند که عبارت‌اند از:

- سطح عملکرد بسیاری از فرایندها، روند کاهشی مداوم را نشان می‌دهد مگر اینکه نیروهایی برای حفظ آنها اعمال شود. به بیانی دیگر برای سهولت حفظ استانداردهای جاری می‌بایستی سطح مشخصی از نگهداری را اجرا کرد. اگر اضافه بر حفظ شرایط جاری، بهبود و نوسازی نیز مدنظر باشد، لازم است تلاشی بیش از نگهداری روزمره صورت پذیرد.

- اگر فرایندهای یک سازمان بهبود نیابند، شرایط سازمان همواره مشابه شرایط رقبا خواهد بود. این وضعیت اگر به طور محض رخ دهد، به این معنا که نه سازمان و نه رقبا بهبود نیابند، در این صورت همواره سازمان‌های فعال دیگر این شانس را دارند که به این بخش از بازار وارد شوند.

- مشتریان امروزی، به‌طور مداوم پرتوقع‌تر و رک‌تر می‌شوند. میزان کیفیت تأمین هر روزه بهبود می‌یابد و موجب رشد تدریجی توقعات می‌شود. اگر همواره این امکان وجود ندارد که فراتر از توقعات عمل شود که حالت ایده‌آل است، اما حداقل می‌بایستی توقعات را پوشش داد. در صورتی که این اتفاق نیفتد، بی‌گمان مشتری از دست خواهد رفت.
نظام مدیریت فرایند

نظام مدیریت فرایند با در نظر گرفتن گام‌های مورد نیاز برای انجام کار و ایجاد ارتباط زنجیره‌ای بین این گام‌ها، سعی در یکنواخت کردن، ایجاد ثبات رویه، افزایش ارزش افزوده و مستندسازی می‌کند. از طریق نظام مدیریت فرایند می‌توان کارایی، سودآوری و کیفیت فرایند تولید را افزایش داد. نظام مدیریت فرایند عبارت است از: ترکیبی از فعالیت‌ها و قوانین که هدف آنها دستیابی به هماهنگی و یکدستی (کامل) محصول به دست آمده از تکرارهای متوالی فرایند است و اطمینان می‌دهد که همه محصولات ساخته شده یکسان و مشابه‌اند.
فواید نظام مدیریت فرایند

با ایجاد ثبات رویه در انجام کارها، عادت دادن کارکنان به پیروی و دنبال کردن گام‌های یکسان برای انجام یک کار، مستندسازی انجام کار و آموزش آن به افراد، تنوع سلیقه در انجام عملیات کاهش می‌یابد و بسیاری از مشکلات حل می‌شوند. در عین حال، ممکن است مسائلی نیز در انجام کارها وجود داشته باشد که علت و معلول آن کاملاً قابل تحلیل نباشد، ولی یکسان کردن روش انجام عملیات باعث کاهش مشکلات کیفیت می‌شود. این مشکلات معمولاً ناشی از تفاوت بین روش مورد استفاده و روش تعریف شده‌است.